پایه های عدالت اجتماعی در اسلام: تفاوت بین نسخه‌ها

از ویکی خیر
پرش به: ناوبری، جستجو
(صفحه‌ای تازه حاوی «<div style=" font-family:B Nazanin; font-size:18px; text-align:justify;"> اسلام این عدالت اجتماعی را که ا...» ایجاد کرد)
(بدون تفاوت)

نسخهٔ ‏۱۹ فوریهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۴:۱۴

اسلام این عدالت اجتماعی را که اجمالا از آن پرده برداشتیم، بر پایه های استوار و ثابتی بنامی نهد و برای رسیدن به هدف های آن، وسائل معینی را بیان می کند و آن را به صورت یک قضیه مشکل و یا دعوتی مجمل وا نمی گذارد، زیرا اسلام طبعا یک دین و عمل و اجرا در واقعیات زندگی است، نه دین دعوت و ارشاد محض در عالم خیال و تصور. اجمالا دیدیم که اسلام درباره جهان و زندگی و انسان طرز فکری اساسی دارد و فهمیدیم که مسئله «عدالت اجتماعی» تحت تأثیر آن طرز فکر اساسی بوده و در چارچوب وسيع آن قرار می گیرد.

باز دیدیم که طرز فکر اسلام درباره حیات انسانی، باعث می شود که عدالت اجتماعی به صورت یک عدالت انسانی درآید و فقط به مادیات و اقتصاد بسنده نگردد، هم چنین دیدیم که در این زندگی، هم ارزش های مادی و هم معنوی هر دو متحدند و جدایی بین آثار متحد آن دو امکان پذیر نیست و انسان وحدتی است که اجزای آن در واقع معاون و همکار یکدیگرند، نه دسته های متعارض و بدون ارتباط. . ممکن است تصور شود که واقعیت با این طرز فکر اساسی اسلام مخالفت دارد، بنابراین لازم است نخست واقع مطلب را بشناسیم که چیست؟ مسئله اسلام

مسئله یک فرد یا یک ملت و یا نسلی به خصوص نیست، چرا که این یک واقعیت کوچک و محدود و موقتی است که فهم و ادراک افراد کو تاه فکر در آن محدود است، همان ها که دید خود را نه تنها از نگریستن به حیاتی بزرگتر و همگانی و حیات بزرگ بشری، بلکه از حیات عمومی سرتاسر جهان باز می دارند.

اما اسلام نظر خود را به همه افقها گسترش می دهد و برای تمام مصالح حساب باز می کند و هدفش تحقق غرضی است که تمام انسانیت را، از اول تا آخر، شامل شود و چه بسا که در یک قلمرو محدود و کوچک تعارض باشد، ولی در قلمرو وسیع و بزرگ تعارض نیست که این همان حوزه انسانیت به طور عام است، نه حوزه خاص یک فرد و یک ملت و یک نسل. این نظریه کلی درباره عدالت اجتماعی که هدف های بلندی دارد، همان است که بعد نظام های اسلامی چندی را برای ما روشن می کند که اگر آنها از هم جدا گردد و در جامعه ای به حساب یک فرد و در ملتی بزرگ به حساب یک گروه و در نسلی سترگ به حساب ملتی و یا در نسل های زیادی به حساب نسلی به خصوص در نظر گرفته شود، درست مفهوم نمی گردد و آن همان است که قوانین مالکیت فردی، ارث، زکات، فرایض، سهام ترکه، قوانین مبانی حکومت، معاملات و قوانین دیگر اسلامی را که همه افراد و اجتماعات و ملل و نسل ها را شامل است، برای ما تفسیر می کند. ما در این جا در صدد بحث در هیچ یک از اینها نیستیم، بلکه به اینها فقط در حد مبانی وسیعی نظر می افکنیم که اسلام عدالت اجتماعی را در حدود فكر وسیع خود بر آنها بنا نهاده و به زودی از طبع عدالت اجتماعی اسلامی، این مطلب را درک خواهیم کرد که اسلام به یگانگی و اتحاد روح و تن در فرد و مادیات و معنویات در زندگی نظر دارد، چنان که وحدت اهداف فرد و اجتماع و وحدت مصالح جمعیت های مختلف را در یک ملت بزرگ و وحدت هدف تمام ملل انسانی و یگانگی و اتصال نسل های پی در پی را با اختلاف مصالح نزدیک و دور در نظر داشته است. این پایه هایی که اسلام عدالت اجتماعی را بر آنها استوار ساخته عبارت اند از:

۱. آزادی و حریت همه جانبه وجدان؛

۲. مساوات کامل انسانیت؛

۳. تکامل و همکاری محکم اجتماعی. ما برای هر یک از این اصول، جملاتی را که از حقیقت و هدف آن پرده بردارد، ذکر می کنیم.

حریت وجدان یا آزادی درونی

عدالت اجتماعی کامل مادامی که مستند به یک تشخیص باطنی درباره استحقاق فرد و احتیاج اجتماع نبوده و با این اعتقاد که باید منجر به یک هدف عالی انسانیت شود همراه نباشد و هم چنین در صورتی که مستند به یک واقعیت مادی نگردد که فرد را برای عمل به آن و دفاع از آن کمک نماید، هرگز تحقق نیافته، ضمانتی برای اجرا و دوام آن نیست.

هیچ فردی پیش از این که استعداد درک و قدرت برقراری چنین عدالتی را در خارج داشته باشد موظف بدان نخواهد بود و محیط قانونگذاری بر او تحمیلی نمی کند. اجتماع نیز هیچ قانونی را جز با عقیده ای که از درون مؤيد آن باشد و امکانات عملی که از برون آن را تأیید نماید، حفظ نخواهد نمود. این است آنچه اسلام در خطابات و قوانینش بدان عنایت و توجه دارد. مسیحیت تصور می کند که مقید نبودن و آزادی روح از لذات و شهوات زندگی و توجه به ملکوت خداوند در آسمان و کوچک شمردن زندگی دنیا، ضامن آزادی و سعادت انسان است.

این مطلب تا حدی درست است ولی تمام حقیقت نیست، زیرا که خواسته ها و ضروریات زندگی برای همیشه مغلوب نمانده و بشر در بسیاری مواقع ناچار است در برابر فشار آن سر فرود آورد. وانگهی، سرکوبی خواسته های زندگی همیشه کار پسندیده ای نیست. خداوندی که حیات را آفریده، آن را بیهوده و عبث خلق ننموده است؛ آن را نیافریده که بشر را معطل و مهمل گذارد و یا مانع راهش شود. این خوب است که انسان بر شهوات و خواسته های نفس غلبه نماید، ولی صحیح نیست که با این نظر اصل زندگی را مهمل گذارد.

پس اگر راهی باشد که در آن هم قوای نهانی بشر آزاد گردد و هم بر شهوات غالب آمده، در برابر آنها خضوع نکند، همان راه سالم و مستحکم است. هدف اسلام نیز همان است که ضروریات تن و هدف های روح را در نظامی واحد جمع نماید و ضامن آزادی روح از طریق تعالی درک باطنی شود، از هیچ یک از آن دو غفلت نورزد. کمونیسم این عقیده را پذیرفته که فقط آزادی از نظر اقتصاد ضامن آزادی و رهایی وجدان و روح است. فشار اقتصادی بر فرد باعث می شود که گاه از عدالت و مساواتی که تحت تکفل قوانین نظری است، منحرف شود.

این هم حرف خوبی است، ولی حقیقت کامل باز غیر از این است؛ آزادی از نظر اقتصاد به تنهایی ضامن بقای فرد در اجتماع نیست مگر این که به انضمام آزادی و رهایی روح از باطن باشد.

حریت و رهایی حتما باید از درون فرد تأمین شود، وگرنه فرد در معرض فشارهای دیگری است؛ فشار احتياجات و خواسته های نفسانی که قوانین به تنهایی نمی توانند با آنها مقابله نمایند.

آن فردی که استعدادهای طبیعی او قدرت همراهی با دیگران را در به دست آوردن نتیجه و معلومات و نظریات و... ندارد، ناچار است دست از حرص بر مساواتی که تحت ضمانت قانون است بردارد، زیرا خود وجدان، میداند که از دیگران کمتر است، گرچه در مقام افتخار و لجاجت برآید.

آن فردی که دارای استعدادهای فوق العاده و نتایج بسیاری است هم ناچار است قانون مساوات مطلق را زیر پا گذارد و اگر قدرت چنین کاری را پیدا نکرد دائما در رنج و عذاب خواهد بود؛ بنابراین با تمرد و طغیان می کند یا هوشش خموش و استعدادهایش خمود می گردد و آثار وجودی اش نقصان می یابد.

اما اگر مساوات مستند به یک آزادی ریشه دار روحی باشد . چنان که مستند به قانونگذاری و قوه مجریه است. مردم قوی و ضعیف همگی بهتر احساس مساوات می کنند؛ در شخص ضعیف همت بلندی ایجاد می شود و در قوی تواضع و در باطن هر دو هم اعتقاد به خدا محکم می شود و از آن نیرو می گیرند. در ایجاد وحدت و همکاری مردم و اجتماع، بلکه انسانیت نیز مطلب همین طور است. انا انا انا انا اسلام نیز آن گاه که به روح بشر آزادی کامل و همه جانبه ای داده و در عین حال حوایج تن و ضروریات زندگی را به حکم قانون و دل به طور مساوی ضمانت نموده، به همین هدف نظر داشته است.

اسلام آزادی روح و وجدان بشری را از حریت عبادت و پرستش و خضوع برای دیگران به جز خدا - شروع نمود. هیچ کس تحت تسلط دیگری جز خدا نیست و کسی جز خدا نمی میراند و زنده نمی گرداند و کسی جز او مالک سود و زیان او نخواهد بود.

در آسمان و زمین کسی جز خدا بدو روزی نمی رساند و بین او و خدا هیچ گونه واسطه و شفیعی نیست (در عبادت، خدا را بدون هیچ واسطه ای در نظر میگیرد) و فقط خداست که بر هر چیزی قادر است و همه بندگان اویند که هیچ یک مالک چیزی نیستند: «بگو: اوست خدای یکتا، خدایی که ملجأ همه است، نه زاده و نه زاییده شده و همانندی ندارد.» [۱] وقتی خدا یکی شد، عبادت هم یکی می شود و همه متوجه او می گردند. برای غیر او عبادتی نیست و بعضی بعض دگر را به جای خداوند ارباب خود قرار نمی دهند و هیچ یک بر دیگری فضیلتی جز به عمل و تقوا ندارد: «بگو: ای اهل کتاب - یهود و نصاری - بیایید کلمه ای را که میان ما و شماست بپذیرید که جز خدا را نپرستیم و کسی را با او شریک نکنیم و بعضی از ما دیگری را به خدایی نگیرد.» [۲] اسلام بر این معنا پافشاری کرده و قرآن در بسیاری از موارد مناسب بر آن تکیه کرده است و چون انبیا در معرض آن بودند که مردم مقداری از عبادت خود را - یا آنچه در معنا چون عبادت است - به آنها متوجه سازند، اسلام در نظر گرفت که روح بشر را از این ورطه به طور کامل آزاد سازد و رهایی دهد.

درباره پیغمبر خود محمد می فرماید: «محمد جز پیغمبری نیست که پیش از او پیغمبرانی گذشته اند. پس اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به قهقرا برمی گردید.» [۳] و با همین پیغمبر الله با کمال صراحت می گوید: «تو را در این کارها دستی نیست، اگر بخواهد از آنان درگذرد و اگر بخواهد عذاب فرماید.» [۴] چنان که در جایی دیگر با بیانی تهدیدآمیز به او می فرماید: «اگر ما تو را ثابت نکرده بودیم نزدیک بود که به آنان - مشرکین - اندک تمایلی یابی و در آن صورت تو را عذاب دو برابر دنیا و آخرت مینمودیم و آن گاه برای خود در برابر ما یاوری نمی یافتی» [۵] و به او امر می کند که مرام خود را با صدای رسا اعلام دارد: «بگو: من فقط خدایم را می خوانم و شریکی برایش قرار نمی دهم. بگو: من مالک هیچ سود و زیانی برای شما نیستم. بگو: اگر خدا بر من قهر کند هرگز کسی مرا از قهر خدا در پناه نخواهد گرفت و هرگز هیچ گریزگاهی نخواهم یافت.»؟ [۶] قصه کسانی که عیسی را خدای خود قرار داده بودند بیان می کند و آنان را به کفر و نادانی سرزنش می کند: « کافر شدند آنها که گفتند: خدا همان مسیح پسر مریم است. بگو: اگر بخواهد مسیح پسر مریم و مادرش و هر که را در زمین است هلاک کند، چه کسی در برابر وی اختیاری دارد [۷] جای دیگر درباره مسیح مان می فرماید: «او نیست جز بنده ای که بر او نعمت دادیم و او را مقتدای بنی اسرائیل نمودیم.» [۸] و نیز موقفی از مواقف قیامت را ذکر می کند که در آن عیسی بن مریم را درباره گمان مردم به خدایی او استنطاق می کند و با طرز محکم و لحن شدید عیسی را از این گمان مردم که در آن دخالتی نداشت تبرئه می نماید: «و وقتی خداوند گفت: ای عیسی بن مریم، آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را به جای خداوند و خدا بگیرید؟ او گفت: تو منزهی، بر من نیست که آنچه حق من نیست بگویم، اگر گفته ام تو به آن دانایی، هر چه در خاطر من هست تو میدانی و هر چه در توست من نمی دانم، حتمی است که تو دانای تمام نهانیها هستی، من به آنها چیزی جز آنچه تو امر کرده بودی نگفتم که خداوند را که خدای من و شماست عبادت کنید و تا من در میانشان بودم گواه بر آنان بودم و چون مرا می رانیدی تو خود مراقب آنان بودی و تو بر هر چیزی گواهی، اگر عذابشان کنی بندگان تواند و اگر ببخشی، خود عزیزی و حکیمی.» [۹] قرآن هم چنین در تثبیت و استحکام و روشن نمودن این عقیده پیش می رود تا به جایی می رسد که روح بشر را از هر گونه شرک در باب الوهیت و قداست که باعث فشار بر شخص می گردد و او را در برابر مخلوقی از بندگان خدا خاضع می کند رهایی می بخشد.

هر مخلوقی، گرچه پیغمبر باشد، در نهایت بندهای از بندگان خداوند است نه خدا و معبود و وقتی خداوند ذاتا هیچ گونه تفاوتی بین بندگانش نمی گذارد، واسطه های بین خدا و بندگانش نیز از بین می روند و مسئله کاهن و هر واسطه دیگری ابدأ مطرح نیست.

هر کس بدون واسطه می تواند به خالق خود مرتبط گردد و شخصیت ناچیز خود را به قوه ازلی و ابدی مرتبط گرداند و قدرت و شجاعت و عزت بطلبد و رحمت و عنایت و مهربانی او را بچشد، آن گاه ایمان و تقوایش محکم تر می گردد. اسلام اصرار زیادی بر تقویت این ارتباط دارد. افراد را متوجه می کند که آنها می توانند در تمام دقایق شب و روز از آن قوه بزرگ استعانت جویند: - «خداوند نسبت به بندگان خود لطف دارد.» [۱۰] - «و چون بندگانم درباره من از تو سؤال کنند (بگو: من نزدیکم، هر که مرا بخواند دعوتش را اجابت کنم. پس باید دعوت مرا اجابت کنند و به من ایمان بیاورند که رشدخویش در یابند.» [۱۱] - «از رحمت خدا مأیوس نباشید که از رحمت خدا جز کافران کسی مأيوس نخواهند شد.» [۱۲] . «بگو: ای بندگان من که اسراف بر خود نموده اید، از رحمت خدا مأیوس نباشید که خداوند همه گناهان را می آمرزد.» [۱۳] اسلام پنج نمازدر اوقات منظمی قرار داد که بنده هر روز در برابر خدای خود می ایستد و مخلوق با خالق خود مرتبط می گردد و این سوای آن دعاها و توجهاتی است که به دلخواه خود به درگاه خداوندتقدیم می کند.

البته غرض از نماز و دعا فقط الفاظ و حرکاتی معین نیست، بلکه منظور آن است که توجه کامل قلب و فکر و تن در وقت واحد و معینی به طرف خداوند باشد و این همان فکر کلی اسلام درباره وحدت تکوینی انسان و وحدت الوهیت خداوند است. «پس وای بر آن نمازگزارانی که از نماز خود غافل اند.» [۱۴]

زندگی به دست خداست

وقتی روح از احساس بندگی و خضوع در برابر بندهای از بندگان خدا آزاد شد و پر از ادراک به این مطلب شد که او به خداوند مرتبط است، دیگر در برابر حس ترس در مورد زندگی و روزی و مقام و ... متأثر و ناراحت نمی شود و هرگز به زانو در نمی آید.

این حس پلیدی است که از توجه فرد به خود، پیدا می شود و گاهی او را به پذیرش مذلت و دست کشیدن از عزت و بسیاری از حقوق خود می کشاند. اسلام از شدت علاقه ای که به تحقق عزت نفس و بزرگ منشی مردم دارد و می خواهد حق دوستی و عدالت پروری را در روحیه آنان گسترش دهد و بدین وسیله علاوه بر قانون، ضامن عدالت اجتماعی عام و متعادل باشد، عنایت مخصوصی به مقاومت در برابر حس ترس بر زندگی و روزی و مقام دارد.

اسلام مکررا تلقین می کند که زندگی به دست خداست و هیچ مخلوقی نمی تواند یک ساعت و یا کمتر از آن، از حیات دیگری کم کند، بلکه حتی قدرت ندارد یک نفس از نفس های او را قطع نماید، چنان که خود بنده نیز نمی تواند مختصر خدشه و زیانی به حیات خود برساند:. - «هیچ کس جز به اذن خدا نخواهد مرد که این سرنوشتی زماندار است.» [۱۵] . «بگو: جز آنچه خدا برایمان مقرر کرده نخواها. رسید، اوست مولای ما.» [۱۶] «هر امتی را مدتی است و چون مدتشان به سر رساد نه ساعتی پس آینده و نه جلو روند [۱۷] بنابراین نه ترسی است و نه ترسنده ای و زندگی و سود و زیان تنها به دست خداست - «بگو: آیا غیرخدایی را که خالق زمین و آسمان هاست مولای خود قرار دهم و او میخوراند و خورانده نشود.» [۱۸] - «خداوند روزی را برای هر که خواهد گشایش دهد و یا تنگ گیرد.» [۱۹] - «چه بسیار جانورانی که روزی خویش متحمل نتوانند شد، خدا آنها و شما را روزی می دهد.» [۲۰] - «بگو: شما را از آسمان و زمین روزی میدهد، چه کسی مالک گوش و چشم هاست؟ چه کسی زنده را از مرده و مرده را از زنده پدید می آورد و تدبیر امور می کند؟ به زودی خواهند گفت: خدا» [۲۱] - «ای مردم، نعمت خدا را بر خود یاد کنید، آیا جز خدا خالقی هست که شما را از آسمان و زمین روزی دهد؟ خدایی جز او نیست، پس کجا می روید.»» [۲۲] - «فرزندان خود را از بيم فقر نکشید، ما شما و آنان را روزی خواهیم داد.» [۲۳] و اگر از فقر می ترسید به زودی خدا شما را از فضل خود اگر بخواهد بی نیازمی سازد.» [۲۴] قرآن چنین مقرر می دارد که ترس از فقر یکی از الهامات شیطانی است که روح را ضعیف نموده، از اطمینان در راه خدا و خیرات باز می دارد: «شیطان به شما وعده فقر می دهد و شما را به فحشا امر می نماید و خداوند به شما وعده آمرزش و نعمت می دهد و خدا گشایش دهنده و داناست.»

[۲۵] بنابراین ممکن نیست که طلب روزی، مردم را ذلیل کند، زیرا روزی آنان به دست خداست و فقط هم به دست خداست هیچ یک از این بندگان ضعیف او قدرت ندارند که روزی انسانی را قطع نمایند یا او را در مضیقه اندازند.

البته این گفته، اسباب و وسائل ظاهری را نفی نمی کند، بلکه از این جهت که همه اسباب و عوامل را تحت قهاریت ارادهای برتر می داند و راه رزق و زندگی و ... را منحصر به راه معینی نمی داند، تقویتی برای قلب و تشجیعی درونی است که باعث می شود شخص محتاجی که به دنبال روزی است، در مقابل کسی که گمان می رود روزی اش به دست اوست با تمام قدرت و شجاعت ظاهر شود و حس ترس، او را از مطالبه حق خود و از حفظ عزت نفس باز نمی دارد و حاضر نمی شود که برای حفظ روزی خود و از سر ترس، اجرت واقعی خود و در نتیجه عزت نفس خود را از دست بدهد. به همین ترتیب باید مبانی و خطابات قرآن و اسلام را درک کنیم. این همان فهمی است که با روش فکری اسلام در خطابات و قوانینش سازش دارد.


ترس برجاه و مقام نیز مساوی با ترس از مرگ، فقر و تنگ دستی است و اسلام اصرار دارد که بشر را از این ترس نیز آزاد نماید. هیچ مخلوقی در این باره بر دیگری اختیاری ندارد: . بگو: ای خدای صاحب ملک، به هر که خواهی ملک میدهی و از هر که خواهی می ستانی و هر که را خواهی عزت می دهی و هر که را خواهی ذلیل می گردانی. تو بر هر چیز قدرت داری. [۲۶] . بگو: اگر می دانید چه کسی است که فرمانروایی همه چیز به دست اوست و او پناه می دهد و بر ضد او پناهی داده نمی شود؟ به زودی خواهد گفت: خدا

. بگو: پس فریب کجا را می خورید؟ [۲۷] - «اگر خدا شما را یاری کند هیچ کس بر شما چیره شدنی نیست و اگر شما را به حال خود واگذارد کیست که پس از وی شما را نصرت دهد؟» [۲۸] - هر که عزت خواهد بداند که عزت یکسره از آن خداست.» [۲۹] ۔ عزت یکسره از آن خدا و رسول او و مؤمنین است.» [۳۰] پس از این جهت هم ترسی نیست. قدرت تنها از آن خدا و عزت یکسره از اوست، اوست مقتدر و بالادست بندگان خویش و با حکمت و اطلاع است.» [۳۱]

بندگی ارزش های اجتماعی

گاه جان بشر از ناحیه بندگی خالص و عبودیت در برابر ترس بر زندگی یا روزی یا مقام رهایی می یابد، ولی دچار بندگی ارزش های اجتماعی مثل ثروت و جاه و حسب و نسب می گردد، گرچه هیچ سود و زیانی هم از جهت آن نرسد. چون روح فهمید که واقع در برابر یکی از این ارزش ها بنده شده و گیر افتاده دیگر نمی تواند آزادی کامل خود را حفظ کند. او در خود هیچ گونه مساواتی با دارندگان آن ارزش ها حس نمی کند و دائمأ خویشتن را تحقیر می کند و در برابر دارندگان مال و مقام حقیر می شمارد. این جا هم اسلام حساب همه این ارزش ها را رسیده و آنها را در محل حقیقی خود بدون کم و زیاد می نهد و ارزش های حقیقی را به مسائل واقعی و ذاتی که در زوایای روح فرد بوده یا در اعمالش هویدا می گردد، ارجاع می دهد.

آنها هم در شرایط و محدوده ای خاص ارزش دارند، لیکن ارزش اصلی در مسائل اصلی دیگری است و با این حساب، تأثیر آن ارزش های مادی کم و ناچیز می شود. این هم در کنار ضمانت های اجرایی و قانونی که در کفالت اسلامی منظور است به وسیله ای است برای آزادی و رهایی کامل روح. «گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزکار ترین شماست.» [۳۲] پیداست که گرامی و محترم نزد خدا همان گرامی و محترم واقعی و حقیقی است. گفتند: ما ثروت و فرزند بیشتر داشته و معذب نخواهیم بود. بگو: خدای من برای هر کس که بخواهد در روزی گشایش دهد و یا تنگ می گیرد، لیکن بیشتر مردم نمی دانند. ثروت و فرزندان شما نه چنان اند که شما را نزد خدا مقرب کنند، جز آن کس که ایمان آورد و عمل صالح کند که اینان در برابر اعمالشان دو چندان پاداش داشته و در غرفه های بهشت ایمن اند.» [۳۳] اموال و اولاد بیشتر ... این که حامل ارزشی نیست که باعث تمایز و برتری شان گردد (جز آن که ایمان آورد و عمل شایسته کند). پس ایمان که ارزشی است مکنون دردل و کار صالح و شایسته که ارزش بارزی در زندگی است، تنها ارزش هایی هستند که کمال اهمیت و اعتبار را دارند.

در عین حال، اسلام از ارزش مال و اولاد چشم پوشی نمی کند، «مال و فرزند، زینت زندگانی دنیاست.» [۳۴] آری، زینت است، ولی از آن ارزش های حیاتی که بتواند مرتبه کسی را بالا یا پایین ببرد نیست، «و شایسته های باقی و بادوام - باقیات صالحات - نزد خدایت از نظر پاداش و آرزو بهتر است.» [۳۵] قرآن برای ارزش های مادی و معنوی مثالی از روح و روان دو نفر زده و جای شکی برای برتری یکی بر دیگری نگذاشته است، آن گاه که صورتی روشن و گویا برای روح با ایمان و واقعیت ارزش های آن ترسیم نموده، می گوید: «و برایشان مثل دو مردی را بزن که برای یکی، دو باغ انگور قرار دادیم و درختان خرما محیط به آنها ساختیم و بین آن دو باغ هم مزرعه ای قرار دادیم. این دو باغ میوه خویش داده و به هیچ وجه از ثمر خود کم نگذاشتند و میان باغها نهری شکافتیم. او میوه ها داشت.

به رفیق خود که با او گفت وگو می نمود گفت: من به مال از تو بیشتر و به نفرات از تو نیرومند ترم. و آن مرد بر خویشتن ستم کرده، به باغ خود شد و گفت: گمان ندارم که هرگز این نابود شود و گمان ندارم که رستاخیز شود و اگر هم به سوی پروردگارم برند حتما بهتر از این سرانجام خواهم یافت. رفیقش که با او گفت و گو می نمود گفت: مگر به آن که تو را از خاک و آن گاه از نطفه آفریده و آنگاه به صورت مردی بپرداخت کافر شده ای؟ ولی من، خدای یکتا پروردگارم است و هیچ کس را با پروردگارم شریک نمی کنم. چرا وقتی به باغت درآمدی نگفتی هر چه خدا خواهد همان است که قوهای جز او نیست؟ اگر مرا می بینی که به مال و فرزند از تو کمترم، باشد که پروردگار مرا بهتر از باغ تو دهد. شاید از آسمان صاعقه ها بر آن باغ فرستد که زمینی بایر گردد با آب آن به اعماق زمین فرو رود که جستن آن نتوانی. میوه های او نابود شد. دو دست خودحسرت مالی که در آن خرج کرده بود و اکنون سرنگون شده، زیر و رو می کرد ومی گفت: ای کاش، کسی را شریک خدای خود نمی گرفتم.

او گروهی که یاری اش کنند نداشت و خود هم یاری خود نتوانست.» [۳۶] قرآن این چنین، اهمیت دادن مؤمن به ایمان خود و خوار شمردن آن ارزش هایی که رفیق هم صحبتش آنها را مهم می شمرد، هویدا می سازد. نکته جالب این که رفیقش که باغ خود را بزرگ می داشت اظهار شرک به خدا ننموده بود لیکن قرآن او را مشرک شمرده، او را در کمال اعتراف به شرک خود نشان داده است. این از آن جهت است که او یک ارزش مادی محض را به شراکت در تأثیر گرفت و در باطن خویش برایش آن همه اعتبار قائل شد. مؤمن واقعی هیچ چیز را شریک خدا نمی گیرد. . در داستان قارون دو نقش و تصویر روحی را در برابر فتنه مال و ثروت عرضه می دارد؛ نقشی برای مردمی که در برابر این ارزش ها ناتوان و خاضع می شوند و در برابر ثروتمندان، احساس کوچکی می کنند و نقشی هم برای مردم مؤمن که عزت و پرهیزکاری داشته، هیچ کوچکی و ضعف نشان نمی دهند. «همانا قارون از قوم موسی بود. سپس بر آنها ستم نمود و ما به قدری به او گنج داده بودیم که حمل کلیدهای اندوخته هایش با گروه مردان قوی میسر بود. قومش بدو گفتند: غره مشو که خداوند مغرور ترین را دوست ندارد و به وسیله آنچه خدا به تو داده، آخرت را بجوی ونصیب خود را هم از دنیا فراموش مکن و چنان که خدا با تو نیکی کرده تو نیز نیکی کن و در زمین به دنبال فساد مرو که خداوند مفسدان را دوست ندارد.

او گفت: این مال با دانش خودم به دستم آمده است. آیا ندانست که خداوند پیش از او کسانی را که در جمع مال قوی تر از او بوده اند هلاک نموده و تبهکاران را از گناهشان نپرسند؟ قارون با تجمل خویش به میان قومش آمد. اشخاصی که زندگی دنیا می خواستند گفتند: ای کاش، ما هم مثل آنچه قارون دارد داشتیم که او بهره وافی دارد. اشخاص بادانش گفتند: وای بر شما، پاداش خدا برای آن که ایمان آورد و کار شایسته کند بهتر است و جز صابران به آن نائل نشوند.

قارون را با خانه اش به زمین فرو بردیم و گروهی نداشت که در برابر خدا یاری اش کنند و خود هم نتوانست خویشتن را حفظ نماید. اشخاصی که دیروز آرزوی مقام او را داشتند چنان شدند که می گفتند: عجب، گویا خداوند روزی را برای هر کس از بندگانش که بخواهد گشایش می دهد و یا تنگ می گیرد؛ اگر خدا بر ما منت ننهاده بود ما هم به زمین فرو رفته بودیم؛ عجب، گویا که کافران رستگار نمی شوند.» [۳۷] اسلام بر این طرز فکر خود نتایجی هم مترتب نموده و به آنها ملتزم شده است. خداوند پیغمبر خود محمد را از ارزش دادن به کالاها و متاعهای فانی که مایه لذت بعضی است نهی می نماید: «دیدگان خویش را به آن چیزها که رونق زندگانی دنیاست و دسته ای از اینان برای امتحانشان داده ایم نگران مساز؛ روزی خدایت بهتر و پایدار تر است.» [۳۸] عده ای از این آیه و نظایر آن چنین فهمیده اند که قرآن دعوت می کند که بین فقرا و اغنیا جدایی کاملی باشد و اغنيا با ثروت خود واگذاشته شوند و فقرا هم به اوضاع خود راضی باشند، ولی این فهم غلطی است که اصلا با روح کلی اسلام مطابقت نداشته و ارتباطی ندارد.

این تفسیر آن رجال دینی حرفه ای است که در قرون استبداد احساسات مردم را تخدير و از مبارزات عدالت خواهی منع می نمودند و مسلما وزر وبال کارشان به گردن خودشان است و اسلام از تفسیر و تأویل آنان بیزار و دور است. این آیه و نظایر آن برای این آمده که اعتبار ارزش های انسانی را به جایگاه اصلی اش برگرداند و جان فقرا را از آن ناتوانی و انکساری که در برابر ارزش های مادی محض چون مال و متاع پیدا می کنند، نجات دهد.

این است از جمله چیزها که این بیان ما را تأیید می کند، دستوری است که خداوند به پیغمبرش داده که برای این ارزش ها اعتباری قائل نشود و اعتبارات مردم را بر آنها مترتب نگرداند: . - «خود را با کسانی که خدای خود را صبح و شام می خوانند و وجه خدا را در نظر دارند صبور ساز، چشمانت از آنان تجاوز نکند که زینت زندگی دنیا را بخواهی و از کسی که ما قلب او را از یاد خود غافل نمودیم و او از هوای خود متابعت نموده و کارش به افراط است اطاعت مکن.» [۳۹]

- «اموال و اولادشان خوش آیندت نباشد؛ خدا می خواهد. آنها را بدین وسیله در زندگی دنیا معذب بدارد و جانشان در حال کفر به در رود.» [۴۰] . و در همین زمینه حکایت حضرت محمد الله را با یک مرد فقیر کور، ابن ام مکتوم و ولید بن مغیره، رئیس قبیله، عرضه می دارد، همان حکایتی که خداوند در آن به پیغمبر خود شديدأ عتاب نموده است: «ترش کرد و پشت نمود که آن کور نزدش آمده است.

تو چه دانی شاید او تزکیه شود یا متذکر گردد و این تذکار او را فایده دهد. اما آن که بی نیاز است تو متصدی او گشتی و حال آن که اگر او تزکیه نشود بر تو چه گناهی است؟ و اما آن که شتابان و ترسان نزدت آمد تو از او غفلت ورزیدی. چنین مکن. این مایه تذکر است. پس هر که خواهد یاد گیرد.؟ [۴۱] آن لحظه تمایل شدید یک حالت بشرى الهی بود که بر محمد چیره شده بود، او طمع داشت که خداوند ولید را به اسلام هدایت کند و مشغول کار ولید بود که ابن ام مکتوم آمد و چیزی از قرآن طلب نمود و پشت سر هم پیامبر را که مشغول کار ولید بود صدا می زد؛ لذا پیغمبر در مضیقه افتاد و ترشرویی نمود. خدا هم با چنین بیان تند که نزدیک سرزنش است عتاب نمود تا آن ارزش هایی را که اسلام مایه عزت و تحقق راه صحیح می داند تصحیح نماید و برنامه و راه صحیح و اصولی خود را در رهایی روح بشر درست کند.

علاوه بر اینها، گاه روح بشری از قید بندگی و خضوع در برابر غیر خدا آزاد شود و همچنین از ترس مرگ و آزار و فقر و خواری و هر گونه اعتبارات خارجی ارزش های اجتماعی رهایی می یابد، ليکن هنوز هم گرفتار یک ذلت است؛ ذلت ذاتی، ذلیل در مقابل لذات و شهوات، ذلیل در برابر طمع ها و هواهای نفسانی.

در این هنگام گرچه از قیود خارجی رسته، ليکن از داخل خود دچار قید گردیده و بنابراین به آن آزادی روحی که اسلام برای تحقق عدالت اجتماعی همگانی طالب آن است، نمی رسد. اسلام از این خطر نهانی برای آزادی روحی غافل نبوده و توجه عمیق و ریشه داری به آن کرده که گواه بر عنایتش به حالات روحی و بردگی های نفس بشری است. هم چنین دلالت بر اهتمام اسلام به همه استعدادها و آثار آنها می کند و آنچه را که مسیحیت در این باره شناخته نیز به رسمیت می شناسد: بگو: اگر پدران شما و پسران و برادرانتان و زنهایتان و قبیله و قومتان و اموالی که به دست آورده اید و تجارتی که ترس کسادی اش را دارید و منزلهایی که بدان خوش دل اید نزد شما از خدا و پیغمبرش و جهاد در راهش محبوب تر است، باشید تا خدا امر خود را بیاورد و خداوند فاسقان را هدایت نمی کند.» [۴۲] چنان که اشاره شد، در یک آیه تمام لذايذ و رغبتها و هواها و نقطه ضعف های انسانی را جمع نموده و در یک کفه نهاده و در کفه دیگر دوستی خدا و رسول و علاقه به جهاد در راه خدا را قرار داده تا فدا کاری کامل شود و رهایی از قیود نفس به طور کامل تحقق یابد. آن روح که از تمام این قیود خلاصی یابد، همان است که اسلام آن را می خواهد و دعوت به ایجاد آن روحیه می کند تا بر مشکلاتی که مایه ذلت است فایق آید و مالک امر خود گردد و به سوی آن هدف هایی که به مراتب بزرگ تر از این خواسته های کوچک و موقت است توجه یابد.

می گوید: «دوستی شهوات از زنان و فرزندان و مال های زیاد طلا و نقره و اسبان نشانه دار و رمه و زرع برای مردم آرایش یافته است. این متاع و کالای زندگانی دنیاست و بازگشتگاه نیک نزد خداست. بگو: آیا شما را بهتر از اینها خبر دهم؟ برای پرهیزکاران نزد خدایشان باغ هایی است که نهرها از زیرش جریان دارد و همیشه در آن باغها هستند با همسران پاک و رضایت خداوند. خداوند بر بندگان خود بیناست.» [۴۳] و این نه تخدیر است و نه دعوت به زهد و ترک چیزهای خوب و پاکیزه زندگی، چنان که بعضی خواسته اند چنین تفسیر کنند و یا خواسته اند اسلام را بدان متهم سازند. این فقط دعوت به آزادی و رهایی از ناتوانی و انکسار در برابر شهوات و غرایز است. همین که چنین آزادی برای انسان پیدا شد و در واقع انسان مالک زندگی گردید - نه زندگی مالک انسان - مانعی ندارد که از زندگی استفاده نموده، لذت ببرد:- «بگو: چه کسی زینت های خدایی را که برای بندگان خود ظاهر ساخته و پاکیزه های روزی حرام نموده است؟» [۴۴] - «نصیب خود را از دنیا فراموش مکن.» [۴۵] مسئله روزه هم براساس همین روش است تا نفس بر مشکلات قوی فطری در مدتی از زمان فایق آید و بدان وسیله اراده خود را تقویت نماید و خود راته سازد و بر مشکلات فایق آمده، برخواسته های نفسانی خود نیز برتری یابد.

قرآن برای این مقصد راه های زیادی را انتخاب نموده و پیموده است که از آن جمله است: بر حذر داشتن مردم به وسیله وحی) از فتنه اموال و اولاد، آن جا که گوید: «جز این نیست که اموال و اولاد شما فتنه و امتحانی است» [۴۶] و به همین وسیله عامل خودداری از تسلیم در برابر مال و فرزند را، به دلیل آن ضعف بشری، بر می انگیزد. چه بسا انسان از ناحیه حرصش بر مال و یا فرزندان خود ضعیف گشته، آنچه قبلا قبول نمی کرد می پذیرد و برای آنچه قبلا خاضع نبود کرنش می نماید و چیزی را که هرگز مرتکب نمی شد به جا می آورد.

روزی پیغمبر در حالی که یکی از دو فرزند دخترش را در برداشت بیرون آمد و می گفت: «همانا شما فرزندان به بخل و ترس و جهالت می اندازید.» و پس از همه اینها، گاه انسان از هر چه که باعث شکست حس عزت اوست آزاد می گردد، لیکن محتاج است، محتاج یک لقمه نان و در نتیجه ذلیل و ضعیف می شود. هیچ چیز بیش از احتیاج، ذلت آور نیست.

شکم گرسنه مطالب بلند و عالی را درک نمی کند و گاهی مجبور به گدایی می شود و در نتیجه همه عزت و شخصیتش بر باد می رود. در این جا اسلام برای جلوگیری از پیدایش اسباب فقر و ذلت و از بین بردن آن در صورت پیدایش، قانونی دارد؛ از طرفی برای فرد، به قدر کفایت، حقی بر دولت و متمکنین از ملت واجب کرده که در آخرت برای آن عقاب و در دنیا بر سر آن جنگ میکند (و بیان این مطلب آنجا که متعرض بحث تكافل اجتماعی در اسلام می شویم خواهد آمد و از طرف دیگر از گدایی نهی می نماید. قرآن عده ای از مسلمانان را که در راه خدا محصور شده و توان مهاجرت هم ندارند به طرز خوبی چنین توصیف می کند: اینان «از مردم به اصرار سؤال نمی کنند.» [۴۷] پیغمبر به سائلی در همی داد و گفت: «همانا اگر یکی از شما ریسمان خود را بگیرد و مقداری هیزم بر پشت خود بیاورد و آن را بفروشد و بدان وسیله خداوند آبرویش را حفظ کند بهتر از این است که از مردم سؤال کند، چه کسی به او بدهد و یا ندهد.» می فرماید: «دست بالا بهتر از دست زیر است.» بنابراین اسلام مردم را بر بی نیازی و استغنا به وسائل دیگری غیر از گدایی که اسلام آن را یک حالت اضطراری و بسیار زشت می داند، بر می انگیزد.

اما اموال زكات، ناشی از تکدی نیست، بلکه یک حق است، حقی که گرفته می شود، نه زیادی و فضلی که به اختیار خود بدهند: «در اموال ایشان برای سائل و محروم حقی است.» [۴۸] حقی است که دولت اسلام آن را گرفته، از آن در مصالح مسلمانان به اندازه ای که احتیاجات مادی را جواب گوید و عزت نفس را محفوظ دارد، صرف می نماید و اگر به قدر کفایت نبود، به مقداری که سد احتیاج ضعفا و فقرا را نماید در اموال اغنیا و متمکنین، وظیفه ای بیشتر مقرر داشته، واجب می کند (و به زودی بیان این قسمت در فصل روش مالی خواهد آمد). اسلام، مسئله را این چنین از جهات گوناگون آن در نظر میگیرد و ضامن حریت روانی و آزادی روحی کامل می گردد، آن چنان آزادی ای که نه بر پایه معنویات محض و نه اقتصادیات خالص پی ریزی شده، بلکه بر پایه هر دو استوار است و در واقع هم واقعیت زندگی را شناخته و هم مقدار تحمل و نیروانسان را منظور دارد.

مقصد نهایی روح بشر را در نظر گرفته و همه نیروهای او را به جنبش واداشته و شخص را به سوی آزادی کامل روحی سوق می دهد، آزادی ای که بدون آن بر عوامل ضعف و ایشن غلبه نمی کند و بهره خود را از عدالت اجتماعی به دست نمی آورد و . آورد، نمی تواند صابر و بر مشکلات آن فایق آید.

وی این آزادی همان آزادی ای است که یکی از پایه های محکم بنای عدالت در اسلام و بلکه نخستین رکن و پایه است که ارکان دیگر بر آن استوارند.

مساوات انسانی

اگر قلب و روان انسان همه جوانب این آزادی وجدان را فهمید، از سایه هر گونه من دیت و بندگی برای غیر خداوند رهایی یافت، از مرگ، گرسنگی، فقر و انواع زن ها امنیت یافت، از فشار ارزش های غیر واقعی اجتماعی و مالی رهایی جست، از ذلت احتیاج و سؤال نجات پیدا کرد، بر شهوات و هواهای خود غالب آمد و متوجه خالق واحدی گردید که همه بدون استثنا به او توجه دارند، تازه پس از همه اینها خواهد دید که جواب همه خواستهای زندگی وی به «حکومت قانون» حواله شده است.... آری، هنگامی که انسان از دل و جان همه اینها را فهمید، دیگر دنبال کسی که به صورت ظاهر برای مساوات شعار می دهد نمی رود، چه او خود مساوات را در اعماق دل احساس کرده و در زندگی خود آن را به شکل واقعیتی لمس نموده است.

او در مسیر تحقق چنین مساواتی فعالیت می کند، حق مساوات خود را طلب می کند و برای عملی ساختن آن مجاهده می نماید و وقتی بدان رسید حافظ آن است و هرگز چیز دیگری را به جایش نمی پذیرد و در حفظ و دفاع از آن، هر کجا که لازم باشد کوشش و فداکاری از خود نشان می دهد و در راه تحمل مشکلات آن صبر می کند. نه تنها فقير و مستضعف بر این مبدأ مساوات که از دل سرچشمه گرفته و با قانون ضمانت شده، حریص است بلکه توانگر و قوی نیز به حکم احساس درونی خود،خواستار آن معانی است که اسلام بر تقریر و تثبیتشان تحریص نموده (چنانکه گفتیم). این همان است که عملا در اجتماع اسلامی چهارده قرن قبل واقع شده است چنان که وقایع تاریخی آن پس از این در جای خود خواهد آمد).

لیکن اسلام با همه این ها به مفاهیم ضمنی که از بحث آزادی فهمیده می شود اکتفا ننموده، بلکه سرچشمه مساوات را به شیوایی بیان کرده تا همه چیز را با بیان روشن ثابت کرده باشد.

در همان وقتی که بعضی ادعا می کردند . و تصدیق هم می شد که از نسل خدایان اند و بعضی ادعا داشتند و قبول هم می شد که خونهایی که در رگ های آنها جریان دارد از نوع خون عامه مردم نبوده، خون شریف شاهانه و آسمانی است و همان گاه که بعضی ملل و مذاهب، قبایل را به طبقاتی تقسیم می کردند که بعضی از سر خدا آفریده شده اند که آنها پاک سرشت اند و گروهی از پاهای او که آنها مطرودند و همان وقتی که درباره زن نزاع بود که آیا روح بشری دارد یا اصلا روح ندارد و در همان وقتی که برای ارباب جایز بود بندگان مملوک خویش را به دلیل این که از نوع دیگرند بکشد یا شکنجه دهد.

آری، در همان وقت، اسلام آمد تا وحدت نوع بشری را در پیدایش و سرانجام، زندگی و مرگ، در حقوق و وظایف در پیشگاه خدا و قانون و دنیا و آخرت اعلام دارد و بفهماند که جز عمل شایسته چیز دیگری فضیلت ندارد و عزت و شخصیت از آن پرهیزکاران است.

در واقع اسلام جنبشی برای انسانیت بود که تاریخ نظیر آن را ندیده و تا امروز نیز در مرتبه و مقامی قرار دارد که دست قوانین بشری هرگز بدان جا نخواهد رسید، زیرا آنچه برای مثال بعدها قوانین بشری در انقلاب فرانسه به طور نظری گفته، اسلام به صورتی عمیق تر و برتر در سیزده قرن و اندی پیش عملی نموده است. تا هرگز، چنین نیست که می گویند، تبعیض می گذارند و مدعی رابطه سببی و نسبی با خدا می شوند. خداوند هیچ وقت و هرگز فرزندی نیاورده: - «بگو: او خدای یکتاست، خدایی که پناهگاه همه است، نزاده است و زاییده نشده و هیچ نظری ندارد.» [۴۹] زیند: خداوند رحمان فرزندی گرفته. همانا چیزی گران آورده اید که نزدیک انسان ها از هولش منفجر شود و زمین بشکافد و کوه ها در هم شکسته بیفتد که دوای رحمان فرزندی ادعا کرده اند و سزاوار نیست جز این که با بندگی نزدرحمان آمدنی است؛ او همه شان را احصا کرده و شمار نموده و همه شان در روز قیامت به تنهایی نزد خواهند آمد.» [۵۰] دیگر، این جا خون آسمانی و خون عادی در میان نیست و کسی از سر و دیگری از را آفریده نشده . اگر شما را از آبی بی مقدار نیافریدیم و سپس آن را تا مدتی معین در قرارگاهی محکم جا دادیم و قدرت داشتیم و قدرتمندی نیکو بودیم.» [۵۱] پس انسان بنگرد از چه خلق شده، از آبی جهنده که از بین پشت و دنده ها بیرون می شود [۵۲] خداوند شما را از خاکی و سپس از نطفهای آفرید و آن گاه شما را جفت جفت گردانید و هیچ ماده ای جز با علم او بارور نمی شود و وضع حمل نمی کند و عمر هیچ شهرداری دراز و کم نمی شود جز آن که در کتابی ثبت است و آن بر خداوند آسان است.» [۵۳] - «به راستی که انسان را از مایه ای از گل آفریدیم و سپس آن را نطفه ای در قرارگاهی استوار نمودیم و سپس نطفه را خون بسته و خون بسته را گوشت پاره کردیم و گوشت پاره را استخوان ها کردیم و سپس به استخوانها گوشت پوشاندیم، آن گاه آن را به خلقتی دیگر پدید آوردیم. پس بزرگ است خدایی که احسن الخالقين است.» [۵۴] قرآن هم چنین پیش می رود و در بیان این مطلب اصرار می ورزد و این معنا را در مواد زیادی تکرار می کند تا در خمیره انسان وحدت اصل و پیدایش او را ثابت کند. تمام افراد این جنس از خاک اند و هر فردی - هر که باشد.

متولد از آبی بی ارزش است. پیغمبر نیز این معنا را در احادیث خود مکرر می فرمود: «شما فرزندان آدمید و آدم از خاک بود.» تا بیشتر در مشاعر و دل ها مستقر گردد. این وقتی این معنا از بین رفت که فردی طبعة افضل از دیگری باشد دیگر نژاد جدا و ملت جدایی که پیدایش نژاد وی بهتر و برتر از دیگری باشد. چنان که تاکنون هم بعضی نژادها چنین می گویند. در کار نخواهد بود و هرگز هم چنین نیست.

این ای مردم، از خدای خود پرهیزکاری کنید. آن که شما را از یک تن آفرید و جفت او را نیز از همان آفرید و از آن دو، مردان و زنان زیادی گسترانید.» [۵۵] پس او یک تن است و جفت او هم از خود اوست و از آن دو، مردان و زنان منتشر شدند. پس ایشان از یک اصل بوده و برادر نسبی یکدیگرند و در اصل و پیدایش همه و همه مساوی اند: «ای مردم، ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را جماعت ها و قبیله ها قرار دادیم تاهمدیگر را بشناسید [۱۲] (ورنه) گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزکار ترین شماست.» [۵۶] در این ملت ها و جمعیت ها، نه برای تفاخر به یکدیگر بلکه برای شناسایی و النت است و همه نزد خدا مساوی بوده، برتری جز به پرهیزکاری نیست و آن هم مسئله دیگری است که ربطی به اصل و پیدایش ندارد.

این مساوات بر پایه یک طرز فکر انسانی کامل و دور از هر چیز، حتی از تعصب دینی بنا شده، زیرا اسلام برای مشرکین هم در مسئله خون مادامی که بین آنها و مسلمانان عهد و پیمانی است، حقوقی مساوی با مؤمنين قائل شده است: «و هر کس از روی خطا مؤمنی را بکشد باید یک بنده آزاد کند و دیه ای هم به کسان مقتول بپردازد، مگر که آنها ببخشند و اگر آن مقتول از مردمی بود که دشمن شمایند، ولی مؤمن بوده و قاتل به اشتباه او را کشته بود.

باید یک بندۂ مؤمن آزاد کند و اگر مقتول از مردمی بود که بین شما و ایشان عهد و پیمان است باید دیه ای به اهل مقتول داده و بندۂ مؤمنی هم آزاد کند.» [۵۷] اما قتل عمد و همین طور مثله کردن (بريدن بعضی از اعضا) حساب دیگری دارد. انجا تنی مقابل تنی است (النفس بالنفس) بدون فرق بین کوچک و بزرگ و آقا و برده. پیغمبر فرمود: «هر که بنده خود را بکشد. ما او را می کشیم و هر که عضوی از بنده خود را ببرد او را هم چنان کنیم و هر که بنده خود را خصی نماید. (خصيتين او را بکشد) خودش را خصی می کنیم.» به راستی که اسلام از تعصب های قبیله ای و نژادی کاملا مبرا و دور است و در این نه به جایی رسیده که تمدن غربی تا امروز بدان نرسیده است، تمدنی که به وجدان مرد آمریکایی اجازه میدهد نژاد سیاه را در برابر چشم و گوش دولت ها و سازمان ملل، با وضعی فجیع از بین ببرد و به حکومت سفیدان در افریقای جنوبی اجازه می دهد که بر ضد سیاه پوستان قوانین نژادی وضع نمایند و به حکومت های کمونیستی و اسرائیل اجازه میدهد که در اضمحلال مسلمین بکوشند. اسلام هم چنین مظان تفاوت و تفاضل را در هر صورت و لباس و سبی که باشد دنبال می کند تا همه را از بیخ و بن بر کند. این محمد پیغمبر است که دایما قرآن گوشزد می کند که او همچون دیگران بشری است و خود محمد نیز این معنا را مکرر گوشزد می نمود.

او پیغمبری بود در میان قوم خود محبوب و محترم و از این رو ترسید که این دوستی و احترام مبدل به سیادت و آقایی مطلق و افراطی گردد، این جاست که به قوم خود می فرماید: در مدح من مبالغه نکنید، چنان که نصاری درباره عیسی بن مریم کردند؛ جز این نیست که من بنده او هستم، پس بگویید: بنده خدا و رسول خدا۔ وقتی برای عده ای از منزل به درآمد و آنها به احترامش ایستادند، فرمود: هر که خوشش بیاید که مردم برایش بلند شده بایستند باید جای خود را در آتش آماده بنماید. و چون خانواده محمدیه در مظان آن بودند که تفضیل داده شوند، پیغمبر آنها را متنبه کرد که او برای آنان در برابر خدا هیچ گونه اختیاری ندارد: ای جماعت قريش، من نمی توانم به هیچ وجه شما را از خداوند بی نیاز کنم. ای عباس بن عبدالمطلب، من تو را به هیچ وجه از خداوند بی نیاز نمی کنم و ای صفيه (عمه پیغمبر خدا تو را به هیچ وجه از خدا بی نیاز نمی کنم. و آن گاه که پیامبر را لحظه حرص بشری عارض شد و او را از مرد فقیر (ابن ام مكتوم) به طرف ولید بن مغیره، آقای قبیله اش منصرف کرد، هر چند برای خدا، فوراناس شدید شبیه به سرزنش و ملامت بدو رسید تا مساوات مطلق را به راه های کامل بود باز گرداند.

وقتی بر بعضی از ثروتمندان و اشراف و بزرگان ناخوش آیند است که با مردان و زنان فقیر ازدواج نمایند، امر خداوند رسید که «عزبها و شایستگان از غلامان و کنیزان خود را به نکاح دهید، اگر تنگ دست باشند خداوند آنها را از فضل جدی نیاز گرداند و خداوند گشایش دهنده و داناست.» [۵۸]

مسئله زنان

اما بین دو جنس زن و مرد: برای زن مساوات کامل با مرد را از نظر جنس ضمانت نموده و جز در بعضی جهات و حالاتی که به استعداد و عقل و متفرعات آن مربوط بوده نه به اختلاف اساسی انسانی دو جنس، هرگز تفاوتی قائل نشده است؛ بنابراین هر جا استعداد و عقل و متفرعات آن مساوی شد، آن دو هم مساوی هستند و هر جا اختلاف داشت، تفاوت بین آن دو فقط از آن نظر خواهد بود؛ بنابراین زن و مرد از نظر دینی و روحی مساوی هستند: - «هر کس از مرد یا زن عمل صالحی انجام دهد و مؤمن هم باشد داخل بهشت شده و به قدر پوسته هسته خرمایی هم ستم نخواهد شد.» [۵۹] - «هر کس از مرد و زن عمل صالحی کند و مؤمن هم باشد او را زندگی پاکی دهیم و به بهتر از عملشان پاداششان دهیم.» [۶۰] - «خدایشان برای آنان اجابت کرد که همانا من عمل هیچ عمل کننده ای از شما را - مرد یا زن - ضایع نمی گردانم؛ بعضی از شما از بعضی دگرید.» [۶۱] از نظر اهلیت برای مالکیت و تصرف اقتصادی نیز مساویاند: . - برای مردان نصیبی از ماترک پدر و مادر و خویشان و برای زنان نصیبی از ماترک پدر و مادر و خویشان است.» [۶۲] . «مردان را از آنچه کرده اند نصیبی است و زنان را از آنچه کرده اند نصیبی است.» [۶۳] اما مسئله اختصاص مرد به دو برابر نصیب زن در ارث، مربوط به جهانی است که مرد آن را در زندگی خویش همراه دارد.

او با زنی ازدواج می کند و بر او لازم می شود که آن زن و هم چنین فرزندان خویش را عایله و نان خور خود کند و اداره خانواده خود را تماما به عهده گیرد.

به این دلیل حق اوست که دو برابر زن بهره داشته باشد و در مقابل، اگر زن ازدواج کند به کفالت مرد در می آید و مخارج زندگی وی با اوست و اگر ازدواج نکند یا بیوه شود، زندگی وی با مالی که به ارث برده تأمین و تضمین می شود و یا به کفالت خویشان خود اداره می شود.

بنابراین مسئله تفاوت در ارث، مسئله تفاوت در بعضی جهات عرضی است. اما این که مرد متکفل و کاراندیش و مدبر زن است: مردان متکفل و کاراندیش زنان اند به جهت آن برتری که خداوند بعضشان را بر بعضی داده و به جهت اتفاقی که از مال خود نموده اند.» [۶۴] وجه این تفضيل و برتری همان استعداد و مهارت و اعتدال مزاجی است که از مختصات تکفل و کاراندیشی است. مرد به حکم رهایی اش از تکالیف و زحمات مادری به مقدار زیادی با مهارت در امور اجتماعی روبه روست و با قوای فکری خودمهیای آن می گردد، در حالی که زن عمده عمر و روزگار خود را در راه همان تکالیف مادری صرف می کند. بالاتر این که تکالیف مادری در زن، عواطف و احساسات را تقویت می کند و به همان اندازه در مرد تأمل و فكر نمو می کند.

بنابراین وقتی برای مرد حکم تکفل و کار اندیشی بر زن قرار داده می شود به مقتضای استعداد و مهارت در آن وظیفه است؛ به علاوه این که موظف به دادن نفقه و مخارج زندگی و اداره مسائل مالی است، خود مایه محکمی در کاراندیشی و تکفل است؛ بنابراین تکفل و کاراندیشی حقی است در برابر وظیفه که در حقیقت منتهی به مساوات بین حقوق و وظایف در محیط این دو جنس و محیط زندگی می گردد. اما الان . و زنان را مانند وظایفشان حقوقی است و مردان را بر آنها مرتبتی است [۶۵] که همان مرتبه تکفل و کاراندیشی است که اسبابش را بیان نمودیم. اما چون کار به دایره انسانیت عاری از مقام وظایف و تکالیف عملی برسد، زن را بیش از مرد حق رعایت است که همان حقی است که مقابل حق تکفل و کاراندیشی است: : مردی نزد پیغمبر آمد و گفت: یا رسول الله، چه کسی شایسته تر از همه به خوش رفتاری است؟ فرمود: مادرت. گفت: پس از وی؟ فرمود: مادرت. گفت: پس از وی؟ فرمود: مادرت. گفت: پس از وی؟ فرمود: مادرت. گفت: پس از وی؟ فرمود: پدرت. [۶۶] در این موضوع، در مسئله شهادت نیز، چنان که معلوم می شود برتری دیگری هست. «و دو شاهد از مردان خود را به گواه بگیرید. اگر دو مرد نبودند یک مرد و دو زن از گواهانی که مورد رضایت شماست تا اگر یکی شان فراموش کند دیگری متذکرش سازد.» [۶۷] ولی در خود آیه علت این حکم بیان شده.

چنان که گفتیم در زن به مقتضای وظات مادری، عواطف و احساسات و به همان اندازه در مرد تأمل و فکر، رشد پیدا می پس وقتی که او فراموش کرد و یا احساسات بر او غالب آمد، آن زن دیگر او را تذکر دهد و یادآور شود.

پس در این جا مسئله کيفيت عملی زندگی مطرح است نه مسئله مقدم داشتن ذاتی جنسی بر جنس دیگر و مساوی نبودن آنها. اسلام را همین بس که برای زن، مساوات دینی و تساوی در تملک و کسب را تکفل نموده و نیز این مطلب را برایش متحقق نموده که ازدواج منوط به اذن و رضایت اوست، بدون هیچ گونه اکراه و بی میلی: «زن غیرباکره بدون اجازه و امر او نکاح نمی شود و با کره هم باید اذن دهد و اذنش همان سکوت اوست» و در باب مهر: «مهر مقرر آنان را بدهید.» [۶۸] هم چنین در سایر حقوق زناشویی، چه زن عقدی باشد و چه مطلقه: - «و آن زنان را به طور شایسته نگه دارید و یا به شایستگی رها کنید و به رسم اذیت و ضرر نگهشان مدارید که از تجاوز کنندگان شوید.» [۶۹] - «با آنها به خوبی معاشرت نمایید.» [۷۰] گفتنی است که اسلام برای زن تمام این حقوق و همه این تضمینات را با یک روح انسانی خالص که هیچ آلودگی به فشار اقتصادیات و مادیات نیست ضامن شده و توسعه داده است و با این فکر که «زن چون مایه زایش و تولید و نان خوری است خوب است انسان از آن تخلص جوید»، جنگیده و مبارزه نموده و به شدت با عادت زنده به گور کردن دختران که در زندگی بعضی قبایل معروف عرب بود ستیزه نموده، با روح و وجدان خالص انسانی - که بشر را با همان روح نگریسته - به معالجه این عادت قيام نموده است. اسلام هم به طور عام قتل را تحریم کرد .

است (نکشید نفسی را که خداوند حرام نموده (و احترام داده) جز بر حق) [۷۱] ، هم به طور خاص از کشتن اولاد نهی نموده و از اولاد همان دختران را می کشتند و اولاد خود را از ترس فقر نکشید، ما آنها و شما را روزی میدهیم). [۷۲] روزی فرزندان را در این آیه مقدم داشته، زیرا آنها مایه ترس از فقر بودند تا دلهای پدران را از اطمینان به رزق خدایی و کفالت او نسبت به اولاد، بیش از پدران مطمئن سازد. اسلام سپس روح عدالت و رحم را به جنبش درآورده، آنجا که درباره قیامت می گوید: «و آن گاه که از قتل دختر بازخواست شود که به چه گناهی کشته شده است.» [۷۳] این را در آن روز مخوف به طور بارز و آشکار مورد پرسش و بازخواست قرار میدهد. لذا اسلام در عین این که به زن حقوق مادی و روحی اش را می دهد به انسانیت او نیز نظر دارد و با همان نظریه اش درباره وحدت انسان پیش می رود: «شما را از یک تن آفرید و جفت او را نیز از او آفرید تا بدو سکون و آرامش یابد.» [۷۴] و چنین می خواست که زن را به حدی بالا برد که جزئی از همان تن واحد باشد. هنگامی که ما این مسئله را برای اسلام ذکر می کنیم، لازم است که در مقابلش این نکته را تذکر دهیم، آزادی ای که دنیای مادی غرب به زن داده از این سرچشمه بزرگ انسانی پیدا نشده و عوامل انگیزش آن هم عوامل منزه اسلام نیست. است چه خوب است که تاریخ را فراموش نکرده فریب ظاهرهای آراسته خدعه آمیزی را که امروز گرفتار آن شده ایم نخوریم. خوب است این را تذکر دهیم که دنیای غرب زن را برای کار کردن از خانه بیرون آورده، زیرا در آن جا مرد از کفالت و نان دادن زن سرباز زده، مگر این که عفت و عزت طبع زن، بهای کفالت او گردد. پیداست که در این صورت زن ناچار است کار کند و خوب است یادآور شویم که وقتی زن برای کار از خانه به در آمد، دنیای مادی غرب احتیاج او را غنیمت شمرده، از فرصت زيادي عرضه استفاده نموده و از اجرتش کاست و صاحبان کار هم بدین وسیله از کارگری مرد و زنی که سربلند کرده و مزد زیاد طلب می نماید بی نیاز شد.

در مرحله اول وقتی که زن طلب مساوات مینمود، همان مساوات در مزد و اجرت بود تا برای زندگی و خوراک خود استفاده کند، ولی چون نتوانست این مساوات را به دست آورد، مطالبه حق انتخاب نمود تا او هم برای تأمین خود صدایی داشته باشد و سپس مطالبه ورود به مجلس و پارلمان را نمود تا ندای موافقی در اثبات آن مساوات برای خود داشته باشد. و باز خوب است به این نکته توجه کنیم که دولت فرانسه در سایه جمهوری چهارم و پس از جنگ دوم جهانی به زن حق تصرف در مال خود را آنچنان که اسلام می دهد جز به اذن ولی نمی داد، در حالی که به طور علنی و سری حق فحشا بدو می داد.

این حق اخير همان یگانه حقی است که اسلام برای زن حرام نموده، چنان که نسبت به مرد تحریم کرده تا عزت و احساسات انسان را حفظ کند و علاقه ها را به مقامی برتر از علاقه جنسی خشک که هیچ گونه رابطه خانوادگی ندارد برده باشد؛ بنابراین آن هم یک حق نیست. . وقتی دنیای مادی غرب را ملاحظه نمودیم که امروز زن را در پاره ای کارها خصوصا در تجارت و سفارت و کنسولگری و روزنامه نگاری و امثال آن مقدم می دارد، لازم است از یک معنای زشت و کریه در این کار غافل نباشیم که همان معنای خرید و فروش بردگی در فضایی از دود بنگ و تریاک است و این همان به کارگرفتن حس جنسی در نفوس مردم فاسق و پست است. صاحب تجارت خانه مانند همان دولتی که زن را برای سفارت و کنسولگری معین می کند و مانند مدیر روزنامه ای که زن را برای خبرنگاری می فرستد... می داند که زن را در چه کاری استخدام نموده است


و می فهمد که زن چگونه در این میدان ها پیروز می گردد و خوب می داند که زن برای به دست آوردن این پیروزی چه چیزی می بخشد و اگر هم چیزی ندهد. که البته بسیار بعید است. آنها می دانند که شهوتهای گرسنه و چشم های خاین گرد جسم و گفتار زن حلقه می زنند و او از این عطش جنسی برای کسب مادی یا پیروزی کوچک خود استفاده می کند.

اما کمونیسم که ادعایی مفصل در مساوات زن و مرد دارد، مساوات او همان مساوات در کار و اجرت است و چون در کار و اجرت تساوی برقرار شد، زن دیگر به آزادی خود رسیده و همانند مرد به او هم حق اباحه و اشتراک داده می شود، زیرا در نظر کمونیست ها مسئله از مال تجاوز نمی کند و تمام مبارزات بشری و همه معانی انسانیت، در میان عناصر حیاتی فقط در همین عنصر مال خلاصه می گردد.

حقیقت مطلب همان سرباز زدن مرد از نفقه زن و ناچار شدن او به کار در محیط زندگی برای امرار معاش است. بنابراین، کمونیسم همان تکامل طبیعی روح مادی غرب و فاقد خصلت های انسانی و معانی روحی حیات بشری است.

انا انا وانا - لازم بود پیش از این که چشمان خیره شده و طمع کار ماگول بخورد، همه این مطالب را متذکر شویم. بنابر آنچه ذکر شد اسلام از چهارده قرن پیش حقوقی به زن داده که تمدن فرانسه چنین حقوقی را جز از مدتی پیش بدو نداده است آن را هم از روش مسلمین فرا گرفته است.

اسلام به زن حق کار و کسب را که کمونیسم امروز داده می دهد، لیکن حق مراعات در منزل را نیز برایش باقی گذارده، زیرا نزد اسلام ارزش زندگی بیش از مال و تن و هدف های زندگی بالاتر از خوردن و آشامیدن است و به حیات از جوانب متعددی نظر می افکند و برای افراد وظایف مختلفی می بیند که در عین حال کامل و تناسب دارند. با همین طرز فکر هم به وظیفه مرد و زن می نگرد و بر هر یک می کند که برای رشد و تکامل حیات و پیش راندن آن، وظیفه خود را انجام دهند و بر هر یک حقوقی که ضامن تحقق این هدف همگانی است فرض و لازم می نماید.

عزت انسان

اصولا نوع بشر به طور کلی، دارای یک کرامت و عزت خاص است که پذیرای خواری و ذلت نیست: «و همانا فرزندان آدم را کرامت دادیم و در خشکی و دریا حملشان کردیم و از چیزهای پاکیزه روزی شان دادیم و بر بسیاری از مخلوقات خویش بر تری شان دادیم، برتری کامل.» [۷۵] آنها را از نظر جنس برتری دادیم نه از نظر شخصی و یا نژاد و قبیله ای؛ بنابراین کرامت و عزت برای همه به طور تساوی مطلق ثابت است. همه آنان از آدم اند و وقتی آدم از خاک بود و به آدم کرامت داده شد، فرزندانش هم همه در این جهت و آن جهت مساوی اند. برای همه مردم موقعیت و عزت ذاتی شان که نباید مورد عیب و تمسخر واقع شود ثابت است: «ای مؤمنین، گروهی گروه دیگر را تمسخر نکنند که شاید آن گروه از آنان بهتر باشند و نه زنانی زنان دیگر را که شاید آنان بهتر از ایشان باشند و عیب خود مکنید و با القاب بد خطاب مکنید که عصیان کردن از پس ایمان نشانه بدی است و کسانی که توبه نکنند ستمگران اند.» [۷۶] تعبیر عمیق «و عیب خود مکنید» دلالت عجیبی دارد؛ عیب جویی انسان از انسان دیگر عیب جویی از خود اوست، زیرا مردم همه از یک تن هستند و مردم همه احتراماتی دارند: - «ای مؤمنین، به منازلی غیر منازل خود وارد نشوید تا انسی بگیرید و به اهلش سلام کنید. این برای شما بهتر است. شاید شما متذکر گردید. اگر کسی را در آن خانه هادانید داخل نشوید تا به شما اجازه داده شود و اگر به شما گفته شد که برگردید، گردید. آن برای شما بهتر است و خدا به اعمالتان بیناست.» [۷۷] به او تجسس نکنید و بعضی از بعض دگر غیبت نکنید.» [۷۸] و ارزش این اجرای قانون همان احساس هر فردی است به این که او احترامی دارد که دیگران نمی توانند آن را هتک کرده از بین ببرند و احترام کسی از دیگری کم نیست. همه در احترام مساوی بوده، همگی آسایش و امنیت دارند.

اسلام این چنین هر گوشه از جوانب حيات وجدانی و اجتماعی مردم را بررسی می نماید تا بر معنای مساوات به خوبی تأکید کند و همان طور که گفتیم پس از این که مساوات ظاهری و باطنی را با آزادی کامل روحی از همه ارزش های مادی و همه متفرعات آن و همه مشکلات تحقق بخشید، دیگر محتاج این نبود که به لفظ و صورت از مساوات سخنی بگوید، ولی در عین حال تحریم شدیدی بر مساوات می کند و می خواهد که آن به شکل یک انسانیت کامل غير محدود به نژاد و قبیله و خانه و مرکزی خاص بوده، از دایره اقتصاد محض (آن جا که مذاهب مادی غرب ایستاده اند) فراتر رفته و بسیار بلند تر باشد.

تكافل اجتماعی [۱۳]

حیاتی که فرد در آن به دنبال استفاده از آزادی مطلق و بی حال خود باشد و احساس آزادی مطلق روحی از هر فشار بیابد و نیز مساوات همه جانبه هم آن را تقویت نما هرگز ثابت و برقرار نخواهد شد. چنین احساسی ضامن سرکوبی اجتماع است چنان که خود فرد را نیز می کوبد و از بین می برد.

اجتماع مصالح بلندی دارد که ناچار باید آزادی افراد در آن محدود شود و خود فرد نیز مصلحت مخصوصی در توقف برحدود معینی از آزادی دارد تا باغرایزو شهوات و لذایذ، خود به طرف هلاکت نرود، آزادی اش با آزادی دیگران تصادم ننماید و در نتیجه کشمکش های دامنه داری پیدا نشود تا آزادی به صورت رنج و ناراحتی درآید و پیشرفت و کمال زندگی بر حدود مصالح فردی کم مدت، متوقف گردد.

اسلام، آزادی فردی را به بهترین صورت فراهم می کند و مساوات انسانی را در دقیق ترین معانی آن محقق می سازد، لکن آن دو را سرخود و بی حساب رهانمی کند، بلکه به اجتماع، حساب خود و به انسانیت، اعتبار خویش و به هدف های عالی دین، ارزش های آن را می دهد. از این جهت، اصل حالات فردی را در قبال آزادی فردی تثبیت می کند، ولی در کنار آن، آثار اجتماعی را که شامل تكاليف فرد و اجتماع است مقرر می دارد و همین را تكافل اجتماعی می نامیم. اسلام اصل تکافل را در تمام صور واشکال آن بیان می کند: تکافل بین فرد و خودش، بین فرد و نزدیکانش، بین فرد و اجتماع، بین ملت و ملل و بین نسل نسل های بعدی. تكافل بين فرد و خودش آن است که هر فردی موظف است خود را از شهوات داشته، نفس خود را از آنها پاک نماید و روح خود را به طرف صلاح و رسته سوق داده، آن را به هلاکت نیفکند: - «اما کسی که طغیان نماید و حیات دنیا را اختیار کند، همانا جهنم جایگاه اواصلاح و رستگاری اما کسی که از مقام خدایش بترسد و نفس خود را از هوا باز دارد همانا بهشت مأوای اوست.» [۷۹] - و قسم به جان و آن که جان را بپرداخته و بدکاری و پرهیزکاری اش را بدو الهام کرده، هر که جان خویش تزکیه نمود رستگار شد و هر که آن را آلوده ساخت زیانکار گردید.» [۸۰] - «با دست خود، خود را به هلاکت نیفکنید.» [۸۱] در عین حال موظف است در حدودی که فطرت خود را آلوده نسازد جان خود را خوشی دهد و حق او را از راحتی و کار بدو دهد و آن را ضعیف و ناتوان نسازد: . «در آنچه خدا به تو داده آخرت را بخواه و نصيب خویش را از دنیا فراموش مساز» [۸۲] . «شما پسران آدم، نزد هر مسجدی زینت های - جامه های خود را برگیرید و به تن کنید و بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید که او اسراف کنندگان را دوست ندارد.» [۸۳] نتایج اعمال فردی هم کم و کاستی نخواهد داشت. هر انسانی در گرو عمل خود است و آنچه از خوب و بد و خیر و شر به دست آورده برای اوست و نه در دنیا و نه در آخرت کسی به جای او پاداش نخواهد دید: . «هر کس در گرو اعمال خویش است.» [۸۴] . «یا از آنچه در صحف موسی آمده بی خبر مانده است، یا از ابراهیم که حق رسالت را ادا کرد؟ که هیچ کس بار گناه دیگری را بر نخواها۔ داشت و انسان جز زحمت و کوشش خود چیزی ندارد و کوشش خود را به زودی خواهد داد، آنگاه بهترین پاداش داده می شود.» [۸۵] - «برای اوست آنچه کسب نموده و به ضرر اوست آنچه به دست آورده.» [۸۶] . «هر که هدایت یافت به نفع خودش است و هر که گمراه شد به زیان خویشتن است و تو وکیل آنان نیستی.» [۸۷] . «هر که گناهی کند به زبان خود کرده است.» [۸۸] با این بیانات، انسان در برابر خود همانند شخص مراقبی می شود که اگر گمراه شود هدایت می کند و حقوق مشروعه او را می دهد و اگر خطا نمود، او را به پای حساب می کشد و اگر خود، او را مهمل گذارد آثار بدش را می بیند. اسلامبدین وسیله در برابر آزادی دادن کامل و مساوات تامه انسانی به هر فرد، در او دو شخصیت مراقب و ناظر یکدیگر به پا می کند که در آنچه از خیر و شر بینشان هست رسیدگی می کنند و بنابراین آزادی و نتایج و آثار کار، کفیل و همدست یکدیگرند. بنات

تکافل خانوادگی

در اسلام یک تکافل و همدستی هم بین فرد و خویشان نزدیک اوست: . «و به والدین احسان نمایید. اگر یکی از ایشان یا هر دو نزد تو به پیری رسیدند به

آنان اظهار ناراحتی و ملالت منما و با آنها تندی مکن و با آنها سخن محترمانه گوی و از روی مهربانی برایشان خفض جناح و فروتنی بنما و بگو: پروردگارا، چنان که مرا در کودکی تربیت نموده اند بر آنها رحمت فرست.» [۸۹] . «و انسان را نسبت به والدینش، مادرش که او را با ناتوانی و در ناتوانی حمل نمود، سفارش دادیم که سپاس مرا و پدر و مادرت را بنما.» [۹۰] - «در کتاب خدا بعضی خویشان به بعضی نزدیک ترند.» [۹۱] . «و مادران فرزندان خود را دو سال کامل شیر دهند. این برای کسی است که بخواهد شیر دادن را به حد تمام برساند و بر صاحب فرزند است که رزق و لباس آنان را به خوبی بدهد. کسی جز به قدر طاقتش مكلف نیست، هیچ مادری به سبب فرزندش ضرر نبیند و هیچ صاحب فرزندی به سبب فرزندش نباید زیان بیند.» [۹۲] و ارزش این تکافل و همدستی در محیط خانواده این است که موجب قوام و نگه دار خانواده می گردد و خانواده همان خشت اول بنای اجتماع است و چاره ای جز اعتراف به ارزش خانواده نیست. خانواده خود بر پایه خواسته های ثابت در فطرت انسان و بر عاطفه های دوستی و رحمت و مقتضیات مصالح و مشکلات ایستاده و آشیانه ای است که در سایه آن مجموعه آداب و اخلاق جنسی به طور صحیح رشد می کند. اخلاق جنسی در حقیقت گونه ای آداب اجتماعی است که اباحه و اشتراکیت حیوانی و هرج و مرج و بی بند و باری را محکوم نموده، از میان بر می دارد. کمونيسم به دلیل این که خانواده باعث تقویت حس خودخواهی و حب مالك می شود و از اشتراک ثروت و همگانی شدن مالکیت دولت جلوگیری می کند خواسته ما را در خانواده را بر هم زنده، ولی پیداست که آنان در این باره دچار شکست روشن و فاش شاء انا، ملت روسیه یک ملت معتقد به اصالت خانواده است. عائله و تشکیل خانواده هم ذاتا و هم از نظر تاریخی اهمیت دارد. علاوه بر آن، خانواده یک نظام / و اوزیکی و روحی است، نه فقط اجتماعی. اختصاص یک زن به یک مرد از نظرو ارز پی شایسته تر و برای نجابت اطفال نیز بهتر است و بسیار دیده شده زنی که دون تدا، بین مرد می گردد، پس از مدت معینی عقیم گشته با فرزندان ناقص آورده اند، از نظر روحی هم، احساسات دوستی و مهربانی در فضای خانواده بهتر از هر فضای دیگری نمو می کند و تکوین شخصیت در این محیط بهتر از هر محیط دیگر به میرا، تمال می رسد، تجربه های جنگ اخیر در باره اطفال پرورشگاه ها، این مطلب را ثابته نگرد که کودکی که تربیتش به دست چندین مربی و دایه انجام می گیرد شخصیتش مختل کر دیده، تجربه می شود و حس دوستی و تعاون در او می میرد. از آن طرف هم والی که پدر میشهومی ندارد، ناقص به بار آمده، از این واقعیت به تخیل پدری که وجود خارجی ندارد پناه می برد و در عالم خیال با او تماس پیدا نموده، در صور اشکال و اختلاف او را تصویر می کند [۹۳] در تشکیل خانواده، تنها عوامل بیولوژی و روانی مؤثر نیست، بلکه اقتصاد در وران ها و ...الح نیز هستند، همان ها که باعث ارتباط مرد و زن و تشکیل " امور پر مستی الفالی می شوند و نيز روابدال گوناگون که افراد یک خانواده را ربه - آن ها را به او ر اس کو وا. این به ما می ۸۸ به سمت در خیر و شر و فعالیت و با از بیم ملی در می آورد از جمله مظاهر تكافل خانوادگی در اسلام همان قانون توارث مادی است که در آیات زیر به تفصیل ذکر شده است: - «خداوند شما را درباره فرزندانتان سفارش می کند. پسر را بهره دو دختر است و اگر دختر باشند و بیش از دو تن، دو ثلث ترکه مال آنهاست. اگر یک دختر باشد، نیمی از ترکه مال اوست.

اگر مرده را فرزندی باشد، پدر و مادر هر کدام شش یک می برند و اگر او را فرزندی نباشد و وارث او پدر و مادرش باشند، مادر سه یک می برد و اگر مرده برادر داشته باشد، مادر یک ششم می برد. اینها همه) پس از انجام وصیتی است که نموده یا وامی که داشته. شما نمی دانید که پدرانتان و پسرانتان کدامشان برای شما سودمندترند. این از جانب خدا مقرر است و خداوند دانا و حکیم است.

نصف آنچه زنانتان باقی گذارند اگر فرزندی ندارند از آن شماست و اگر فرزندی دارند، ربع ترکه آنان مال شماست، پس از وصیتی که می کنند یا وامی که داشته باشند. و ربع ترکه شما اگر فرزندی نداشته باشید از آن زنان است و اگر فرزندی داشته باشید هشت یک ترکه شما برای آنهاست، پس از وصیتی که نمایید یا وامی که داشته باشید.» [۹۴] - «از تو فتوا می خواهند. بگو: خداوند شما را درباره کلاله (وارث غیر پدر و فرزند، چون برادر و خواهر را کلاله گویند) فتوا می دهد: اگر مردی که فرزند ندارد بمیرد و خواهری داشته باشد نصف ترکه مال اوست. او نیز از خواهر خویش اگر فرزندی نداشته باشد ارث می برد و اگر در خواهر بودند.

دو ثلث ترکه مال آنهاست. اگر جمعی از زنان و مردان باشند مرد را بهره دو زن است. خداوند برای شما بیان می کند که گمراه نشوید و خدا به همه چیز داناست.» [۹۵] وصیتی که در دو آیه اول بدان اشاره شد، نباید بیش از ثلث ترکه پس از ادای دیون باشد و وارث هم از وصیت بهره ای نمی برد به دلیل حديث: «وصیت برای وارث نیست.»[۱۴] قرار این قانون برای تدارک برخی روابط با دیگر نزدیکان و آشنایان است که مقتضی است احسانی به او شود و نیز راهی است برای صرف مقداری از ترکه در وجوه خیر. روشی را که اسلام می شناساند، یکی از مظاهر تکافل و همدستی بین افراد یک خانواده و نسل های بعدی است. به علاوه، این خود یکی از وسائل پخش ثروت است تا یک جا تمرکز پیدا نکرده، ناراحتی اجتماع را فراهم نکند (در فصل روش مالی اسلام در این باره سخن خواهیم راند).

این جا به همین گفته بسنده می کنیم که در نظام ارثی اسلام عدالتی کامل بین کار و بهره و سود و غرامت، در محیط خانواده به کار رفته است. پدر زحمت می کشد و چنین عقیده دارد که نتیجه زحمتش به تمام شدن زندگی کوتاه و محدودش موقوف نشده، بلکه امتداد پیدا نموده و فرزندان و نوه هایش از آن نفع می برند و آنان دنباله زندگی طبیعی او هستند؛ این پدر آخرین زحمت خود را کشیده، بزرگ ترین نتایج را هم می برد، اموال به زحمت کسب شده اش حتی پس از مرگش در محیط زندگی اش محفوظ می ماند. و این هم مصلحتی برای او و هم برای دولت و جامعه است و هم چنین تعادلی است بین زحمتش با نتیجه ای که با آن روبه رو می شود، چون فرزندانش جزئی از او هستند که در آنان امتداد حیات خود را می یابد.

اما فرزندان: انتفاع آنان از زحمت پدران و مادران خویش مقتضای عدالت است، زیرا که هر چند ارتباط ارثی مالی منقطع شود، ارتباط پدر و مادری و فرزندی قطع نخواهد شد. پدران و مادران صفات و استعدادهایی را در وجود جسمی و عقلی فرزندان به ارث می گذارند که این استعدادها در زندگی ملازم فرزندان بوده، در بسیاری از اوضاع آینده آنان خوب یا بد، تحولی پدید می آورد و آن فرزندان هیچگونه دستی در این وراثت یا تعدیل آن ندارند [۱۵].

دولت و اجتماع هر قدر زحمت بکشد نمی تواند طفلی را که والدینش در او صورت زشتی به ارث گذاشته اند خوشرو نماید یا اگر والدین او اختلال و تشنج اعصاب بدو داده اند او را سلامتی اعصاب و اعتدال مزاج دهد و اگر در او استعدادهایی برای نابودی سریع و یا مرض دائم به ارث گذاشته اند او را عمری طولانی و صحتی کامل دهد. وقتی بنا شد که کودک بدون اختیار خود همه اینها را به ارث ببرد، این هم از عدالت اجتماعی است که نتیجه زحمت مادی والدین خود را نیز به ارث ببرد که تا حدی عدالت بین سود و غرامت تحقق یابد.

اماقرآن برای تکافل بین پدران و فرزندان در حکایت موسی به بنده ای از بندگان ما که بد و از نزد خود رحمت و علم داده بودیم» مثلی می زند. «آن دو رفتند تا به قریهای رسیدند. از اهالی طعامی خواستند. آنان از مهمانی آن دو ابا کردند. سپس در آن محل دیواری یافتنا. که می خواست بیفتد (آن بنادة ما) به پایش داشت.» [۹۶] موسی هم با۔ و گفت: «کاش برای این کار مزدی می گرفتی.» [۹۷] این وقتی بود که اهالی بدانها لعام نداده بودند. او از راز به پا داشتن دیوار پرده برداشت و گفت: «اما دیوار مال دو طفل يتيم این شهر بود و زیر آن گنجی برای آنها بود و پا ر شان هم مردصالحی بود، پروردگارت از رحمت خود خواست که این دو به سن رشد برسند و گنج خود بیرون آرند و من این کار را از پیش خود نکردم.» [۹۸] این چنین آن دو فرزند از شایستگی و صلاح پدر فایده برده، آنچه از مال و مصلحت که پدر برایشان میراث نهاده بود به ارث بردند و این بی شک حق و عدالت است. البته هنگامی هم که ترس حبس مال در محیط خاصی باشد، دولت وسیله ای برای تعدیل اوضاع دارد و اسلام هم با وسائل مخصوصی ضامن این تعدیل شده که در فصل «نظام مالی» و فصل «امروز اسلام و آینده آن خواهد آمد.

تكافل اجتماعی

از جمله استفاده ها و رعایت های متقابل، تکافل بین فرد و اجتماع و اجتماع و فرد است که بر هر یک وظایفی لازم نموده و حقوقی قرار داده است. اسلام در این تکافل تا حد وحدت بین مصلحت این دو و اثبات جرم و مجازات بر تقصیر هر یک در قیام به وظایف خود در همه جوانب زندگی مادی و معنوی پیش رفته است. هر فردی موظف است که اعمال خاص خود را نیکو انجام دهد.

و نیکو نمودن عمل عبادتی است برای خدا - زیرا که نتیجه کار او از آن جماعت بوده و در آخر بدان بر می گردد: «بگو: کار کنید که خدا و رسول و مؤمنین کارهای شما را به زودی خواهند دید.» [۹۹] هر فردی موظف است که مصالح اجتماعی را به طوری رعایت کند که گویا نگهبان آن بوده، وکیل آن است. زندگی چون کشتی در گردابی است که مسافرین آن همکی مسئول حفظ کشتی هستند و هیچ یک از آنان نمی توانند به عنوان آزادی فردی جایی از آن را سوراخ کنند: «مثل شخصی که بر حدود خدا قيام نموده و در آن محدوده قرار دارد مل گروهی است که در یک کشتی وارد شوند، دستهای بالای آن را اشغال کرده و گروهی هم قسمت پایین آن را بگیرند.

کسانی که در قسمت پایین جای دارند همین که آب برداشتند بر سرنشینان کشتی گذر کنند و بگویند: چه مانعی دارد که ما در طرف خودمان سوراخی به وجود آوریم و با شما سرنشینان کاری نداشته باشیم. اگر آنها را در برابر خواسته خودشان آزاد گذارند همه هلاک می شوند، اگر دستشان را بگیرند هم آنان و هم دیگران نجات پیدا خواهند کرد.» این تصویر جالبی است از به هم آمیختگی و وحدت مصالح همگانی در قبال فکر فردی که فقط ظاهر برخی مفاهیم نظری را گرفته، در آثار وقایع عملی و نتایج تحققی آن دقت نمی کند و هم چنین ترسیمی دقیق از وظایف فردی و اجتماعی در این قبیل شرایط است.


هیچ فردی از رعایت مصالح همگانی معاف نبوده، هر کسی در اجتماع هم رعیت است و هم نگهبان: «تمام شما حافظ و نگهبان بوده، همه درباره رعیت خود مورد سؤال خواهید بود.» تعاون بين همه افراد به خاطر مصلحت اجتماع در حدود خوبی و نیکی واجب است. «بر نیکی و پرهیزکاری کمک کنید و بر گناه و تجاوز کمک مکنید.» [۱۰۰] باید از میان شما دسته ای باشند که دعوت به خوبی ها نموده، امر به معروف و نهی از منکر کنند.» [۱۰۱] هر فردی ذاتا مسئول امر به معروف است که اگر انجام ندهد گناهکار بوده، کیفر خواهد دید: «بگیریدش و در غلش کنید، آن گاه به جهنمش برید و سپس به زنجیری که طول آن هفتاد ذراع است درش آرید که او به خدای بزرگ ایمان نداشت و به غذا دادن به مستمند ترغیب نمی کرد، هم امروز او را دوستی نیست و نه غذایی جزاز چرک جهنمیان که جز خطا کاران از آن نمی خورند.» [۱۰۲] ترغیب ننمودن بر تغذیه مستمند از نشانه های کفر و تکذیب دین به شمار آمده است: «آن را که تکذیب دین می کند دیدی؟ (این) همان است که یتیم را به عنف براند و به غذا دادن مستمند ترغیب نکند.» [۱۰۳] هر فردی موظف است منکری را که ببیند از بین ببرد: «هر که از شما منکری دید با دست خود تغییرش دهد و هرکه قدرت نداشت، با زبان خود و هرکه نتوانست با قلب خود که این ضعیف ترین مراتب ایمان است.» . و بدین سان، هر فردی مسئول هر گونه منکری است که در میان مردم واقع شود، گرچه خود در آن شریک نباشد. ملت وحدتی است که هرگونه کار منکر و بد موجب اذیت و آزار همه است و بر هر فردی لازم است که از سلامت ملی حمایت و دفاع نماید. ملت هم به طور اجتماع و دسته جمعی، در صورتی که در برابر وقوع منکر از سوی بعضی افراد خود ساکت نشیند مورد مؤاخذه قرار گرفته، در دنیا و آخرت به شکنجه و عقاب گرفتار خواهد بود؛ بنابراین همه آحاد ملت موظف اند مراقب افراد دیگر باشند «و چون بخواهیم منطقه آبادی را هلاک کنیم، عیاشانش را زیاد کنیم [۱۶] و آنان در آن محل عصیان کنند و گفتار خدا بر آنان محقق شود و به طور کاملی ویرانش کنیم.» [۱۰۴] گرچه در آن منطقه عده بسیاری باشند که عصیان نورزیده اند، لیکن سکوت آنها در برابر گناه باعث شده که مستحق هلاکت و سقوط گردند: «بپرهیزید از فتنه که تنها به ستمگران شما نمی رسد. [۱۰۵]

در این عقاب هیچ گونه ستمی هم نشد و ملتیدر میانش فحشا و فساد شیوع پیدا کرد و منکر و بدی آشکار شد، دچار هرج و مرج و آشفتگی گشته، به طرف نیستی و سقوط رهسپار می گردند و این هلاکتی که بدو می رسد امری طبیعی بوده، نتیجه این است که لازمه آن است.

بنی اسرائیل که از جانب پیامبر شان سزاوار لعنت شدند و دولتشان از بین رفت و اثری از آنها نماند، همه از این جهت بود که نهی از منکر ننموده، منکرات را از بین نمی بردند. . کفار بنی اسرائیل ملعون زبان داود و عیسی بن مریم قرار گرفتند. این به علت معصیت و تجاوز شان بود. از منکری که به جا می آورند نهی نمی کردند و چه بد کاری می کردند.» [۱۰۶] در حدیث است: وقتی بنی اسرائیل در معصیت و نافرمانی افتادند علمایشان آنان را نمی کردند، ولی آنان متنبه نشدند و باز نایستادند، علما هم با بقیه مردم قطع رابطه نکرده، در نشست و برخاست و خوردن و آشامیدن با آنها شرکت کردند. خدا هم دل های بعضی را به بعض دگر زد و بر زبان داود و عیسی بن مریم لعنتشان نمود - پیامبر که قبلا تکیه کرده بود به این جا که رسید درست نشست و فرمود: نه، قسم به آن که جان من به دست اوست (همین بس نشد) دچار تفرقه و انشعاب شدند. لیکن مؤمنان حقیقی آنهایی هستند که قرآن درباره آنان می گوید: «مردان و زنان با ایمان بعضی ولی بعض دگر بوده، امر به معروف و نهی از منکر می کنند.» [۱۰۷] عده ای از آیه «ای مؤمنان بر شماست رعایت خودتان. وقتی شما هدایت یافتید گمراهی دیگران به شما ضرر نمی رساند [۱۰۸] ، چنین فهمیده بودند که این آیه سکوت در برابر منکرات را تجویز می نماید. یکی از صحابه پیغمبر آنان را به باد فهمی خویشتن متنبه کرد و گفت: ای مردم، شما این آیه را می خوانید ولی در جای خود استعمال نمی کنید.

من از پیغمبر خدا شنیدم که می فرمود: «مردم وقتی ستمگری را دیدند و دستش را نگرفتند انتظار می رود کهخداوند همگی آنان را عقاب فرماید.» و شنیدم فرمود: «مردمی که در آنها معاصی و تبهکاری واقع شود و آنان قدرت جلوگیری اش را داشته باشند و جلوگیری نکنند جز وقوع عقاب همگانی از طرف خداوند درباره آنان انتظار نمی رود.»

این همان تفسیر صحیحی است که با روش اسلام موافقت دارد؛ تمام آنچه در این آیه است همه مربوط به تثبیت تبعات و آثار عمل فردی است و آن گمراهی و ضلالت منفی در آیه مزبور که هیچ گونه اثر مثبتی ندارد، مسئله ای است که به صاحبش اختصاص دارد و بر دیگران است که به دنبال هدایت روند و وقتی آن گروه هدایت نیافتند او خود داند و اعمالی که انجام می دهد. ملت، مسئول حمایت و رعایت مصالح بیچارگان و ضعیفان و حفظ حقوق آنان است و در هنگام لزوم باید به خاطر آنان به جنگ برخیزد: «چه شده است شما را که در راه خدا و استثمار شدگان و ناتوانان از مردان و زنان و اطفال پیکار نمی کنید.» [۱۰۹] بر ملت است که اموال ناتوانان را نگه داری کند تا آنان به حد رشد برسند.

مایتیمان را امتحان نمایید وقتی به حد تزویج رسیدند. اگر از آنان رشدی دیدید اموالشان را بدیشان رد کنید و آن را به افراط، از آن پیش که بزرگ شوند نخورید. وقتی اموالشان را بدیشان رد نمودید گواه بگیرید و خداوند خوب حساب گری است.» [۱۱۰] در روایت است که کسی که برای بینوا و فقیر زحمت می کشد چون شخصی مجاهد در راه خدا و مانند۔ شب زنا-ه داران و روزه داران است. ملت مسئول امر فقرا و تنگ دستان است که به مقدار کفایت به آنها روزی رساند، باید زکات ها را گرفته به مصرف خود برساند. اگر کفایت نکرد بر اشخاص قادر و متمکن الزام کند که به مقدار رفع نیاز مستمندان - بدون هیچ قید و شرطی جز همین مقدار رفع احتياج - بپردازند که اگر یک نفر گرسنه بخوابد تمامی ملت تا به ترغیب یکدیگر بر اطعام نپرداخته اند، تبهکارند: «... هرگز، بلکه شما یتیم را محترم نمی شمرید و بر غذادادن مستمند ترغیب نمی کنید و میراث را یک جا می خورید و مال را بسیار دوست می دارید، نه چنین است (چه در خطایید) وقتی زمین شکسته شود شکسته شکسته و پروردگارت و فرشتگان صفاصف بیایند و جهنم را بیاورند، آن روز انسان متذکر می شود، ولی این تذکر چه فایده ای برایش دارد، می گوید: ای کاش، برای زندگی خویش چیزی پیش فرستاده بودم. آن روز هیچ کس چون او خداوند - عذاب نکند و چون بستن او هیچ کس نبندد.» [۱۱۱] و در روایت است که: «اهل هر محلی که در آن جا مردی گرسنه صبح کند ذمه خداوند از آنها بری و خدایشان از آنها بیزار است» و: «هر که مرکبی بیش از نیاز خود دارد، زیادی اش را به آنکه هیچ مرکبی ندارد بدهد و هر که توشه زایدی دارد به کسی که اصلا توشه ندارد بدهد» و هر که غذای دو نفر را دارد شخص سومی را هم با خود ببرد و اگر به قدر چهار نفر دارد پنجم یا ششم را...

ملت اسلامی همه یک تن اند و احساس و درک واحدی دارند و هر زمان به عضوی از آن صدمه ای برسد سایر اعضا نیز به شکایت می آیند. این تصویری جذاب و زیباست که رسول گرامی ترسیم نموده و می فرماید: مثل مؤمنان در دوستی و رحم و عطوفت بر هم، مثل یک تن است که اگر عضوی به شکوه درآید بقیه اعضا نیز به همراهی او به تب و تاب می افتند.

چنان که برای تعاون و تكافل بين مؤمنی با مؤمن دیگر نقش دقیق و پند آموز دیگری ترسیم نموده است: «مؤمن برای مؤمن چون بنایی است که جزوی جزو دیگری را محکم می نماید.» این بالاترین ترسیمی است که برای تعاون و تکافل در زندگی می توان تصویر نمود. .

بر همین اساس، حدودی در جرم های اجتماعی قرار داده و به وضوح تأکید نموده است، زیرا که تعاون جز بر اساس حفظ حیات و مال و احترامات هر فرد به پا نخواهد شد، «همه چیز مسلمانان از خون و عرض و مال بر مسلمانان دیگر حرام است...... به همین جهت درباره قتل و وارد ساختن جراحات، جزای مناسبی قرار داده و جرم قتل را در عقاب چون کفر قرار داده: - «هرکس از روی عمد مؤمنی را بکشد پاداشش جهنم بوده، در آن مخلد است.» [۱۱۲] - «آن نفسی را که خداوند حرام نموده (و احترامی داده) جز بر حق نکشید و هر کس به ستم کشته شود ما برای ولی او تسلطی قرار داده ایم.» [۱۱۳] یا اودر تورات بر آنان نوشتیم که تن به تن، و چشم به چشم و بینی به بینی، گوش به گوش، و دندان به دندان و زخمها و جراحات را قصاص باید.» [۱۱۴] و بر قصاص اصرار و سفارش نموده و آن را مایه حیات مردم دانسته است: «در قصاص برای شما ای خردمندان حیاتی است، شاید پرهیزکاری کنید.» [۱۱۵] آری، قصاص حیات است. قصاص با تأثیری که بر جلوگیری از قتل دارد تضمین حبات می نماید و هستی و حیات و به هم پیوستگی اجتماع را نگه می دارد. کیفر و عقوبت سختی بر زنا بیان نموده، چون زنا تجاوز بر عرض بوده و احترام و عزت را بازیچه قرار می دهد و فحشا را به طوری در اجتماع میپرا کند که پس از مدتی رشته اجتماعی را گسسته، انساب را خلط می کند و عواطف پدران را به وسیله فرزندی دروغین می دزدد.

این عقوبت را سخت گرفته، مرد زن دار و زن شوهردار را محکوم به سنگسار و غیر آن دو را به تازیانه که چه بسا به حد تلف نمودن می رساند، محکوم کرده است: زن زنا کننده و مرد زنا کننده را به هر یک صد تازیانه بزنید و مهربانی و رأفت بر آنان شما را در دین خدا نگیرد.» [۱۱۶] کسانی را که زنهای شوهردار بی گناه را متهم نموده به آنها افترا می بندند و دامنشان را به دروغ آلوده می کنند به هشتاد تازیانه محکوم نموده است، زیرا که جرم افترا در این باب نزدیک به جرم زناست. افترا تجاوز به عرض و نیکنامی است و باعث انگیزش دشمنی و کینه بوده، از راه کلام اشاعه فحشا می کند: : «آنها که زنهای عفیفه را به زنا متهم نموده و آن گاه چهار شاهد نمی آورند هشتاد تازیانه بزنید و هرگز شهادتی از آنان نپذیرید.» [۱۱۷] و همچنین کیفر دزدی را به دلیل آن تجاوزی که به امنیت و آرامش و اطمینان بین و مردم دارد تشدید کرده، آن را بریدن دست قرار داده است: «مرد و زن دزد را به پاداش کرداری که نمودند دست ببرید؛ مجازاتی است از طرف خداوند[۱۱۸]

امروز بعضی چون این مجازات را با دزدی مال یک نفر می سنجند، آن راغیرانسانی و فجیع می دانند، ولی اسلام در این کیفر چنان که به کیفیت سخت آن

نگریسته، امنیت و سلامت مردم و کفالت بر یکدیگر را نیز منظور نموده است. و سرقت و دزدی جرمی است که در نهان تحقق یافته و جرم های نهانی [۱۷] بیشترمحتاج به تشدید عقوبت است تا مرتکبین از ترس آن دست بردارند. البته این کیفر شدید در صورتی که سرقت از سر ناچاری و برای رفع مشکل گرسنگی از خود و یا فرزندان خود و به اندازه رفع ضرورت باشد، اجرا نمی شود و قاعده کلی این که بر شخص مضطر و ناچار باکی نیست: «هر که بدون ظلم و تجاوز مضطر شود گناهی بر او نیست.» [۱۱۹] حدود هم در زمینه شبهه جاری نمی گردد، «حدود را با شبهات دفع دهید.» گرسنگی هم خود شبهه ای است و چنان که خواهد آمد در زمان صحابه پیغمبر نیز به همین ترتیب حکم می شده است. باد و اما آنان که امنیت عمومی اجتماع را تهدید می نمایند، پاداششان کشتن یا به دار آویختن، یا دست و پا بریدن و یا تبعید است: «آنها که با خدا و پیغمبرش ستیزه می کنند و در زمین به فساد همت می گمارند سزایشان جز این نیست که کشته شوند یا به دار آویخته گردند و یا دستها و پاهایشان به عکس هم بریده شود و یا از آن سرزمین تبعید شوند» [۱۲۰] ، زیرا که دسته بندی و توطئه چینی و گروه سازی و سازماندهی بر فساد و اخلالگری جرمی است بزرگ تر از جرم های فردی و به برانداختن و شدت عقوبت سزاوارتر است. سلام به همراهی نظریۀ وسیع خود درباره وحدت هدفهای کلی فرد و جه و پیوند حیات و تکامل آن، این چنین تکامل اجتماعی را به تمام صور و شکل ها بر قرار می سازد. به فرد آزادی کامل می دهد، لیکن در حدودی که به زیانش نشود و سد راه اجتماع نگردد. برای اجتماع هم حقوقی قرار می دهد و در ب به وظایفی هم موظفش می گرداند تا زندگی در راه صحیح و مستحکم خود سیرنمایدو به هدف های عالی که فرد و اجتماع به طور مساوی در مسیر آن خدمت می کنندبرسد.

براساس این ارکان سه گانه: آزادی همه جانبه وجدانی (درونی)، مساوات کامل انسانیت، تکافل ریشه دار و مستحکم اجتماعی و عدالت اجتماعی پایه گذاری می شود و به پا می ایستد و عدالت انسانی تحقق می یابد.

پانویس

  1. { قل هو الله أحد الله الصمد به لم يلد ولم يولد * ولم يكن له كوا أحده ( توحید).
  2. قل يا أهل الكتاب تعالوا إلى كلمة سواء بيننا وبينكم ألا تعبد إلا الله ولا تشرك به شيئا ولا يد بعضنا بفضة أزبابةمن دون الله ) . (آل عمران، آیه ۶۴).
  3. وما مد إلا رشول ذلك من قبل الشل أفإن ما أو قيل انقلبتم على أعقابكم. (آل عمران، آیه ۱۴۴).
  4. وليس لك من الأمر شي أو يثوب عليهم أو يعد بهم . (آل عمران، آیه ۱۲۸).
  5. و ولولا أن تتناك لقد كنت تز إليهم شيئا قليلا ه إذا أذناك ضغف الحياة وضغف القمات ثم لا تجد لك عليناتيسيرة مه . (اسراء، آیه ۷۴ و ۷۵).
  6. قل إثما أدعو ربي ولا أشرك به أحدة مثل إني لا أملك كم ضرا ولا رشدأ مثل إنى أن يجيرني من الله أقد ولن أجد من دونه ملندا مه . (جن، آیه ۲۰-۳۲).
  7. و لقد كفر الذين قالوا إن الله هو الميی آن مزيم ثل من ينيك من الله شيئا إن أراد أن يهلك التيسيح ابن مریم وأنه من في الأرض جميعا.(مائده، آیه ۱۷).
  8. ( إن هو إلا عند أنقننا عليه وجعلناه متلا لبني إسرائيل. (زخرف، آیه ۵۹).
  9. { وإذ قال الله يا عيسى ابن مريم أأنت ثلث الناس أخونی و أنت إلهين من دون الله قال سبحائك ما يكون لي أن أول ما ليس لي بحق إن ن ل قد عينت تعلم ما في نفسي ولا أعلم ما في نفسك إنك أنت علام الغيوب و ما قلت لهم إلا ما أمزنی به أن اعبدوا الله ربي وربكم وكنت عليهم شهيدة ما ذن فيهم لما توی کت أنت الرقيب عليهم وأنت على كل شي: شهيد و إن ثعنهم فإنهم عبادك وإن تغفر لهم إنك أنت العزيز الحكيم). مانده، آیه ۱۱۸۱۱۶).
  10. في الله لطيف بعباده . ( شوری، آیه ۱۹).
  11. و إذا سألك عبادي عني فإني قريب أجيب دعوة الداع إذا دعان فليستجيبوا لي وليؤوا بي لعلهم يزشون .(بقره، آیه ۱۸۶).
  12. ولاتيأسوا من روح الله إنه لا ييأس من روح الله إلا القوم الكافژون به . (یوسف، آیه ۸۷)
  13. قل يا عبادي الذين أسرفوا على أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله إن الله يغفر الذنوب جميعا . (زمره آیه ۵۳)..
  14. له فويل للمصلين هم الذين هم عن صلاتهم ساهون».( ماعون، آیه ۴ و ۵.
  15. ( وماكان لنفسي أن تثوث إلا بإذن الله كتابا مولا ) . (آل عمران، آیه ۱۴۵).
  16. و قل لن يصيبنا إلا ما كتب الله لنا هو مولانا 4 . ( توبه، آیه ۱۵).
  17. لکل امة أجل إذا جاء أجلهم لا يستأخرون ساعة ولا يستقدمون . (یونس، آیه ۴۹).
  18. قل أغير الله أثير وليا فاطر الشموات والأرض وهو يطعمه . (انعام، آیه ۱۴).
  19. ( الله یبسط الرزق لمن يشاء ويقدر که . (رعد، آیه ۲۶).
  20. وكأين من دابة لا تخیل رزئها الله يزتها و إياكمه.(عنکبوت، آیه ۶۰).
  21. قل من یرزقکم من السماء والأرض أن ينيك الشمع والأنصار ومن يخرج التى من التين ويخرج الميت منالحئ ومن يدبر الأم توتون الله من أفلا تثقون 4 . ( یونس، آیه ۳۱)
  22. يا أيها الناس انگژوا نغمت الله عليكم قن من خالق غير الله يزنم من الشماء والأرض لا إله إلا هونانی تونگون). (فاطر، آیه 3).
  23. لو ولا تقتلوا أولادكم من إنلاقي تخين تزژئم وإياهم . ( انعام، آیه ۱۵۱).
  24. وإن خفتم عيله سوف يغنيكم الله من فضله إن شاء 4 .(توبه، آیه ۲۸).
  25. الشيطان يعدم التمر ويأمركم بالفحشاء والله يعدكم مغفرة منه وفضلا والله واسع عليم. (بقره، آیه ۲۶۸).
  26. { قل اللهم مالك الثلير تؤتي الملك من تشاء وتنزع الملك من تشاء وتعز من تشاء وتذل من تشاء بيدك الخير إنك على كل شيء قدير. (آل عمران، آیه ۲۶).
  27. «قل من بيده ملكوت كل شيء وهو يجير ولا يجار عليه إن كنتم تعلمون يقولون لله قل فائی ش رون).(مؤمنون، آیه ۸۸ و ۸۹).
  28. { إن ينصركم الله فلا غالب لكم وإن يخذلكم من ذا الذي يثمر ثم من بعده . (آل عمران، آیه ۱۶۰).
  29. ( من كان يريد العژ لله الوير جميعا ). (فاطر، آیه ۱۰).
  30. و ويله العزة ولرسوله وللمؤمنين ).( منافقون، آیه ۸).
  31. { وهو القاي ئوق عباده وهو الحكيم الخبي ). (انعام، آیه ۱۸)
  32. إن أكرمكم عند الله أتقاكم» (حجرات، آیه ۱۳).
  33. « وقالوا تخن أكثر أنواط وأولاد وما خن بمغين * قل إن ربي ينشط الرزق لمن يشاء ويقدر ولك أنالناس لا يعلمون * وما أموالكم ولا أولادكم بالتي تقربكم عندنا لفن إلا من آمن وعمل صالحا أولئك لهم جزاء الشغفي بما عملوا وهم في الغرفات آمون . (سبأ، آیه ۳۵-۳۷).
  34. في المال والبنون زينة الحياة الدنيا ) . (کهف، آیه ۴۶).
  35. ( والبايات الصالحات خير عند ربك ثوابا وخير مرد؛ 4. (مریم، آیه ۷۶)
  36. « وأضرب لهم من رجلين جعلنا لأحدهما جتي من أغناب وقفناهما بتخلي وقلنا بينهما زعأ و كلتا الجيني آئث أكلها ولم تظلم منه شينأ وجزنا خلالهما نقرأ : وكان له ثم قال لصاحبه وهو يحاوره أنا أتينك مالا وأعر فراه وځل جنته وهو ظالم لنفسه قال ما أظن أن تبيد هذه أبدا ، وما أظ الساعة قائمة ولئن دن إلى ربى لأجدن خيرة منها منقلبة و قال له صاحبه وهو يحاوژ، أكفرت بالذي خلقك من تراب ثم من نطفة ثم سوال رجلا لا هو الله ربی ولا أشرك بربي أحدأ به ولولا إذ دخلت جئتك قلت ما شاء الله لا قوة إلا بالله إن ترين أنا أقل منك ما وولدا قسى ربي أن يؤتين خيرة من جيك ويزيل عليها شبان من السماء تضبع صيدا لقا هو أن يضبع ماؤها غور فلن تستطيع له طلبة ، وأحيط بتمره فأصبح يقلب كثير على ما أنفق فيها وهي خاوية على موشها ويقول ياليتني لم أشرك بربي أحدأ ه ولم تكن له فئ ينوونه من دون الله وما كان منتصرأ م .(کهف، آیه ۳۲-۴۳).
  37. وإن قارون کان من قوم موسي بغى عليهم وآتيناه من المموز ما إن فاتحه لتوة بالغضب أولي اللة إذ قال له مه لا تفرح إن الله لا يجب القرين و وابتغ فيما آتاك الله الدار الآخرة ولاتنس نصيبك من الدنيا وأخي گما أحسن الله إليك ولا تبغ الفساد في الأرض إن الله لا يجب المؤيدين * قال إما أوتيه على علم عندي أولم يعلم أن الله قد أملك من قبيله من القرون من هو أشد منه ، وأن جمع ولا يشأ عن ذنوبهم المجرمون محرج على قويه في زيته قال الذين يريدون الحياة الدنيا يا ليت لنا مثل ما أوتى قاژو إنه لو حظ عظيم ؛ وقال الذين أوتوا العلم ويلكم تواب الله خير لمن آمن وعمل صالحا ولا يلقاها إلا الصابرون * فنا بووبدار الأرض ما كان له من فئة ينصرونه من دون الله وما كان من المنتصرين * وأضيع الذين تموا مكانه بالأمس يقولون ويك الله ينشط الرزق من يشاء من عباده ويقدر لولا أن من الله علينا لخسف بنا وكأنه لا يفل الكافرون ) . (قصص، آیه ۷۶-۸۲).
  38. ولاتمم عينيك إلى ما معنا به أزواجا منهم زهرة الحياة الدنيا لنفتنهم فيه ورزق ربك خير وأبقى 4. (طه،آیه ۱۳۱).
  39. و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة والعين يريدون وجهه ولاتغد عيناك عنهم تريد زينة الحياة الدنيا ولا تطع من أغفلنا تلبه عن ذكرنا واتبع هواه وكان أمژه وطأ ه . (کهف، آیه ۲۸).
  40. فلا تعجبك أموالهم ولا أولادهم إنما يريد الله ليعد بهم بها في الحياة الدنيا و ممزق أنهم وهم كافرون . (توبه، آیه ۵۵)
  41. و عبس وتولى أن جاءه الأغمي * وما يدريك لعله يكن به أو ي ر تقه الكرئ و أما من آشتنی فأنت له تصدي وما عليك ألا يكي * وأما من جاء ينعي 3 وهو يخشی + أنت عنه تلقى لا إنها تذکر 4 تن شاء ذكرهه . ( عبس، آیه ۱۲. ۱ )
    • در تفسیر آیات مزبور در عقیده معروف است. بیان مؤلف بر اساس یکی از دو تفسیر بوده است. .
  42. و قل إن كان آباؤكم وأبناؤكم وإخوانكم وأزواجكم وعشيرتكم وأموال أنترنتوها وتجارة تخشون كسادها ومساكن ترضونها أحب إليكم من الله ورسوله وجهاد في سبيله فتربصوا حتى يأتي الله بأمره والله لا يهدي القوم ألفاسقين . (توبه، آیه ۲۴).
  43. زین للناس حب الشهوات من النساء والبنين والقناطير القنطرۃ من الأب والفضة والخيل المؤتة والأنعام والتزين ذلك متاع الحياة الدنيا والله عنده حسن المآب و ثن أنتم بخير من ذلكم الذين أقرا عند ربهم جنات تجري من تحتها الأنهار خالدين فيها وأزواج مطير ورضوان من الله والله بصير باليباوک . (آل عمران،آیه ۱۵۱۴).
  44. قل من حرم زينة الله التي أخرج لعباده والطلبات من الرزق ». (اعراف، آیه ۳۲).
  45. ولا تنس تصيبك من الدنيا. (قصص، آیه ۷۷).
  46. و إنما أموالكم أولادگم فتنه ) . ( تغابن، آیه ۱۵).
  47. ولا یسألون الناس إلحافا . (بقره، آیه ۲۷۳).
  48. ( وفي أموالهم حق للسائل والمحروم . ( ذاریات، آیه ۱۹).
  49. قل هو الله أخذه الله الضم لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفوا أحده. (سورۂ توحید).
  50. وقالوا أخذ الأخمن ولدا و لقد جم شين إذا تكاد الشمنوا يتطزن منه وتنشق الأرض وتر ألجبال فنا و أن تعوا لأخي ولدأ ه وما ينبغي للخمي أن يخ ولد * إن كل من في السموات والأرض إلا آتی ولم تبدأ الأخمام وعدهم عدا هم ولهم آتيه يوم القيامة قزدا ). (مریم، آیه ۸۸-۹۵).
  51. و لم نخلقكم من ماء مهين و تجعلناه في قرار مكين إلى قدر معلوم و دزنا فم القادژون. (مرسلات، آیه 19-23).
  52. فلبنظر الإنسان مم ځلق و خلق من ماء داني * يخرج من بين الطلب والترائب ).( طارق، آیه ۷۵).
  53. والله خلقكم من تراب ثم من تطقة ثم لكم أزواجا وما تخبل من أنثى ولا تضع إلا بعلمه وما يتئ من مئر ولا بنفش من غم و إلا في كتاب إن ذلك على اللويسي). (فاطر، آیه ۱۱).
  54. ولقد خلقنا الإنسان من سلالة من طسين ثم جقلنا لفة في قرار م ين ثم لا أطقة مملة لقنا العلقة منه لنا الثقة عظاما ن ونا العظام لخمة ث أنشأناه لقا آخر نتبارك الله أحسن الخالقين . (مؤمنون، آیه ۱۲-۱۴).
  55. يا أبها الناس أثوا ربكم الذي خلقكم من نفس واحدة وخلق منها زوجها وبث منهما رجالا كثيرا ونسا:.(نساء، آیه ۱).
  56. یا ایها الناس إنا خلقناكم من ذكر وأنثى وجعلناكم شعوبا وقبائل لتعارفوا إن أكرمكم عند الله أتقاسمه.حجرات، آیه ۱۳).
  57. من قتل مؤمنا خطأ تخریڑ رقبة مؤمنة ودي مته إلى أهله إلا أن يشدوا فإن كان من قوم عدو لكم وهومبین رقبة مؤمنة و إن كان من قوم بينكم وبينهم ميثاق فدية مسلمة إلى أهله و تخریژ رتبة مزينة 4. (نساءمين تخين رقبة مؤمنة وإن کان * آبه ۹۰)
  58. وانكحوا الأيامن منكم والصالحين من سبام و إمام إن يكونوا قراء يغنيهم الله من فضله والله واسع من عليم . (نور، آیه ۳۲).
  59. ومن يقتل من الصالحات من ذكر أو أنثى وهو مؤمن تأولنيك يدخلون الجنة ولا يظلون نقیرا . (نساء، آیه 124)
  60. من عمل صالحا من ذكر أو أنثى وهو مؤمن لخبيثه حياة طيبة ولنجزينهم أجرهم بأحسن ما كانوا يعملون .(نحل، آیه 6۷).
  61. وفاستجاب لهم ربهم أنني لا أضيع قتل عامل منكم من ذكر أو أنشن بغضم من بغض . (آل عمران، آیه ۱۹۵).
  62. في الرجال تصيب مما ترك الوالدان والأقربون وللنساء نصيب مما ترك الوالدان والأقربون . (نساء، آیه ۷)۔
  63. وللرجال نجيب يما أكتبوا وللنساء نصیب ما أكتبن . (نساء، آیه ۳۲).
  64. الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض وبما أنتهوا من أموالهم .(نساء، آیه ۳۴).
  65. لهن مثل الذي عليهن بالمعروف وللرجال عليه درجة . (بقره، آیه ۲۲۸).
  66. کافی، ج ۲، ص ۱۵۹ (مترجم)
  67. واشتشهدوا شهيدين من رجالم فإن لم يكونا رجلين رجل وامرأتان من ترضون من الشهداء أن تضل إحداهما تذكر إخدائما الأخرن که . (بقره، آیه ۲۸۲).
  68. {فأتوهن أجورهن فريضه . (نساء، آیه ۲۴).
  69. فأمسكوهن بمعروف أو سرحوهن بمعروف ولا تمسکوهن ضرارالتعتدوا . (بقره، آیه ۲۳۱).
  70. (وعاشروهن بالمغرب ) (نساء، آیه ۱۹)
  71. ولا تقتلوا النفس التي حرم الله إلا بالحق . (انعام، آیه ۱۵۱).
  72. و ولاتقتلوا أولادكم خشية إنلاقي نحن نرزقهم وإياكم . (اسراء، آیه ۳۱).
  73. و إذا الموءودةسئلت بأي ذنب قتلت . (تکویر، آیه ۸-۹).
  74. و خلقكم من نفس واحدة وجعل منها زوجها لتسكن إليها ) . (اعراف، آیه ۱۸۹).
  75. « ولقد كرمنا بني آدم وحملناهم في البر والبحر ورزقناهم من الطيبات ونساهم على كثير مئ خلفناتفضيلا. (اسراء، آیه ۷۰).
  76. يا أيها الذين آمنوا لا ينخر قوم من قوم عسى أن يكونوا خيرا منهم ولا نساء من نساء عسى أن يتم خيرا منه ولا تليژوا أنفسكم ولا تناژوا بالألقاب بنس الإسم الفوق بعد الإيمان ومن لم يئب فأولئك هم الظالمون . (حجرات، آیه ۱۱).
  77. و يا أيها البنين آمنوا لا تخلوا بيوتا غير بيريز حتى تشتايشوا وسلموا على أخيها ذلكم خير لگز لقم تكون له فإن لم تجدوا فيها أحدا فلا تذلوها حتى يؤذن لكم و إن قيل لم از جعوا ازجرا هو أكن تكم والله ما تنفقون عليم. (نور، آیه ۲۷ -۲۸).
  78. ولا تجسسوا ولا يغتب تفنگم بغضأ .. (حجرات، آیه ۱۱).
  79. وأما من طغى دوائر الحياة الدنيا و إن الجحيم في التأوين * وأما من خاف مقام ربه ونهى النفس عن الهوى فإن الجنة في المأوی . (نازعات، آیه ۳۷-۴۱).
  80. ونفس وما سواها م ألنقنها جوزها وتواها و قد ألح من زكاها * وقد خاب من دساها . (شمس، أيه ۱۰۷).
  81. ولا تلقوا بأيديكم إلى التفكير . (بقره، آیه ۱۹۵).
  82. هو وابتغ فيما آتاك الله الدار الآخرة ولائنس نصيبك من الدنيا که . (قصص، آیه ۲۷)
  83. و یا بنی آدم دوا زينتكم عند كل مشجي وكلوا واشربوا ولا تسرفوا إنه لا يجب المشرفين ). (اعراف، آیه ۳۱).
  84. ( كل نفس بما كسبت رهينة . ( مدثر، آیه ۳۸).
  85. أم لم ينبأ بما في صحف موسیه و إبراهيم الذي وفي ألا تزر وازرة وزر أخرى وأن ليس للإنسان إلا ماعن ه وأن تغنيه سوف يرن * ثم يجزاه الجزاء الأوفي ه . (نجم، آیه ۳۶-۴۱)
  86. لها ماكسبت وعليها ما اكتسبته. (بقره، آیه ۲۸۶).
  87. من اهتدی فلنفسه ومن ضل فإنما يضل عليها وما أنت عليهم بوسیله.(زمر، آیه ۴۱).
  88. من یکسب إنما فانما يكسبه على نفسه ه . (نساء، آیه ۱۱۱).
  89. « وبالوالدين إحسانا إما يبلغ عندك الكبر أحدهما أو كلاهما فلا تقل لهما أف ولا تنهرهما وقل لهما قولا كريما وواخفض لهما جناح الأن من ألخمة وثل رب آزمائما ربیانی صغيرة به. (اسراء، آیه ۲۳-۲۴).
  90. وصینا الإنسان بوالديه حملة أمه وهنا على وفن وفصاله في عامين أني أشگز لي ولوالديك .. (لقمان،آیه ۱۴).
  91. وأولوا الأزحام بغضم أولى ببغض فی کتاب الله ه . (احزاب، آیه ۶).
  92. والوالدات يرضعن أولاد حولين كاملين لمن أراد أن ييم الأضائة وعلى المولود له رزئه و کشوه بالتغوف لا تكلف نفس إلا وسعها لا ضا والد بولدها ولا مولود له بولده . (بقره، آیه ۲۳۳).
  93. خیر و شر و فعاليت و بهره، تسلی، به لي و أنا فر و بار در درون برام، فهم لا ، بو اورمیرمعتاد میه مدیران و استان تقی میر، ترس سهرة أسسناد رمزی یس
  94. يوصيكم الله في أولايكم يلدكر مثل حظ الأنتيني فإن ” نساء توق اين قله ثا ما ترك و إن كانت واحدة لها النضف ولأبويه لكل واحد منهما الشد مما ترك إن كان له ولد فإن لم يكن له ولدوور ئه أبوا فلأمه الثلث فإن كان له إخوة لأمير الشد من بغد ويئي يوصي بها أو دين آباؤكم وأبناؤكم لا تذرون أيهم أقرب لكم تفعا فريضة من الله إن الله كان عليم حكيمة ولكم نصف ما ترك أزواجكم إن لم يكن له ولد فإن كان له ولد لم ألربع ينا تركن من بعد وصية يومين بها أو دين ولهن الربع بنات ثم إن لم يكن لم ولد إن كان لكم ولله الثمن مما تركتم من بغي وصية وشون بها أز دين و إن كان رجل يورث كلاله أو أمرأة وله أخ أو أخت لكل واحد منهما الدش فإن كانوا أكثر من ذلك قم شركاء في الثل من بغي وجئة يوصى بها أو ديني غير مضار وصية من الله والله عليم حليمه. (نساء، آیه ۱۱-۱۲).
  95. بنوك ثل الله يفتيكم في الكلالة إن آمنو قل ليس له ولد وله أخت لها نضف مائر وهو يرثها إن لم يكن لها ولد فإن كانتا ا ن لهما الثاني مما ترك و إن كانوا إخوة رجالا ونساء للذكر مثل حظ الأنيين بين الله لكم أن تضلوا والله بكل شيء عليم که . (نساء، آیه ۱۷۶).
  96. فانطلقا ختى إذا أتبا أمل نية انتلهما أقلها بأنزا أن يبتو هما أوجدا فيها جدارا يريد أن ينن ئانامه 4 (کهف، آیه ۱۷)
  97. قزنت لا تشخذ عليه أجرأ ه . (کهف، آیه ۱۷)
  98. وأما الجدار فكان يفلامين نبين في المدينة وكان تخته كنز لهما وكان أبوهما صالحا فأراد ربك أن "أشدهما وبتخرجازهما رخنه من ربك وما نقلته عن أنړی . (کهف، آیه ۸۲).
  99. (و قل أعملوافسيرى الله عملكم ورسوله والمؤمنون . (توبه، آیه ۱۰۵).
  100. وتعاونوا على البر والتقوى ولا تعاونوا على الإثم والعدواني م . ( مائده، آیه ۲)
  101. { ولتكن منكم أمة يدعون إلى الخير و بامزون بالمعروف وينهون عن الثنر ه . (آل عمران، آیه ۱۰۴)
  102. خذوه فغلوه ثم الجحيم صلوه ، ثم في سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلکوه و إنه كان لايؤمن بالله العظیم ولا يخض على العام المسكين ، فليس له اليوم ههنا حميم * ولا طعام إلا من غسلین * لا یاکله إلا الخاطئون . (حاقه، آیه ۳۰-۳۷).
  103. أرأيت الذي يكذب بالدين فذلك الذي يدع اليتيم و ولا يحض غلى طعام المسکین. ( ماعون، ابه1-3 )
  104. و إذا أردنا أن نهيك زيه أمرنا مرنيها فتقوا فيها حق عليها القز درناها تدبيرأ ه . (اسراء، آیه 16* )
  105. واتقوافتنة لا تصبین الذین ظلموا منکم خاصة. (انفال، آیه ۲۵).
  106. و لين الذين گذروا من بني إسرائيل على لسان داؤد و سیسی ابن مريم ذلك بما غتزا و کائرا يعتدون كانوا لايتناهون عن منكر فعلوة بس ما كانوا يفعلون .. ( مانا۔د. آیه ۱۷۸-۱۷۹)
  107. والمؤمنين والمؤمنات بعضهم أوليا: بغض يأمرون بالمعروف وينهون عن المنكر و.( توبه، آیه ۷۱).
  108. و با أيها الذين آمنوا عليكم أن لا ي كم من ضل إذا آفت بشم به . ( ماندد، آیه ۱۰۵)
  109. و مالکم لا ثقاتلون في سبيل الله و المتفننين من الرجال والنساء والولدان . (نساء، آیه ۷۵).
  110. هو وأنتوا اليتامى حتى إذا بلترا النكاح إن أنتم منه رشدة يارا إليهم أموالهم ولا تأكلوها إشرانا وبدارخیز را زمن كان مسا ئليين، ومن كان يسيرة تليان بالمغر و في نإذا ثمن النهم أموالهم فاشهدوا عليهم و بالله خميسهما و نساء، آیه ۶).
  111. و لابن لا تغرمون... ولا يوثق ونائه أحد . ( الفجر، آیه ۱۷-۲۶)
  112. ومن يقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم خالدا فيها . (نسا، آیه ۹۴)
  113. رولا تلوا النفس التي حرم الله إلا بالحق ومن قتل مظلومأ قد جعلنا یزله شلطانا . (اسراء، آیه ۳۳).
  114. وكتبنا عليهم فيها أن النفس بالنفس والعين بالعين والأنف بالأنف والأن بالأذن والش بالش والج باشم.(مائده، آیه ۴۵).
  115. لووتكم في القصاص حياة با أربي الألباب لعلكم تشون که . (بقره، آیه ۱۷۹).
  116. و الثانية والزانی فاجلدوال واحد منهما بأنه جلدة ولا تأخذك بهما أنه في دين الله که . (نور، آیه ۲)
  117. والذين يمون الخضنات ثم لم يأتوا بأربعة شهداء فاجلدوهم ثمانين جلد؛ ولا تبلوا لهم شهادة أبدأ). نور، آیه ۴).
  118. و والشارق والنارئه قالوا أيديهنا جزاء بماکسبا نكالا من الله و . ( مائده، آیه ۳۸).
  119. فمن أضطر غير باغ ولا عاد فلا إثم عليه . (بقره، آیه ۱۷۳).
  120. و إنما جزارا الذين يحاربون الله ورسوله وينتزن في الأرض فسادا أن يلوا أن يتبرا أن تقطع اندام من خلاني أن ينفزا من الأرض ، ( مائده، آیه ۳۳).