کار داوطلبانه در قالب کمکهای غیرمالی به مردم نیازمند تازگی ندارد. سالهاست شاهد کنشهای خیرخواهانهای هستیم که و از سوی برخی افراد و یا تشکلهای کوچک اتفاق میافتد.
افرادی که بدون چشمداشت مالی کمک به دیگران را وظیفه خود میدانند. آنها به هر طریقی اعم از جمعآوری كمك نقدي و رساندن آن به افراد نیازمند و با حضور در منطقه و انجام کارهای موردنیاز باری از دوش همنوعان خود بردارند.
آمنه لاجوردی ۲۶ ساله یکی از آنهایی است که خودش برآمده از منطقهای محروم است و اثر كمك به محرومین را باهمه وجود خود احساس کرده است. از او منتظر كمك نهادهای دولتی نمانده است.
خودش دستبهکار شده و داوطلبانه به روستای «مشوكی» در دوازده کیلومتری مرز افغانستان در استان بیرجند رفته است. او معلم مدرسه بیسقفی شده است که امید. بچههایش مانند درودیوار مدرسه نمکشیده بود.
با او درباره ضرورت انجام کارهای داوطلبانه و پرداخت مدرسه به این امور بهعنوان و نهادي اسهر و متولی امر آموزشی گفتوگو کردهایم. متن این گفتگو را در ادامه بخوانید.
گفتگو با آمنه لاجوردی، آموزگار داوطلب مناطق محروم
1. لطفاً کمی از سوابق خودتان و دلیل علاقهمندیتان به این کارها را برایمان بگویید.
من مدیر آموزگار مدرسهای در دوازده کیلومتری مرز افغانستان بودم که حالا بهمنظور ادامه تحصیل به تهران آمدهام. کل مردم روستای مشوکی رویهم یک خانوار هم نبودند. از وقتی به آنجا رفتم نگاهم به زندگی عوض شد. در دوران دانشگاهی اردوی جهادی رفتهام؛ اما آن اردوی جهادی بااینکه آدم درجایی محروم زندگی کند فرق میکند
دانشجو امیدوار است که برمیگردد. موقعیتی برایش فراهم میشود که راحت باشد؛ اما وقتی بهعنوان یکی از اعضای همان منطقه محروم به آنجا برود و بخواهد مدت طولانی با آنها زندگی کند، دغدغههایش مانند همانها میشود.
کار من در آنجا وظیفهام بود و از هر معلمی انتظار میرود که وظیفهاش را انجام بدهد. البته اگر هم اینطور باشد و هرکس وظیفهاش را انجام بدهد اصلاً به خیریهها نیازی نیست. در مدرسهای که بودم کاری میکردم که هر مدیری وظیفهاش بود.
اوضاع آنجا نابسامان بود. سقف مدرسه ریخته بود. آب منطقه نیترات داشت. بچهها میگفتند باران که میآمد، معلم قبل زیر آن کاسه میگذاشت تا آب جمع شود. چهار سال وضع همین بوده؛ اما برای کسی مهم نبوده است. چون وظیفهشان را درست انجام نمیدادند.
از نابسامانی اوضاع منطقه همین را بگویم که تا همین چند سال پیش، از افغانستان کسانی میآمدند و بچهها را از روستا میدزدیدند. این سختیها بود؛ اما مردمش خیلی مهربان بودند. آدمهای پاکی که شاید دیگر مانندشان را نبینم علاوه بر این، از سال گذشته در موسسه ملی «ندای سلامت مرهم» عضو شدم که در حوزه سلامت کار میکنند.
برای کسانی که باید صورتشان جراحی شود و توان پرداخت هزینهاش را ندارند. این گروه به مناطق محروم میروند و کسانی را که نیازمندند رایگان عمل میکنند. من نماینده این انجمن در خراسان جنوبی هستم.
قرار است تیرماه این گروه به خراسان هم بروند. علت این تصمیم هم این بوده که دکتر کلانتر هرمزی شبی در کنار بیمارستان میبیند که همراه بیمار در خیابان خوابیده است. با خودش فکر میکند که چرا بهجای اینکه آنها به اینجا بیایند او به شهرهای دیگر و بالای سر مریضها نرود؟
اگر هر آدمی نظرش همین باشد و تلنگری بخورد، شاید کمتر فرد نیازمندی در جامعه باقی بماند. اگر هر فردی ذرهای از تخصصی که دارد را به دیگران برساند کشورمان جای بهتری خواهد بود.
خیلی از افراد در برخورد با اشخاصی که داوطلبانه به مناطق محروم میروند و کار جهادی میکنند، میپرسند که اصلاً چه ضرورتی دارد ما مردم این کارها را انجام بدهیم؟ اینکارها وظیفه دولت است و هر دولتی موظف است که رفاه شهروندانش را تأمین کند. شما بهعنوان کسی که خودتان در چنین اموری فعال هستید جایگاه و اهمیت آن را در جامعه چگونه ارزیابی میکنید؟ سطح توقع ما از دولت و نهادهای بالاتر چقدر باید باشد؟ درست است که بگوییم دولت این کارها را بر عهده دارد و من شهروند ولو در برابر همنوع خودم مسئولیتی ندارم؟
برای مطالعه :
اینکه بگوییم همه مردم انتظار داشته باشند دولت کار بکند درست نیست. هیچ دولتی نمیتواند همهچیزهایی را که برای جامعه نیاز است، برآورده کند. من چون سالها در آن منطقه زندگی کردم میدانم که آن منطقه نیازمند رسیدگیهای زیادی است. کار جهادی برای همه لازم است.
کسی که کمتر محرومیت را تجربه کرده خوب است که برود و تجربه کند و زندگی آنها را ببیند. نگاه بقیه این است که این آدم جهادگر به مردم کمک میکند؛ اما به نظر من بیشترین کمک را به خودش کرده است. چون نگاهش به زندگی تغییر میکند. سال گذشته در منطقهای که معلم بودم ضرورت کار جهادی را احساس کردم. کاش مردانی بودند و میآمدند مدرسه را تعمیر میکردند.
من باید کارهایی برای مدرسه میکردم. باید در آن منطقه دور، گچ کار پیدا میکردم و این کارها از دست من خانم برنمیآمد. بعضی هم زیاد از حد از مردم توقع دارند.
بعضی کارها را هم باید خود دولت انجام بدهد. حداقل این است مدیری که در بالا نشسته خودش درد مردم را کشیده باشد. هم مردم باید این کار را بکنند و هم دولت موظف است.
یک برداشت از کار خیر پول دادن و باهمان صدقه دادن است. فرآیندی که در آن فرد نیکوکار با اشخاص نیازمند ارتباطی ندارد و نیازهای واقعی آنها را نمیشناسد. به نظر آنچه در فعالیتهای جهادی هم مهم است همین کنش داوطلبانه و دخالت فعال در ماجرا است. چطور میتوانیم برداشت غلط پول دادن بجای کاری کردن را حذف کنیم؟
در این زمینه نیاز به تبلیغ یا چیزی شبیه به آن داریم؟ میدانیم بین کسی که به شهر دیگری میرود و آن فردی که در منطقه محروم است رابطهای عاطفی هم برقرار میشود؟
یعنی نیازهای عاطفی هم دراینبین برطرف میشوند. جهادگر در جریان مشکلات دیگر قرار میگیرد و کارهای دیگری هم میکند. باور پول دادن هم غلط نیست. قبل از اینکه خیریهها در اندازه امروزی رشد و توسعه پیدا کنند کمک کردن را خودم فقط در صندوقهای کمیته امداد میدیدیم.
شاید آن مدل کمک کردن نادرست بود؛ اما گاهی کمک دادن همان پول دادن است. گاهی رفتن و دیدن است. گاهی شنیدن درد دل است. حتی در همین تهران هم خیلیها نیازمند کمک هستند. وقتی توی مترو مینشینم انگار آدمها با خودشان هم غریبهاند بلند شدن و جا دادن به آدمی که ایستاده است هم کمک است.
کمک کردن جاهای مختلف مصادیق مختلف دارد. آدمی که وضع مالی خوبی ندارد، هرچقدر هم که با او حرف بزنیم و درد دلش را بشنویم برایش فایده زیادی ندارد؛ اما باید بدانیم در کنار کمک مالی کارهای دیگری هم میشود انجام داد.
نگوییم حالا که پولندارم پسکار دیگری هم نمیکنم. کسی هنری دارد و میتواند در آن حوزه کمکی بکند. پزشک متخصص میتواند ساعتی را برای این کار اختصاص بدهد. بدون هزینه گرفتن، از تخصص و حرفه خودش استفاده کند. من این باور را غلط نمیدانم.
2. با توجه به اینکه شما معلم هستید و با نهادهای رسمی سروکار دارید، نقش این نهادها را در نهادینه کردن روحیه نیکوکاری چقدر میدانید؟ اصلاً میشود از نهاد رسمی چنین توقعی داشت؟ در سرفصلهای درسی یا سیاستهای کلان آموزشی این مسئله در نظر گرفتهشده است؟ و چقدر مراجع آموزشی به آن توجه میکنند؟ در محتوا و متون کتابهای درسی به آن توجهی میشود؟
باید توقع داشت. یکی از چیزهایی که برای آموزشوپرورش در کل دنیا و ایران تعریفشده، این است که آموزش و تربیت مهمترین بخش این مقطع است؛ اما اینکه چقدر به آنها پرداختهشده، جای تردید است.
در کتاب هدیههای آسمان خیلی روی این موضوع مانور دادهاند، در کتاب قرآن هم همینطور. در کتاب اجتماعی هم به این موضوع اشاره میشود؛ اما چیزی که باید تمیزش دهیم این است که خیلی مطالب در کتابها آمده، بچهها هم خیلی خوب درباره آن صحبت میکنند؛ اما تأثیری رویهمان بچهها ندارد.
بیشتر بخوانید :
مثلاً در مدرسه خودم آشغال روی زمین ریخته بود، از نهنفری که رد شدند یک نفر آن را برداشت و بقیه بیاعتنا بودند. تازه یک نفر هم به او میگفت؛ «چرا برمیداری؟به ما ربطی ندارد.» کمکاریهایی وجود دارد؛ اما اصل مهم نهادینه کردن آن است. خیلی از ما خوب حرف میزنیم؛ اما چرا نیکوکاری نهادینه نمیشود؟
به روش تدریس، نگاه معلم و اینکه اصلاً ابزار و موقعیتش را دارد یا نه مربوط میشود. من این مشکل را میبینم. کتابها را میشود با دستکاری درست کرد؛ اما این موضوع را که خود معلم اصلاً اعتقادی به پرورش این روحیه نداشته باشد چطور درست میشود؟ نمیگویم همه معلمها بیدغدغهاند؛ اما شرایطش هم فراهم نیست.
در کلاس چهل نفره نمیشود به آن پرداخت. حجم کتابها زیاد است و خانوادهها فکر میکنند باید بچهها از مدرسه ریاضی و علوم و... یاد بگیرند. او را به کلاس زبان هم میفرستند اما برایشان مهم نیست فرزندشان دل کسی را شکسته باشد؛ یعنی اعتقادی ندارند؛ درحالیکه باید از خود خانواده هم این مسئله آموزش داده شود.
یک برداشت هم این هست که هر دانشآموز مثلاً روزی شش ساعت در مدرسه است و بقیه وقتش را تلویزیون با نهادهای غیررسمی دیگری پر میکنند؛ مثل هیئت، مؤسسات آموزشی و... برای این نهادهای غیررسمی هم میتوانیم سهمی در انتقال این روحیه قائل باشیم؟ وقتی از تربیت حرف میزنیم فقط شش ساعت آن در مدرسه است. خانواده مهمتر است. قبل از مدرسه اول باید خانواده را در نظر گرفت. مشکل شاید از آموزشوپرورش هم بوده است که ما بیشتر از خانواده آموختهایم تا مدرسه و معلم. هیئت و... همه در ارتباط باهم باید باشند.
من از هیچ جایی سلب مسئولیت نمیکنم؛ چون جامعه از تکتک این آدمها تشکیلشده است. نمیتوانیم بگوییم فقط مدرسه یا فقط خانواده یا فقط دولت، مسئولیت را بر عهده فقط جای خاصی نیندازیم. اگر دانشآموز ببیند چیزی در مدرسه گفتهشده و دغدغه پدرش هم هست و یا اگر دغدغه او نیست، حداقل مخالفتی هم با آن ندارد و نمیگوید تو فقط به فکر خودت باش، امر در او نهادینه میشود. پس همه باهم تأثیرگذارند.
3. کنشهای داوطلبانه از سوی دانشجویان در قالب اردوهای جهادی زیاد مطرح میشود. در رده سنی دانشآموز هم به نظرتان میتوانیم شاهد این فعالیتها باشیم؟
حالا شاید نه به آن شکل دانشجویی که به شهری دیگر بروند و کارهایی بکنند؛ اما همین مشارکت داشتن آنها در حوزههای محیطزیست، خیریهها و... در مدارس قابلیت طرح شدن دارد؟ یا مثلاً شاید بشود پیشنهادهایی برای بازدید دانشآموزان از مناطق محروم داشت. به فرض وقوع، این کار تأثیر مثبتی میتواند داشته باشد؟
باید دید که دانشآموز قبل آن، چه نگاهی داشته است. همه مثل هم نیستند. شاید کسانی که محروماند از این برخوردها ناراحت شوند که کسانی که شرایط بهتری دارند آمدهاند و آنها را تماشا میکنند. اما خب در هر شهر و محلهای میشود مصادیق را برای بچهها تعریف کرد تا خودشان وقتی میبینند به آن مفهوم برسند.
مثلاً بچهها در خیابان کودکان کار را میبینند. باید نگاهشان باهمان مصداقها تغییر کند. کمتر در مدارس این امکان وجود دارد که بچهها را به بازدید ببریم. فیلمهایی میشود به آنها نشان داد؛ البته با رعایت شأن افراد اگر بچهها حضوری بروند و ببینند هم خوب است.
ما در دبستان طرح کرامتی داریم که به هدف ترویج اخلاق نیکو و پسندیده ایجادشده است؛ اما متأسفانه فقط فرمایشی است. چون برای آموزشوپرورش مهم است که این کار فقط انجام شود و روی برگه بیاید و تأثیر آن روی بچهها برایش دیگر مهم نیست. سازوکار هم اینطور است که دانشآموز را اینگونه بار میآورد که کنشگر نباشد. اگر مدارس واقع محل زندگی کردن باشند بچهها این چیزها را هم یاد میگیرند؛ مثلاً شنیدهایم که در ژاپن مدارس مستخدم ندارند و بچهها خودشان مدرسه را تمیز میکنند.
من اگر یاد بگیرم میدانم که این وظیفه خودم است و نباید محیط را آلوده کنم، خودم اگر جمع نکنم کسی دیگر جمع نمیکند. جداسازی در مدارس ما به این مسئله دامن میزند: بچههای استثنایی، نابینا و... از بچههای سالم جداشدهاند.
بچههای زیادی مشکلات حرکتی و... دارند؛ اما چرا اینها را نمیبینیم؟ وقتی بچهها در مدرسه اینها را ندیدهاند، نمیدانند کسی هست که نمیتواند راه برود، ببیند، اوتیسم دارد و... در جامعه هم نمیداند باید با او چه رفتاری کند؛ حتی اگر بخواهد رفتار خوبی داشته باشد؛ چون تعامل خوب و درست را یاد نگرفتهاند.
همین پر کردن ساعات درسی و فقط یادگرفتن ریاضی و علوم مشکلساز است. او نمیداند در برابر همکلاسی و هم نوع دیگرش که نابینا و... است چطور برخورد کند.
نیکوکاری در مدرسه که یاد نگیرد بزرگ هم که شد بلد نیست. وقتی در مدرسه تبلیغ نشده که با یک اوتیسم چه برخوردی کنیم در جامعه هم این مهارت را دانشآموز ما نخواهد داشت. اگر مدرسه محل زندگی باشد خیلی از مشکلات حل میشود. کاش نگاه کلی به آموزشوپرورش تغییر کند، نگاهی که در سند بنیادین چیزهای قشنگی نوشته است. میگوید؛ دانشآموز فرد سالمی برای جامعه باشد و حیات طیبه داشته باشد؛ اما این را چقدر در مدارس به دانشآموز یاد میدهیم؟ پاسخ به این تردیدهای زیادی به همراه دارد.
4. به نظر شما خیرین ضرورت تربیت نیکوکار را متوجه هستند؟ چه روشها و یا راهکارهایی برای توجه دادن آنها بهضرورت این امر در نظر دارید؟
دوران راهنمایی من در مدرسهای گذشت که دکتری هزینه ساخت آن را داده بود. چند بار که به مدرسه ما آمدند، ما از حضورشان خیلی خوشحال شدیم. حضورش روی من تأثیرگذار بود.
مدرسه و دانشآموزان را رها نکرده بود. میگفت اگر بازهم کمکی باشد ما میتوانیم کمک کنیم و منظورشان هم فقط کمک مالی نبود. میگفت: «هزینه را دادیم و توقع داریم شما تلاش کنید موفق شوید و موفقیتتان را به اشتراک بگذارید و بقیه از آن سود ببرند.» این تجربه من بود؛ اما اینکه خیرین و بچهها خودشان چه کنند را میتوان از محیطزیست شروع کرد.
بچهها باید به این باور برسند که این کاری مفید برای جامعه و خودشان است و این آموزش مثل کلاسها، فرمایشی نشود. بچهها خودشان باید نظر بدهند؛ چون فکرهای بکری دارند و میتوانند کمک کنند.
5. برای سوال آخر، کمی هم از سختی کار جهادی بگویید.
من کلمه جهادی را خیلی به کارنمیبرم و نمیپسندم. حتی ایستاده در اتوبوس هم میشود کار جهادی کرد؛ مثل لبخند زدن؛ چون خیلی کم در مردم میبینم. وقتی از کار جهادی میگوییم، تصور همه، کار در منطقهای محروم میشود. کار جهادی فقط منحصر به منطقه دورافتاده نیست؛ چون خودم از جایی دورافتاده آمدهام میگویم. قبلاً فکر میکردم مردم شهرهای بزرگ مثل تهران محروم و نیازمند نیستند.
منظورم هم فقط مالی نیست. حالا که خودم ساکن تهران شدهام میبینم که کار جهادی فقط آن معنای رایج را ندارد، خیلی گستردهتر است. بهعلاوه کار جهادی سختی زیاد دارد. وقتی بدانی که سختی دائمی است و باید طولانیمدت آن را تجربه کنی سختتر هم میشود. اگر فقط بخواهیم آن شرایط را تصور کنیم باید بگوییم برای چند ساعت گوشیتان را خاموش کنید.
فکر کنید هیچ راه ارتباطی ندارید. آبی که میخورید فقط همین بطری آب است و تمام، نمیتوانید دوش بگیرید. کسانی که میخواهند کار جهادی کنند اگر این را بدانند خیلی زود نمیبرند.
خیلی از این کارها اراده و روحیه قوی میخواهد. آدمی که کار را شروع کرده باید بداند این کار آسان نیست. سختی را هرچقدر بگویم حق مطلب ادانشده و نمیشود. اینکه آدم بخواهد ناامید نشود سختترین کار است. ناامید نشدن سخت است و در کار داوطلبانه باید چراغ امید را روشن نگه داشت تا به نتیجه برسیم.
دیدگاه خود را بنویسید