گنج اندوزی و حبس مال

از ویکی خیر
پرش به: ناوبری، جستجو

محمد مرادی

چکیده

این نوشته می کوشد تا دو دیدگاه قرآن کریم را دربارة دارایی و ثروت بررسی کند. در قرآن آیات فراوانی دربارة مال و دارایی و فقر و ثروت، و در یک کلام، مناسبات و درآمدها و هزینه های اقتصادی وجود دارد. در همة این آیات، جنبه های توحیدی درآمد مد نظر است و بر ارائة نگاهی درست و در راستای همان بینش توحیدی تأکید شده است. مال در عین اینکه در قرآن ستوده شده، اما در صورت استفادة نادرست و یا هدف شمرده شدن، به شدت نکوهیده است. این نوشته بر آن است تا بر اساس آیات قرآن میان دو نوع ذخیره سازی/نگه داری مال مقایسه ای انجام دهد: این دو، یکی گنج اندوزی و دیگری حبس و وقف مال است.

کلیدواژه مال، ثروت، گنج، گنج اندوزی، ذخیره سازی مال، حبس مال، وقف مال.

مقدمه

در ادبیات قرآنی دو گونه واژه دربارة دارایی و ثروت و چگونگی هزینه کردن آن وجود دارد که به هر دو توجه ویژه شده است: یکی گنج و گنج اندوزی است و دیگری ذخیره سازی و حبس مال. نگاه قرآن به یکی منفی و به دیگری مثبت است. با یکی مبارزه کرده و به دیگری سفارش نموده است.

کلیدواژه نخست در قرآن معادل دارد و کلیدواژة دوم، اصطلاحی است که از آیات قرآن بر گرفته شده است. در این نوشته، گنج و گنج اندوزی دقیقاً معادل «کنز» و عبارت «کنز الذهب» است. کنز در لغت، اصل صحیحی است که به معنای جمع شدن در هر چیز گفته می شود. گفته می شود: ناقة کناز اللحم، یعنی ماده شتر گوشت آلود [۱] نیز به معنای مال مدفون [۲] و جمع و ذخیره کردن آن است [۳]

طریحی (م 1085ق) می گوید: اصل کنز، مالی است که برای مدتی دفن شده و بر آن افزوده می شود. وی در ادامه می افزاید: کنز مال به معنای جمع و ذخیره کردن آن است [۴]

در لسان العرب آمده است: کنز، اسم مالی است که در ظرفی نگه داری می شود و به ظرف آن نیز کنز گفته می شود؛ و گفته شده که کنز، مالی است که دفن شده است. شُمَّر می گوید: به هر چیز زیادی که جمع آوری شود و در جمع آوری آن رقابت گردد، کنز می گویند [۵]

از گنج در دوران جاهلی به «رِکاز» یاد می شده است: و هو الکنز الجاهلی [۶] و نیز: «و رَوی الأزهری عن الشافعی أنّه قال: و لا أشکّ فیه أنّ الرِّکاز دفین الجاهلیة» [۷]

از تتبع در کتاب های لغت استفاده می شود که در مفهوم کنز دو ویژگی هست: یکی جمع آوری و افزودن بر مال، و دیگری ذخیره کردن و نگه داشت آن. در فقه و شریعت اما، کنز به مال زیادی گفته می شود که حقوق الهی آن، همچون زکات، پرداخت نشده باشد. فقها کنز را مالی می دانند که به حد نصاب رسیده و زکاتش پرداخت نشود؛ یعنی: «لا یخرجون زکاتها» [۸] لغت شناسانی چون ابن اثیر هم در معنای آن به این مهم توجه داده اند که کنز مال دفینه است؛ و اگر زکات آن پرداخت شده باشد، هر چند دفن هم شده باشد، دیگر به آن کنز نمی گویند. [۹]

با این توصیف، میان کاربرد فقهی کنز و استعمال اقتصادی آن تفاوت وجود دارد. بر اساس فقه، کنز مالی است که حد نصاب زکات تعیین شده در فقه را داشته باشد، ولی حق آن ادا نشود؛ یعنی سهم تعیین شدة شرعی آن جدا نگردد و به مصرف خود نرسد، در حالی که بر اساس تعریف اقتصادی، کنز مالی است که نگه داری شود و به جریان نیفتد و در راه تولید و یا مصرف مناسب به کار گرفته نشود. با این تعریف، میان تعریف اقتصادی و فقهی کنز، عام و خاص مطلق است.

کنز در قرآن و ارزش گذاری آن

از کنز در چند جای قرآن با کاربردهای گوناگون یاد شده است. اشتقاق های کنز، یک بار با تعبیر «کَنَزتُم» [۱۰] ، در جایی با تعبیر «یکنِزونَ» [۱۱] ، دیگر جا با عبارت «تَکنِزونَ» [۱۲] ، چند جا با اسم مصدر «کَنز» [۱۳] ، در جایی با عبارت «کَنزهما» [۱۴] و در دو آیه به صورت جمع یعنی: «کُنوز» [۱۵] آمده است.

«کَنَزتُم» آن جایی به کار رفته که گفته شده، گنج اندوزان در قبال اندوختن سرمایه های خدادادی، و هزینه نکردن آنها در جای مناسب خود، به عذابی مهیب گرفتار می شوند و نقره داغ می گردند و به آنان گفته می شود: «این است آن گنج هایی که اندوختید». در این آیه، برای گزارش موقعیت گنج اندوزان از فعل مضارع یکنزون، و با عبارت «وَ الَّذِینَ یکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ» استفاده شده است. فعل مضارع دیگر این ماده «تَکنِزونَ» است که باز هم دربارة اندوخته های آدمیان و فرمان به چشیدن مکافات آن اندوخته ها به کار رفته است: «فَذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْنِزُون»‏ [۱۶]

کاربرد فعل مضارع در این آیه و آیه های مشابه، نشان نوعی تداوم عمل است. بخصوص ترکیب «ما کُنْتُمْ تَکْنِزُون» که ساختار ماضی استمراری است بر این نکته تأکید بیشتر می کند. در همین آیه، فعل مخاطب ماضی «کَنَزتُم» هم به کار رفته است که اشاره به پیشینة حرفه ای گنج اندوزان است.

در چند جای قرآن هم جمع کنز یعنی «کُنوز» (= گنج ها) استعمال شده است. یک بار دربارة قارون سرمایه دار نامور دوران فرعون آمده و در آن قرآن کریم گزارش داده است که وی آنقدر گنج داشت که حاملان کلید آن گنج ها چندین مرد تنومند بودند: «إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسی‏ فَبَغی عَلَیهِمْ وَ آتَیناهُ مِنَ الْکُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللهَ لا یحِبُّ الْفَرِحینَ» [۱۷] ؛ قارون از قوم موسی بود و بر آنان شورید. ما به او گنج ها را دادیم که کلیدهای آنها را چند مرد تنومند حمل می کردند. آن هنگام که قومش به او گفتند: خیلی خوشحال و سرمست مباش که خدا خوشحالان سرمست را دوست ندارد.

قارون در قرآن کریم سمبل سرمایه داری مشرکانه است که داشته های خود را محصول اندیشه و رهاورد فکر خود می دانست و عوامل دیگر را در انباشت چنان سرمایة عظیمی هیچ می شمرد و سرمست آن ثروت هنگفت بود. جالب است که در ادامة همین آیه اطلاعات بیشتری از قارون داده شده است. از جمله آمده که به وی گفته شد از سرمایه اش برای آخرت خود نیز بیندوزد و بیش از این به تباهی روی نیاورد، اما او به آن توصیه اعتنایی نکرده و سرمایه اش را از آنِ خود و دستاورد خود دانسته است.

کنوز دیگر، باز هم دربارة یک صاحب قدرت دیگر به کار رفته که علاوه بر قدرت اقتصادی، قدرت سیاسی قهّاری هم داشته و او همان فرعون مشهور پادشاه مصر است. همو که در برابر رسالت موسی ایستاد و مأموران خود را در پی هواداران موسی گسیل داشت و آنان را ناچیز و اندک شمرد. در پی چنان تجاوزی سنت الهی گریبانشان را گرفت و از داشت هایشان، که باغ و راغ و ثروت و گنج بود، بیرونشان کرد و دمار از روزگارشان در آورد: «فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنّاتٍ وَ عُیونٍ - وَ کُنُوزٍ وَ مَقامٍ کَرِیم» [۱۸]

؛ آنان را از باغ ها و چشمه ها و گنج ها و جایگاه خوب بیرون کردیم.

مفسران در تفسیر کنوز گفته اند مراد، اموال اندوخته و گنجینه دفینه شده است [۱۹]

در آیه ای دیگر از گنج خواهی دنیاطلبانی سخن رفته که برای اثبات حقانیت رسول خدا از وی طلب فرود آمدن گنج کردند و یا خواستند تا فرشته ای بر او فرود آید: «فَلَعَلَّکَ تارِکٌ بَعْضَ ما یوحی‏ إِلَیکَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُکَ أَنْ یقُولُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیهِ کَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَکٌ إِنَّما أَنْتَ نَذیرٌ وَ اللهُ عَلی‏ کُلِّ شَی‏ءٍ وَکِیلٌ»‏ [۲۰] ؛ چه بسا از این که می گویند: چرا بر او گنجی فرود نمی آید و یا فرشته ای همراهش نمی آید، برخی از وحی ها را رها کنی و سینه ات از آن تنگ شود، اما تو هشدار دهنده ای و خداوند مراقب همه چیز است.

اینان ملاک و شاخص برتری یک شخص را که می تواند جامة پیامبری به تن کند در داشت ثروت می دانستند تا پیامبریش را بپذیرند و بر آن بودند که انسان مرتبط با آسمان که می تواند وحی دریافت کند، نباید دستانی تهی از مال و ثروت داشته باشد. گویی این دیدگاه چنان رواج داشت و بر اندیشه ها سیطره یافته بود که خداوند لازم دیده بار دیگر از آن سخن بگوید و این اندیشه را اصلاح نماید. از این رو، در آیة دیگری، از مشرکانی دیده به دنیا گشوده نقل شده است که چرا بر پیامبر گنجی آسمانی فرود نمی آید: «لَوْلا أُنْزِلَ إِلَیهِ مَلَکٌ فَیکُونَ مَعَهُ نَذیراً، أَوْ یلْقی‏ إِلَیهِ کَنْزٌ أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ یأْکُلُ مِنْها» [۲۱] ؛ چرا بر او فرشته ای فرود نمی آید تا همراهش هشدار دهنده باشد و یا چرا به او گنجی داده نمی شود و یا باغی که از آن بخورد؟

دیگر مورد کاربرد گنج ـ که تنها موردی است که رویکرد منفی به گنج نشان نداده ـ آیه ای است در سورة کهف؛ آنجا که ماجراهای شگفت خضر پیامبر بازگو می شود و موسی (علیه السلام) پاره ای از رفتارهای خضر را بر نمی تابد و به او اعتراض می کند. از جمله، در این گزارش از گنجی سخن به میان آمده که در زیر دیواری پنهان بوده و از آنِِ دو بچه یتیمی بوده که پدری شایسته داشتند و خداوند نمی خواسته مال آن دو به دست نامردمان بیفتد. خضر بی هیچ مقدمه ای اقدام به تعمیر آن دیوار کرد و این برای موسای مسافر و همراه خضر پرسش انگیز بود. خضر چنان کرد تا آن دیوار فرو نریزد و آن گنج به یغما نرود: «وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَینِ یتیمَینِ فی الْمَدینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّک»‏؛ [۲۲]

اما آن دیوار، از آنِ دو نوجوان یتیمی در این شهر است و زیر آن گنجی برای آن دو است و پدرشان انسان شایسته ای بود. پروردگارت خواست که آن دو بزرگ شوند و گنجشان را خود از زیر دیوار در آورند. این رحمتی از جانب پروردگارت است.

از مجموعة چندین آیه در قرآن که دربارة گنج آمده تنها همین آخری و گویی آن هم به خاطر مِلک دو یتیم بودن که پدرشان انسان صالحی بوده ـ و همین اشاره است که آن مال، از راه نامشروع و غیر سالم به دست نیامده بود ـ سخن به میان رفته است. دیگر آیات اما، همگی رویکردی منفی به گنج و گنج اندوزی دارند و مفاد آنها این است که گنج ها سرانجام مایة رنج و نکبت صاحبان آنها می شود.

بی تردید بازگویی این نگرش به گنج در کلام خدا میزان ارزش آن را به میزان بالایی روشن می کند. این نگرش به خصوص وقتی روشن و روشن تر می شود که خداوند مال و ثروت را نه برای تفنن و یا تفاخر و دل مشغولی، که برای برپایی نظام حیات بشری و گذران زندگی در اختیار انسان ها قرار داده و تأکید کرده است که مایة قوام حیات بشر نباید در اختیار کسانی چون سفیهان قرار بگیرد؛ چه این که آنان به دلیل نداشتن درک درست، مال را تباه می کنند و زندگی بشر را با مخاطره مواجه می سازند: «وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قیاماً»؛ [۲۳]

مال هایتان را که خداوند برای برپایی زندگی شما در اختیارتان گذاشته، به سفیهان ندهید. به علاوه، خداوند در جایی از قرآن از این مایة قوام حیات به «خیر» تعبیر کرده است:

«کُتِبَ عَلَیکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیراً الْوَصِیةُ لِلْوالِدَینِ وَ الْأَقْرَبینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقین»؛ [۲۴]

بر شما قطعی شده که هرگاه مرگ یکی از شما نزدیک شد، اگر مالی باقی می گذارد، برای پدر و مادر و خویشان وصیت به معروف کند. حقی است بر عهدة تقوا پیشگان.

گفته اند که نه تنها مال، خیر است که منظور از خیر، مال زیاد است. در روایتی نقل است که امیر مؤمنان (علیه السلام) بر شخصی از هم پیمانان خود از بنی هاشم که در حال مرگ بود وارد شد. آن شخص از امام پرسید: آیا برای اموالم وصیتی بکنم؟ ایشان فرمود: وصیت بر اساس آنچه خداوند فرموده برای مال زیاد است و تو مالی نداری.

امام علی (علیه السلام) بر شخصی هاشمی وارد شد تا از وی احوال پرسی کند. آن شخص به امام عرض کرد: آیا وصیت کنم؟ امام فرمود: خداوند فرموده است: «اگر خیری را بر جا گذاشت» ولی تو که مالی اندک برای فرزندانت گذاشته ای [۲۵]

و به این صورت او را از وصیت کردن در مال باز داشت.

در روایت مشابهی، به کثرت مال در آن زمان که مورد اشارة قرآن است نیز اشاره شده و گفته شده که وصیت به مال کثیر تعلق می گیرد: «دَخَلَ عَلی علی مولًی لهم فی الموتِ فقال: یا علی، ألا أوصی؟ فقال: لا، إنما قال اللهُ تبارک و تعالی: «إِن تَرَکَ خَیراً»، ولیس لک کثیرُ مالٍ. قال: و کان له سبعُمئةِ دِرهمٍ»؛ [۲۶]

علی (علیه السلام) بر یکی از هم پیمانانش که در حال احتضار بود وارد شد. آن شخص به امام عرض کرد: آیا وصیت کنم؟ فرمود: نه! خداوند فرموده است: «اگر خیری را بر جا گذاشت» در حالی که تو مال زیادی نداری. و آن شخص در آن روز، هفتصد درهم دارایی داشت.

با این وصف، اندوختن و دفینه کردن مال و به جا مصرف نکردنش نکوهیده است و دربارة آن تعابیر تکان دهنده ای وجود دارد. در این تعابیر آمده است که گنج اندوزانی که مالشان را در راه خدا انفاق نکنند، در قیامت نقره داغ خواهند شد: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ کَثیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَیأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ یصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ وَ الَّذینَ یکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا ینْفِقُونَها فی سَبیلِ اللهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلیمٍ یوْمَ یحْمی‏ عَلَیها فی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوی‏ بها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ»‏؛ [۲۷]

.... آنان که زر و سیم می اندوزند و آنها را در راه خدا انفاق نمی کنند، مژده شان بده به عذابی دردناک روزی که در آتش جهنم با آنها داغ خواهند شد و با آنها پیشانی و پهلو و پشتشان سوزانده می شود و اعلام می گردد: این است آنچه برای خود اندوختید. پس بچشید آنچه در گنجینه کردید.

قیدی که برای چنین عذابی در آیه به آن اشاره شده انفاق نکردن مال در راه خداست. راه خدا، به صورت مطلق آمده و به چیزی محدود نشده و تعیین مصارف آن از دیگر آیات و یا از روایات و سنت نبوی استفاده می شود. همین تعیین نشدن موارد مصرف، گویای وسعت آن است. از هزینه کردن در کمک به افراد نیازمند و بنای بنیاد خیر جهت ارتقای سطح مردم و تعالی معنوی آنان گرفته تا دفاع از ارزش های الهی، همه را شامل می شود.

قابل توجه است که آغاز آیه روحانیان یهود و مسیح مربوط بوده و از حرام خواری تعدادی از آنان و اینکه مال مردمان را به باطل و به نام دین می خورند سخن گفته شده است. در فراز دوم آیه از گنج اندوزان سخن رفته است. در اینکه این دو بخش آیه حاوی یک نکته و مربوط به یک گروه است و یا دو نکته دارد و شامل افراد زیادی و از جمله عالمان یهود و مسیحیت می شود، میان عالمان مسلمان از صحابة پیامبر تا دیگران اختلاف نظر وجود دارد. این اختلاف نظر به وجود و یا عدم وجود واو میان دو بخش آیه باز می گردد. اگر واو وجود داشته باشد، آیه از دو گروه سخن می گوید؛ و اگر واو نباشد، تنها از یک گروه که هم حرام خواری می کنند و هم گنج اندوزی و مال خویش را در راه خدا نمی بخشند، داد سخن داده است. وجود و یا عدم وجود این «واو» در آیه، مایة کشمکش های فراوانی شده است [۲۸]

کسانی دو بخش آیه را مستقل دانسته اند و غیر معطوف. در نتیجه بخش دوم را ادامة بخش اول دانسته و حکم را هم طبعاً به همان کسانی اختصاص داده اند که در بخش نخست از حرام خواری آنان سخن گفته شده است.

ابوحیان اندلسی مفسر ادیب قرآن، در تفسیر آیه اقوالی را نقل کرده و از جمله گفته است که منظور احبار و رهبان است: «و قیل: وَ الَّذینَ یکنِزونَ من أوصاف الکثیر من الأحبار و الرهبان؛ و رُوی هذا القول عن عثمان و معاویة» [۲۹]

؛ گفته شده: «وَ الَّذینَ یکنِزونَ... »، از اوصاف بسیاری از احبار و رهبان است. این دیدگاه از عثمان و معاویه نقل شده است.

همین دیدگاه معاویه و عثمان عامل کشمکش ابوذر صحابی نامی پیامبر با آن دو بود. در نقلی در این باره چنین آمده است:

عن زید بن وهب قال: مررت بالربذة، فإذا بأبی ذرّ، فقلت: ما أنزلک بهذا المنزلِ؟ قال: کنتُ بالشام. فاختلفتُ أنا و معاویةَ فی هذه الآیة: (وَ الَّذینَ یکنِزونَ) فقال معاویة: نزلت فی أهل الکتاب. فقلتُ: نزلت فینا و فیهم. فکان بینی و بینه فی ذلک کلام. فکتب إلی عثمان یشکونی، فکتب إلی عثمان أن أقدِم إلی المدینة. فقدِمتُها، فَکَثُرَ علی النّاسُ حتّی کأنّهم لم یرونی من قبلِ ذلک. فذکرتُ ذلک لعثمانَ. فقال: إن شئت تنحّیت فکنت قریباً. فذلک الذی أنزلنی هذا المنزلَ‏؛ [۳۰]

زید بن وهب می گوید: گذرم به ربذه افتاد، ابوذر را آنجا دیدم. به وی گفتم: تو را چه به اینجا آورد؟ ابوذر گفت: من در شام بودم، با معاویه بر سر آیة «الذین یکنزون» حرفم شد. معاویه گفت: این آیه دربارة اهل کتاب نازل شده و من گفتم: هم دربارة آنها و هم دربارة ما نازل شده است. من و او در این باره حرفمان شد. او به عثمان نوشت و از من شکایت کرد.

عثمان به من نوشت: بیا مدینه. من هم رفتم. چنان جمعیت انبوهی در اطرافم گرد آمدند که گویی تاکنون مرا ندیده بودند. من ماجرا را به عثمان گفتم. او به من گفت: به سرعت از نظرم دور شو. این بود که مرا به اینجا آورد.

گویی برای صاحبان این دیدگاه قابل درک نبود که مسلمانان انباشت کنندة ثروت، همانند غیر مسلمانان به عذاب و عاقبتی بس دردناک دچار شوند. شاید هم اینان می خواستند انباشت ثروتشان را به گونه ای توجیه کنند تا از انبوه پرسش کنندگان برهند و نیز وجدان خود را از عذابی رنج آور برهانند.

اما غالب مفسران و قرائت رایج بر آن است که در آیه واو عاطفه است و آیه دو بخش مستقل دارد و دومی شامل گروه نخست آیه هم می شود: «و قرأ الجمهور: و الذین بالواو، و هو عامّ یندرج فیه من یکنِز من المسلمین؛ و هو مبتدأ ضَمِنَ معنی الشرطِ، و لذلک دخلتِ الفاءُ فی خبره فی قوله: فَبَشِّرهُم» [۳۱]

؛ جمهور قاریان، آیه را با واو عطف خوانده اند که با این فرض، آیه عمومیت دارد و شامل مسلمانان گنج اندوز هم می شود. در این صورت، الذین یکنزون، مبتدای دارای معنای شرط است، و از این رو در خبرش (فَبَشِّرهُم) فا آمده است. چنان که برخی مفسران به صراحت به آن اذعان کرده اند: «و هذه الآیة عامّة فی کلّ مَن ذلک شأنُه؛ لأنها نزلت فی مانعی الزکاةِ، و إنّ ورودها بسیاق ذمِّ أهلِ الکتاب الّذین یأخذون أموالَ النّاس بالباطل لا یخصّصها فیهم‏؛ [۳۲]

این آیه دربارة هر کسی که چنان ویژگی را دارا باشد عمومیت دارد؛ چون دربارة ممنوع کنندگان زکات نازل شده، و در کنار مذمت اهل کتاب ـ که مال مردم را به باطل می خورند ـ قرار داده شدن آن، موجب اختصاص یافتن آن به آنها نمی شود.

دیگرانی هم با همان دیدگاه پیشین و عدم درک چنان عذابی برای مسلمانان گنج اندوز، آیه را منسوخ دانسته اند.

و قال عمرُ بنُ عبد العزیز: هی منسوخةٌ بقوله: «خُذ مِن أموالهم صدقةً» [۳۳]

فأتی فرضُ الزکاة علی هذا کلِّه؛ کأنّ الآیةَ تضمّنت: لاتَجمعوا مالاً فتُعَذَّبوا. فنسَخَه التقریرُ الذی فی قوله: «خُذ مِن أموالهم صدقةً»؛ [۳۴]

عمر بن عبدالعزیز گفته است: این آیه با آیة «خُذْ مِنْ أمْوالِهِمْ صَدَقَة» نسخ شده است. آیة واجب کنندة زکات، ناظر به همة این آیه است. گویی آیه چنین است: مالی را جمع نکنید تا مبادا عذاب گردید. این آیه با فرمانی که در «خُذْ مِنْ أمْوالِهِمْ صَدَقَةً» آمده، نسخ شده است.

لازم است یادآوری شود که این نسخ، نسخ اصطلاحی نیست، بلکه تقیید آیه است. در حقیقت دایرة حکم آیه به کسانی محدود شده که زکات نپردازند. اصطلاح «نسخ» در سده های اول اسلامی، شامل تقیید هم می شده است.

کسانی هم به پیامبر خدا نسبت داده اند که مال زکات داده شده هر چقدر هم باشد، گنج و مشمول آیه نیست:

قال کثیرٌ من العلماء: الکنز هو المال الذی لا تؤدّی زکاتُه، و إن کان علی وجه الأرض. فأما المال المدفون، فإذا اُخرجَت زکاتُه، فلیس بکنز. قال رسول اللّه (صلی الله علیه آله و سلم): «کُلُّ ما أدّیتَ زکاتَه، فلیس بکنزٍ» [۳۵]

؛ و عن عمرَ أنه قال لرجل باع أرضاً: أحرِز مالَک الّذی أخذتَ احفِر له تحت فِراش امرأتک. فقال: ألیس بکنز؟ فقال: «ما اُدِّی زکاتُه فلیس بکنز». و عن ابن عمر و عکرمةَ و الشّعبی و السُّدّی و مالکٍ و جمهورِ أهل العلم مثلُ ذلک؛ بسیاری از علما گفته اند: کنز مالی است که زکاتش پرداخت نشده باشد، هر چند بر روی زمین باشد. هرگاه مال دفن شده زکاتش داده شده باشد، کنز نیست. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر چه را که زکاتش را داده باشی، کنز نیست. از عمر نقل است که دربارة کسی که زمینی را فروخته بود، گفت: مالت را نگه دار و آن را زیر فرش همسرت دفن کن. او پرسید: این کنز نیست؟ عمر جواب داد: هر چه زکاتش داده شده باشد، کنز نیست. عبد الله بن عمر، عکرمه، شعبی، سُدّی، مالک و جمهور علما این نظر را دارند.

بر همین اساس، در تفسیر رایج این آیه مفسران آن را به زکات مربوط دانسته و گفته اند که مال زکات داده شده اگر چه زیاد باشد و دفن هم گردد، صاحب آن از عذاب در امان است. برای نمونه، شیخ طوسی آیه را ناظر به کسانی می داند که اموال خود را بدون آنکه زکاتش را پرداخت کرده باشند پنهان می کنند. وی در ادامه اظهار می دارد که اگر اینان زکات مالشان را پرداخت کرده باشند و باقی ماندة آن را کنز کنند، ملامت نمی شوند. ایشان مدعی است که علما در این مسأله اختلافی ندارند [۳۶]

مرحوم طبرسی نیز گفته است که اکثر مفسران بر آنند که مراد از گنج اندوزان کسانی اند که طلا و نقره را کنز می کنند و از پرداخت زکات سر باز می زنند [۳۷]

فخر رازی هم همین نظر را با اعلام اجماع نظر علما ذکر کرده است. وی سه نظر را دربارة آیه ذکر کرده و از جمله گفته است: کنز، مالی است که وجوه واجب آن ادا نشود. این وجوه واجب عبارت است از: زکات، کفارات واجب، هزینة حج واجب، نماز جمعه، وجوهی که خرج آن در راه دَین و حقوق واجب است، انفاق بر اهل و عیال، ضمانِ چیزهایی که تلف کرده و پرداخت جریمة جنایت . وی در ادامه افزوده: نیز جمع مال زیاد، کنز است؛ چه زکات آن پرداخته شده باشد یا نه [۳۸]

موضوع کنز و اینکه با پرداخت زکات مال زیاد از کنز بودن خارج می شود و دیگر مشمول آیة سورة توبه نیست به همین جا ختم نشده، و برای حل این مشکل به تعیین حد و مرز مالی پرداخته اند که مجاز به گنج کردن آن پس از ادای زکاتش هستیم. برخی دربارة اندازة کنز گفته اند: اگر کسی بیش از چهار هزار دینار داشته باشد گنج و مشمول آیه است، اما کسان دیگری، هر چه بیش از هزینة زندگی باشد را گنج دانسته اند: «و قال علی (علیه السلام): أربعة آلافٍ فما دونها نفقة، و ما زاد علیها فهو کنز؛ و إن أدّیتَ زکاته. و قال أبو ذرٍّ و جماعةٌ معه: ما فَضَلَ مِن مال الرّجل علی حاجة نفسه، فهو کنز. و هذان القولان یقتضیان أنّ الذمّ فی جنس المال، لا فی منع الزکاة فقط؛ [۳۹]

علی (علیه السلام)گفته است: چهار هزار دینار و کمتر از آن هزینة زندگی است و بیش از آن کنز است؛ هر چند زکاتش را پرداخت کرده باشی. ابوذر و تعدادی دیگر گفته اند: هر چه از هزینة زندگی بیشتر شود کنز است. حاصل این دو دیدگاه این است که اصل مال زیاد و نگهداری آن نکوهیده است و نه صِرف پرداخت نکردن زکات.

واقعیت این است که به رغم صراحت برخی روایات و اعلام نظر فقیهان دایر بر خارج شدن مال از موضوع کنزیت در صورت پرداخت زکات مال، همچنان کشمکش در میان صاحب نظران اسلامی دربارة آن ادامه دارد؛ چه اینکه در آیة مورد بحث، سخن از مطلق کنز و هزینه نکردن مال در راه خداست و زکات هم بر اساس آنچه در روایات آمده و فقیهان آنها را با استنباط و استظهار علمی به فتوا تبدیل کرده اند، به چند قلم جنس محدود می شود. آنچه امروز از سده ها پیش تاکنون رایج و دارج بوده و هست، محدود بودن زکات به چند قلم جنس از غلات و اغنام و نقدین است، حال آنکه سرمایه های عظیمی در دست ثروتمندان است که بر اساس عرف رایج در فقه مشمول پرداخت زکات نمی شوند. چگونه می توان به راحتی این مهم را توجیه کرد و از کنار آن گذشت و آیه را به موضوعی حمل کرد که سرمایه های عظیمی خارج از آن موضوع هستند؟! لحن بسیار تند و هول انگیز آیه نشان از آن دارد که سرانجام انباشت ثروت و هزینه نکردن آن در راه نیاز جامعه و نیازمندان نه سعادت و خوشبختی، که شقاوت و بدبختی است. بنا براین، آیه عام است و شامل هر کسی با چنان ویژگی می شود.

نویسندگان کتاب الحیاة پس از نقل آیات کنز و آیاتی که جمع مال و حُبّ آن را نهی می کند و همچنین روایاتی که در این باره وارد شده، در تحلیل نهایی، کنزی را که در آیات مورد نهی قرار گرفته به مفهوم جمع کردن و ذخیره کردن مال، اعم از طلا و نقره و سایر اموال غیر نقدی دانسته و معتقدند که آیات 34 و 35 سورة توبه به ضمیمة روایات، مربوط به حرمت جمع کردن ثروت بیش از مقداری است که برای یک زندگی سالم و متعادل لازم است؛ و بر وجوب انفاق مازاد در راه خدا دلالت دارد [۴۰]

اینان همان دیدگاه ابوذر را دربارة آیه دارند که گفته است: «و قال أبو ذرٍّ و جماعةٌ معه: ما فَضَلَ مِن مال الرّجل علی حاجة نفسه، فهو کنز» [۴۱] نقل است که عثمان در حضور ابوذر از کعب الاحبار پرسید: ابو اسحاق! نظر تو دربارة جمع اموال که صدقة آن داده شود و برای درراه مانده خرج شود و با آن به خویشان کمک گردد چیست؟ کعب الاحبار گفت: امید خیر برای صاحب او دارم. ابوذر خشمگین شد و عصایش را بلند کرد تا بر سر او بکوبد [۴۲]

این دیدگاه، جدای از روایاتی که آیه را بر زکات حمل کرده، به ظاهر آیه نزدیک تر است. باید این نکته را افزود که واقعیت این است که با پرداخت زکات اصطلاحی، مشکل گنج اندوزی حل نمی شود؛ چه اینکه بر فرض پرداخت زکات مال، اگر کسی از چنان ثروت انبوهی برخوردار باشد که بتواند آن را کنز کند، چگونه می توان وی را از شمول آیه خارج دانست؟!

در همین موضوع، تفسیر و برداشت علامة طباطبایی از آیه هم قابل توجه است. وی بر آن است که کنزی مبغوض است که از انفاق در راه خدا خودداری شود. ایشان آن گاه افزوده است: از آیه استفاده می شود که راه خدا چیزی است که دین خدا و سالم ماندن بنیاد دین به آن بستگی دارد؛ مانند جهاد و همة مصالح دین که حفظ آن واجب است و همة آن شؤونی که اگر از بین بروند، جامعة مسلمانان از هم فرو می پاشد؛ نیز حقوق واجبی که دین با آنها بنیان جامعة دینی را اقامه می کند؛ و اگر کسی طلا و نقره را کنز کند، در حالی که به آنها نیاز باشد، در این صورت کنز صورت گرفته است. از این رو باید چنین شخصی به عذاب دردناک بشارت داده شود؛ زیرا خود را بر خدا ترجیح داده و نیاز احتمالی خود یا فرزندان را بر نیاز قطعی جامعه دینی مقدّم کرده است.

ایشان با همین مبنا معتقد است که اسلام برای مالکیت حدّی تعیین نکرده، و اگر فردی مال زیادی جمع آوری کند، ولی آن را به صورت کنز نگه ندارد، بلکه در جریان قرار دهد و از آن برای خود استفادة فراوان ببرد و با خرید و فروش یا کار و مانند آن به دیگران نیز فائده برساند، نهی متوجه او نمی شود؛ زیرا اموال را در معرض استفادة مردم و در راه رشدی که مفید و شایسته است قرار داده و آن را پنهان نساخته و از مصرف آن در راه خدا جلوگیری نکرده است [۴۳]

ایشان در ادامه دربارة معنای کنز به اظهار نظر محققانه ای پرداخته و در آغاز از نقش پول در اقتصاد و آثار زیان بار بطلان ارزش پول و نیز آثار کنز پول و منع از جریان آن سخن گفته، و کنز پول را مایة بطلان ارزش اشیا و از بین بردن امکان احیای معاملات و برپایی بازار در جامعه معرفی کرده و گفته که با بطلان معاملات و تعطیلی بازارها، حیات جامعه از بین می رود و به نسبتی که پول راکد و متوقف بماند، جامعه از حرکت باز می ایستد و ضعیف می شود.

وی سپس افزوده که مقصود از کنز پول، خارج کردن پول از جریان داد و ستد در بازار و جلوگیری از چرخش آن برای اصلاح شؤون حیات و رفع نیازهای جامعه همچون سیر کردن گرسنگان، سیراب کردن تشنگان و پوشاندن لباس بر ناداران و سود کسب و اجرت عمل و رشد مال و درمان بیمار و آزادسازی اسیر و نجات دادن بدهکار و گره گشایی از سختی ها و مشکلات و زدودن غم ها و رفع مشکل انسان گرفتار و دفاع از اساس جامعه صالح و اصلاح جوّ فاسد اجتماعی است [۴۴]

با این تعابیر، گویی علامه نیز رضایت نداده است که کنز منحصر در جایی شود که زکات مال انبوه پرداخته شود و ثروت در جایی راکد نگاه داشته شود و یا در زیر زمین برای روز مبادا دفن گردد؛ از این روست که ایشان احتمال داده آیه ممکن است شامل انفاق های مستحبی هم بشود: «لیس من البعید أن یکون مطلقاً یشمل الإنفاق المندوبة بالعنایة التی مرّت» [۴۵]

فخر رازی هم با ذکر سه دیدگاه دربارة آیه، در نهایت می نویسد:

حق این است که انسانی که پیرو دین است بهتر است به جمع آوری مال زیاد نپردازد، ولی در عین حال در ظاهر شریعت از چنین کاری منع نشده است.

دکتر وهبه زحیلی هم در تفسیر آیه، به صورت مطلق چند چیز از جمله کنز را بزرگ ترین جرم اجتماعی خوانده است: «إنّ من أعظم الجرائم الاجتماعیة أکل أموال الناس بالباطل؛ کالرشاوی و الغصوبات و خیانة الأمانات و الصدّ عن دین اللّه الحق المتمثل فی القرآن، و اکتناز المال أو ادّخاره و حبسه من غیر إنفاق و لا أداء زکاة عنه»‏ [۴۶]

نکتة دیگری که در بارة کنز قابل توجه است اینکه در آیه از زر و سیم سخن رفته، در حالی که این دو سمبل ثروت و سرمایة و مال قابل اندوختن است، و از باب نمونه است و چنان که گفته اند: «الکنز أصله فی اللغة الضمّ و الجمع، و لا یختصّ ذلک بالذهب و الفضّة. ألا تری قوله : ألا اُخبرکم بخیرِ ما یکنِز المرءُ؟ المرأةُ الصالحةُ. أی: یضمّه لنفسه و یجمعه؛ [۴۷]

کنز در لغت به معنای ضمیمه کردن و جمع کردن است و به زر و سیم اختصاص ندارد. مگر ندیده ای گفته رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را که فرمود: آیا خبردارتان نکنم به بهترین چیزی که مرد می اندوزد؟ زن شایسته است. منظور این است که: بهترین چیزی شخص که برای خود جمع و ضمیمه می کند.

حبس مال

اما واژه دوم اقتصادی قرآن که آن هم به ذخیره و نگهداری مال مربوط است حبس مال است. از حبس مال در قرآن به «صدقه»، «انفاق» و «دهش» مال یاد شده است. صدقه، اسم مصدر «صدق» است و در اصطلاح رایج به کمک مالی ای گفته می شود که با قصد قربت و به صورت داوطلبانه به نیازمندان می شود، [1] . در قرآن اما، کمک مالی و یا فعالیت مالی خاصی است. صدقه به معنای یادشده در قرآن، به همین صورت «صَدَقة»، و غالباً یا به صورت جمع (صَدَقات) [2] . و یا به صورت اسم فاعل (مُصَّدِّقینَ و مُصَّدِّقات [3] .و مُتَصَدِّقینَ و مُتَصَدِّقات) [4] . یاد شده است. نیز از حبس مال، با مادة «إتیان» همچون «آتی» و «یؤتی» به معنای دادن آمده است. گاهی از آن در فقه به زکات تعبیر می شود. یعنی پاره ای از واجبات مالی که در قرآن یاد شده و به صورت تکلیف مطرح گردیده، در نهایت زکات هایی است که به اموالی خاص تعلق می گیرد، اما همواره چنین نیست و گاهی پاره ای از آیات که در آنها از صدقه یاد شده، اشاره به فعالیت اقتصادی خاصی به جز پرداخت زکات است.

مفسران بر اساس پاره ای قراین روایی و یا سیاقی، برخی از کاربردهای صدقه و یا دادن مال و نیز انفاق را در قرآن تحبیس المال (نگه داری و حفظ مال) دانسته اند. تحبیس مال هم نوعی نگه داشت مال است. نگه داشتی که کسی حق ندارد مال خاصی را دست به دست کند و یا روا نیست که چنان مالی به کسان صاحب مال منتقل شود، به گونه ای که آنان بتوانند در آن به دلخواه و همچون دیگر اموال خود در آن دخل و تصرف نمایند، اما این نگه داشت با آنچه پیشتر گذشت و از آن به کنز یاد شد، تفاوتی اساسی دارد.

این نگه داشت و حبس مال، نه گنج کردن و نگه داری و بی مصرف کردن مال، که نگه داشت آن به منظور مصارف خاص و همیشگی است. این نگه داشت، در حقیقت سرمایه را به صورت همیشه در جریان نگه داشتن و از دست اندازی این و آن نگه داشتن است. این نگه داشت بر خلاف آن قبلی نه تنها نکوهیده نیست که بسیار با فضیلت و ستوده است؛ و بر خلاف آن قبلی که عذاب اخروی سهمگینی دارد، دارای فضیلت و پاداش اخروی چشمگیری است.

اما ریشة این نگه داشت به فرمان پیامبر باز می گردد که در آن، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از فتح خیبر و تقسیم سهام غنیمت به عمر فرمود: «اِحبِس الأصلَ و سَبِّلِ الثَّمَرَةَ» [5] . این ماجرا و در همین باره با واژه‏ای دیگر نیز تعبیر شده است. ماجرا را عبدالله بن عمر چنین نقل کرده که پدرش را سهمی از خیبر نصیب شد. به حضور پیامبر (صلی علیه و آله و سلم) رسید و عرض کرد: مالی عایدم شده که دوست‏داشتنی ‏تر از آن سراغ ندارم. پیامبر فرمود: اگر دوست داری آن را صدقه بدهی، این گونه صدقه بده که فروخته و بخشیده نشود و برای فقیران و خویشان و بدهکاران و مهمانان و در راه‏ماندگان و...باشد [6] . در این روایت، از آن مال، به صدقه تعبیر شده است. بن مایة اصلی حبس و نگه داشت مال به این فرمان پیامبر باز می گردد.

راغب اصفهانی (م 502 ق) لغت ‏شناس نامور، کلمة حبس را که جمع آن احباس است آبگاه دانسته، و مصدر ثلاثی مزید آن یعنی تحبیس را چنین معنا کرده است: «چیزی را وقف ابدی قرار دادن. گفته می‏شود: هذا حبیس فی سبیل الله؛ این، وقف در راه خدا است [7] .

همو در تعریف وقف و زیر مادة «وق ف» کتاب یادشده، آن را نگه داشتن و متوقف کردن معنا کرده و گفته که از آن استعاره گرفته شده و دربارة مالی که در راه خدا حبس ‏شود به کار برده شده است: وقفتُ الدّار، إذا سَبَّلتَها؛ خانه را در راه خدا وقف کردم؛ هر گاه آن را در راه خدا قرار داده باشی. و بدین صورت، وقف را در راه خدا قرار دادن مال معنا کرده است. از آنجایی که وقف حبس معنا شده، اصطلاح فقهی آن را بر اساس فرموده‏ ای از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نگه داشتن اصل سرمایه و هزینه کردن درآمد در راه خدا دانسته ‏اند [8] . چنان‏که ملاحظه می شود از این نگه داشت مال، به حبس مال تعبیر شده است؛ یعنی نوعی ذخیره کرده و نگه داشتن.

البته این تعابیر، به دوران صدر اسلام باز نمی گردد. و واژه ای است ـ چنان که در روایتی آمده ـ جدید. بر پایة روایتی. زراره از امام صادق (علیه السلام) پرسید: کسی که صدقه داده، می‏تواند آن را برگرداند؟ امام‏ (علیه السلام) فرموده است: «إنّ الصدقة أمر مُحدَث، إنّما کان النُّحْلَ و الهبةَ، و لِمَن وهب أو نحل أن یرجع فی هبته؛ حُیز أو لم یحَیزْ. و لا ینبغی لِمن أعطی اللهَ شیئاً أن یرجِع فیه؛ صدقه امر تازه‏ای است و پیش‏تر بخشش و دهش بوده و کسی که چیزی را می‏بخشد و یا می‏دهد می‏تواند برگرداند؛ تصرف شده باشد و یا نشده باشد، اما کسی که چیزی را در راه خدا داده، شایسته نیست که برگرداند [9] .

برخی تصریح کرده ‏اند که پیش‏ترهای دور، از وقف به صدقه و گاهی هم با تعبیر زکات یاد شده است. «الوقف و الصدقة شی‏ء واحد، و لا یصحّ منهما إلا ما یتقرّب به إلی الها» [10] .

بحرانی (م 1186 ق) در توضیح این عبارت ـ که از شیخ مفید (336ـ413 ق) است ـ گفته که منظور شیخ مفید این است که وقف از صدقات خارج نیست، بلکه این دو در قصد تقرب به خدا یکی‏اند... و هیچ‏یک بدون نیت صحیح نیست [11] . و فراتر اینکه اصل وقف صدقه شمرده شده است: «الوقف فی الأصل الصدقة [12] . »؛ و نیز «الوقوف فی الأصل الصدقات؛ فلأجل ذلک لم نذکرها» [13] . بحرانی در شرح این گفته، نوشته که این عبارت نشان می‏ دهد که در صدر اسلام به وقف صدقه گفته می ‏شد؛ و برای شاهد ادعای خود روایاتی را آورده که در آنها گفته شده: «الصدقة محدثة». یعنی کاربرد صدقه به چیزی که به قصد قربت داده می ‏شود، واژة جدیدی است و آنچه در زمان پیامبر به کار برده می‏شد، نِحله و هبه بوده است؛ خواه قصد قربت در آن باشد و یا نباشد [14] .

در سده های نخست اسلامی تعبیر از وقف به صدقه چنان پر دامنه و گسترده بوده که فقیهانی به آن اذعان کرده و گفته‏ اند که تعبیر لفظ وقف کم بوده و از وقف بیشتر به صدقه تعبیر می‏ شده است:

و الغالب فی الأخبار التعبیر عن الوقف بالصدقة، بل بلفظ الوقف قلیل؛ و قد تطلق علی الصدقة المصطلحة التی هی التملیک للغیر تبرّعاً بقصد القربة، و قد تطلق علی الزکاة بقسمَیها؛ کما فی قوله: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ [15] . ؛ غالباً در اخبار از وقف به صدقه تعبیر شده و بلکه با تعبیر وقف، کمتر یاد شده است؛ و گاه صدقه به ‏کار برده شده و مراد از آن، صدقة اصطلاحی است که به قصد قربت و به صورت داوطلبانه به دیگران داده می‏شود. و گاهی منظور از صدقه، هر نوع زکاتی است؛ چنان که در این فرمودة خدا آمده: صدقات از آنِ فقیران و... است [16] .

صاحب حدائق هم پس از نقل این گفتة فیض کاشانی (1007ـ1091 ق) که اطلاق صدقه بر وقف بسیار بوده و صدقه دادن مردم به همدیگر و خویشان، علاوه بر پرداخت زکات، کار تازه‏ای بوده، گفته است: ظاهراً اطلاق صدقه به این معنای مشهورِ مشروط به شرایط معین، امر تازه ‏ای است که در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نبوده است. آنچه در زمان پیامبر بوده، بخشش و هبه و صدقه بوده که به معنای وقف به کار می‏رفته است؛ همان گونه که در اوقاف علی و فاطمه و امام کاظم (علیه السلام) به ‏کار رفته است [17] . دیگران هم همین تعبیر را در این‏باره به کار برده ‏اند. راوندی (م 573 ق) این دو را یکی دانسته و قائل به این‏همانی است: «الوقف و الصدقة شی‏ء واحد، و لا یصحّان إلا بالقربة إلی الله تعالی» [18] . صاحب ریاض هم کاربرد واژة صدقه را در بارة وقف، فراوان دانسته وگفته است: «و المستفاد من تتبّع الأخبار الکثیرة إطلاق الصدقة علی الوقوف کثیراً، حتی أنّه فی کثیر من وقوف الأئمة و فاطمةَ لم یذکر فیها الوقف، بل اکتفی بلفظ الصدقة مقرونة بما یدلّ علی إرادة الوقف»؛ آنچه از کاوش در اخبار فراوان به‏ دست می‏آید، اطلاق صدقه بر وقف است؛ تا جایی که در بسیاری از موقوفات ائمه (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) تعبیر وقف نشده، بلکه به لفظ صدقه بسنده شده و با قرینه دلالت می ‏کند که مراد وقف است [19] .

به رغم این تأکیدها و واقعیت تاریخی دربارة کاربرد واژة صدقه برای وقف، در روایات، کلمة «جعل» و «وقف» نیز به ‏کار برده شده است و گویی زمانی گذشته تا واژة حبس و صدقه تغییر کاربرد داده و واژة وقف جای آنها را گرفته است [20] . در روایتی آمده که عمر بن اُذَینَه گفته که من شاهد قضاوت ابن ابی لیلی دربارة مردی بودم که مقداری غله برای برخی از خویشانش قرار داده بود، و موقوف علیه خواستار موقوفه شده بود [21] . در این عبارت از واژة «جعل» استفاده شده است: «رجلٌ جعل لبعض قرابته غَلّةَ داره». و در روایت دیگری تعبیر «وقف» به کار رفته است: «رجلٌ وقف غَلَّةً له علی قرابةٍ مِن أبیه و أمِّه» [22] .

وقف در قرآن اما، آیة صریحی ندارد و غالباً برای آن، از آیات دیگری که در روایات اسلامی به وقف تفسیر شده، استفاده کرده اند. در اینجا سه آیة مورد استشهاد با رعایت اختصار و با نگاهی تطبیقی مورد بحث قرار می گیرد؛ و علاوه بر تأکید بر دلالت آنها بر وقف و حبس مال، از عاقبت و نتیجة این عمل هم سخن رفته است [23] .

آیة نخست، آیه‏ای است که درآن به موضوع قبله پرداخته شده و به‏ تبع آن از بِرّ و نیکی سخن به میان آمده است: «لَیسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللهِ... وَ آتَی الْمَالَ عَلَی حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبَی وَ الْیتامی وَ الْمَساکِینَ وَ ابْنَ السَّبیلِ وَ السّائِلینَ وَ فی الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَی الزَّکاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصّابرینَ فی الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ»‏؛ بِرّ، روی‏گرداندن شما به مغرب و مشرق نیست، بلکه[صاحبان] برّ، آنان هستند که ایمان آوردند به خدا... و مال را به‏رغم اینکه دوستش داشتند، به خویشان و یتیمان و مساکین و درخواست‏کنندگان و در راه‏ماندگان و بردگان دادند، و نماز به‏پا کردند و زکات پرداختند و به عهدی که بستند وفا کردند؛ و شکیبایان در دشواری ها و آسیب ها و در زمان سختی ها. تنها اینانند که تقواپیشه‏اند [24] .

آیه با پیدایش کشمکش میان مسلمانان پس از تغییر قبله، برای اصلاح این ذهنیت نازل شد که تصور می‏ شد که همة نیکی ‏ها و خیرها پس از تغییر قبله، در روی آوردن به قبلة جدید است؛ و نیز گفته شده که آیه در تعریض به یهود و مسیحیان نازل شده که به سمت شرق و غرب عبادت می‏گزاردند و تمام برّ را در این می‏دانستند، و خداوند با نزول این آیه، چنین تصور نادرستی را نفی کرد [25] .

برّ، به احسان گسترده و رضایتمندی زیاد، و خیر کاملِ فراگیر گفته می‏شود؛ و از همین رو، کارهایی که از درجة عالی و خوب برخوردار است، با واژه «بر» توصیف می شوند. مثلاً گفته می ‏شود: «بِرّ الوالدین و بِرّ الحج» [26] . از برّ به کمال خیر و فراگیری آن در نوع خود نیز یاد کرده‏ اند. نیز آن را امر درونی بزرگی دانسته‏ اند که چیزی نمی تواند حقیقت آن را از میان ببرد، مگر چیزی که اساس راستی و درستی درون آدمی را از هم فرو ریزد [27] . همین طور آن را به سودی که کسی با نیت عاید کسی کند گفته می شود. واژة مترادف با آن یعنی «خیر» را هم سود مطلق دانسته ‏اند و در تفاوت «بِرّ» با «خیر» گفته شده که ضد برّ، عقوق است، در حالی که ضد خیر، شرّ است [28] .

بِرّ را توسّع در خیر هم دانسته ‏اند. علامة طباطبایی (م 1360) با ذکر این معنا، با استناد به گفتة راغب که بَرّ ضد بحر است و از آن توسع به ذهن می ‏آید، بِرّ را از همان ریشه دانسته و گفته که بِرّ، وسعت در خیر است [29] .

در این آیه، برای تعریف بِرّ به جای اینکه از مصدر استفاده شود از اسم موصول «مَن» که برای اشاره به شخص و ذات به کار می رود استفاده شده است تا با بیان مبالغه‏ آمیز، مقام اهل بِرّ و درهم‏ تنیدگی آنان با «برّ» بازگو شود. الف و لام «بِرّ» نیز برای جنس و یا حقیقت و یا برای تعریف می ‏باشد و مراد از آن این است که اهل طاعت، وقتی می توانند به مقام برّ و نیکی برسند که انفاق کنند [30] .

بر پایة گسترده بودن معنای «بِرّ»، این کلمه همة خیرها اعم از اعمال و عقیده، [31] . انفاق در راه خیر، نفقة واجب و مستحب و خلاصه همه گونه نیکی را شامل می‏ شود [32] .

بر اساس این تعریف ‏ها که با توجه به ریشة «بِرّ» و یا ضد آن و یا کاربرد آن به ‏دست می ‏آید، «بِرّ» شامل هر نیکی ‏یی است که نیک بودن آن در شریعت محرز شده و یا در سنت ‏های اجتماعی و عرف خوب بودن آن قطعی است. در این آیه، دامنة برّ معرفی شده و بر اساس آن، ایمان به خدا و قیامت، عطای مال در راه خدا، گزاردن نماز، پرداخت زکات، وفای به عهد و شکیبایی بِرّ معرفی شده است. انفاقی که برّ معرفی شده، به «علی حُبِّه» مقید شده و منظور مالی است که انسان آن را دوست دارد، و یا دادن آن را دوست دارد و یا به خاطر عشقی که به خدا دارد مالی را در راه او انفاق می ‏کند. اگر منظور از آن دوست داشتن مال باشد، تنها شامل مال نفیس از جهت زیبایی و قیمت و یا خاطره‏انگیز بودن نمی ‏شود، بلکه شامل هر مالی هر چند ناچیز و به ظاهر بی‏ارزش هم می ‏شود؛ مالی که در شرایط سخت نیاز انسان را برمی ‏آورد و گرسنگی و تشنگی و برهنگی را از او بر طرف می ‏کند. این مال هر چند ارزش اقتصادی ندارد، اما در موقعیت خاصی به انسان یاری می ‏رساند و نیاز او را بر طرف می ‏کند و خود از ارزش والایی برخوردار است و دوست‏داشتنی. به تعبیر روایتی از پیامبر: «أن تَصَدَّقَ و أنت صحیح شحیحٌ»؛ تو صدقه بدهی در حالی که سالم هستی و بدان دل بسته‏ ای [33] .

بر اساس این آیه، انفاق یکی از ارکان رسیدن به برّ است و کسی که می‏خواهد به این مقام نایل آید باید مال خود را در راه خدا بدهد. دهش مال، مطلق است و دهش هر گونه مال اعم از انفاقات واجب و نذورات و کفارات و هر چه انسان به صورت داوطلبانه و برای تقرب به خدا بدهد، مشمول این آیه است. این دهش می‏تواند بذل و بخشش مستحبی و واجب باشد [34] .

اما اینکه مراد از «وَ آتَی الْمالَ عَلَی حُبِّهِ» در صدر آیه، با وجود «آتَی الزَّکاةَ» در ذیل آن چیست، در میان مفسران بحث و گفتگو وجود دارد. برخی این عبارت را نه تکرار که اجمال و تفصیل دانسته و گفته ‏اند که «آتَی الْمالَ» بیان اجمالی و اصل حکم زکات و «آتَی الزَّکاةَ» بیان مصرف آن است [35] .، ولی عطفِ عبارت دومی بر عبارت ‏های پیشین و از جمله «آتَی الْمالَ» این احتمال را ضعیف می‏کند. احتمال هم دارد که منظور از عبارت نخست انفاق مستحبی باشد و منظور از عبارت دوم زکات مشهور.

به چند دلیل و نیز قرینة ذکر پرداخت زکات در آیه، مراد از پرداخت مال در عبارت «وَ آتَی الْمالَ عَلَی حُبِّهِ» زکات نیست؛ چه اینکه چنین احتمالی مایة تکرار در آیه می ‏شود و تکرار در یک عبارت کوتاه، آن هم از سوی حکیم، قبیح است. به ‏علاوه در روایتی فاطمه بنت قیس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده که وقتی از آن جناب پرسیده شد که آیا به جز زکاتِ واجب تکلیف مالی دیگری هم وجود دارد، ایشان همین آیه را تلاوت فرمود [36] . که به روشنی نشان می‏دهد به جز زکات واجب، تکلیف مالی دیگری هم وجود دارد؛ از همین رو مفسرانی به قرینة یادشده، عبارت «وَ آتَی الْمالَ عَلَی حُبِّهِ» را تکلیف مالی دیگری غیر از زکات دانسته ‏اند [37] . قرطبی هم همین نظر را ترجیح داده و روایت فاطمه بنت قیس را برای آن شاهد آورده و نیز حرف مالک را قرینه‏ ای دیگر که گفته: بر مسلمانان واجب است که اسیران خود را با انفاق آزاد کنند؛ هر چند همة اموال خود را برای آن بپردازند [38] . شیخ طوسی هم تصریح کرده که بدون هیچ اختلاف نظری، آیه دلالت بر وجوب زکات می ‏کند و ادامه داده که بنا به قول شعبی و جُبّائی، بر وجوب اعطای مالی دیگر غیر از زکات هم دلالت دارد؛ مانند انفاق بر واجب النفقه و نذورات و کفارات و هر چه که انسان برای تقرب به خدا بر خود فرض می‏کند، که همة این ها بِرّ است [39] . راوندی هم همین دیدگاه شیخ طوسی را بر اساس نظر شعبی و جُبّائی ترجیح داده است [40] . و شوکانی (1173ـ 1250 ق) تصریح کرده که عبارت مربوط به زکات در آیه قرینه است که مقصود از این عبارت، صدقه واجب است [41] .

این قرینه ‏ها و نیز دلیل لفظی باعث گردیده که مفسران و فقیهانی چون مقدس اردبیلی [42] . و فاضل مقداد [43] . و کاظمی [44] . این آیه را از آیات مورد استناد در موضوع وقف قرار داده، اطلاق آن را شامل وقف نیز بدانند.

اما به رغم این گفته ‏ها و استنباط ها، کسانی با استناد به روایتی از پیامبر که فرمود: «نَسختِ الزّکاةُ کلَّ صدقةٍ فی القرآن»، [45] . استفادة صدقه واجب را از آیه نادرست دانسته و هر گونه انفاق و صدقه ‏ای را به جز زکاتِ واجبِ تعیین ‏شده روا ن شمرده‏ اند. اگر چنین برداشتی از فرمودة پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درست باشد، تمسک به آیه برای وقف و دیگر صدقات واجب هم با تردید رو به رو می ‏شود و درست نیست، اما با توجه دلایل و قراین، این کلام اگر از جهت سندی هم درست باشد، با ادلة دیگر که در آنها به صراحت از صدقه و انفاق سخن به میان آمده ناسازگار و متعارض است. در نتیجه یا باید مرجِّحی برای یکی از این دو یافت و یا وجه سازگاری و جمع میان آن دو را به ‏دست آورد.

دستور به پرداخت کمک هزینه به نیازمندان و بلکه وجوب تأمین آنها، و نیز ادای نذر واجب و عمل به وصیت و پرداخت پاره‏ای کفارات، احکام مسلّمی‏ اند که با نسخ هر چه جز زکات سازگاری ندارند. به ‏علاوه از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل است که وقتی از آن جناب پرسیده شد که به جز زکات تکلیف مالی دیگری هم وجود دارد، ایشان همین آیة مورد بحث را تلاوت کرده و آن را دلیل وجود صدقات دیگر به جز زکات دانسته است [46] . پس نمی ‏توان به حدیث یادشده برای رد هر گونه تکلیف مالی به جز زکات استناد کرد؛ هم‏چنان که در سخنان بسیاری، برای اثبات واجب مالی به جز زکات به آیة یاد شده و شواهد و دلایل و قراین دیگر استناد کرده ‏اند. برای نمونه، آلوسی (1217ـ1270 ق) [47] . و فخر رازی (م 606 ق) واجب مالی دیگری را غیر از زکات تکلیف دانسته اند [48] . راوندی هم با ذکر چند فقره کمک مالی و از جمله وقف، به دلیل بِرّ بودن آنها، آنها را مشمول حکم آیه دانسته است [49] .

بنا بر این، از عموم آیه استفاده می‏ شود که بخششِ مال به جز پرداخت زکات واجب، لازم است و از فرمودة پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که غیر از زکات تکلیف مالی دیگری هم بر عهدة مردم هست، استفاده می ‏شود که وقف از مصادق دهش مال در راه خدا به ‏شمار می‏رود.

در هر صورت بر اساس تفسیر و نیز روایات رسیده از پیامبر، از جمله مفاد این آیه دهش مال و از جمله، وقف و حبس آن در راه خداست. خداوند برای چنین کسانی تعبیر انسان های راست و صادق را به کار برده و با وصف «مُتَّقونَ»، از آنها یاد کرده است.

در آیه ‏ای دیگر، خداوند صادقان را کسانی دانسته که مؤمن به خدا و پیامبرند و با مالشان در راه خدا جهاد و تلاش می کنند [50] . ؛ و در دیگری، راستان، کسانی معرفی شده اند که از خانه و مالشان دست کشیده و در راه خدا هجرت اختیار کرده اند [51] . همین سه آیه نشان می دهد که گویی از مال گذشتن، برای انسان جایگاهی برتر و والا به ارمغان می آورد و او از راستان و انسان های صادق قرار می دهد.

آیة دیگری که در آن به ذخیره سازی مال اشاره شده، آیه ای است که در آن از انفاق در راه خدا سخن گفته شده است: «لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتّی تُنفِقُواْ مِمّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنفِقوا مِن شَی‏ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلیمٌ»؛ شما هرگز به نیکی نمی ‏رسید مگر اینکه از آنچه دوست دارید انفاق کنید؛ و هر چه که انفاق می ‏کنید، خداوند به آن داناست [52] .

در این آیه هم از بِرّ و انفاق از مال دوست‏داشتنی سخن به میان آمده و با آیة پیشین این دو وجه مشترک را دارد. در تفسیر این آیه هم گفته شده که آیه هم شامل صدقة واجب (زکات) و قطعی می ‏شود و هم به قرینة «ما»ی موصول که از ادات عموم است، همة نیکی ‏ها را در بر می ‏گیرد. ابن العربی پس از یاد کرد اینکه آیه شامل انفاق واجب و نیز هر پرداخت خیر دیگری می ‏شود، گفته است که همین نظر درست است و دلیل آن را نیز عمومیت دلالت آیه ذکر کرده است [53] .

در برابر این دیدگاه، نظر دیگری وجود دارد که این گونه آیات را مجمل می‏داند و می‏ گوید: آنچه از آنها استفاده می ‏شود، لزوم انفاق از مال حلال و خوب است، و نه از مال بد و حرام؛ همین. و شایسته است که دربارة اصل انفاق و صدقه از مال خوب، به این گونه آیات تمسک شود و تفصیل آن، و وجوب و استحبابش به دلایل دیگر واگذار گردد [54] . این گفتة این نویسنده، هم با عموم آیه و هم با آنچه دربارة نزول این آیه از پیامبر نقل است، سازگار نیست. عموم آیه و آنچه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده، دلالت می ‏کند که آیه هر گونه انفاقی مشمول آن است؛ واجب و مستحب. و البته به قرینة «مِمّا تُحِبّونَ»، قید خوب و مرغوب بودن مال در انفاق باید لحاظ شود.

قطب راوندی با عنوان «باب الوقوف و الصدقات» در کتابش به بحث از وقف پرداخته و آیاتی را که برای اصل مشروعیت وقف و یا برخی از احکام آن می‏توان به آنها استناد کرد، ذکر کرده و به بحث گذاشته است. از جمله وی دربارة این آیه گفته که وقتی این آیه نازل شد، یاران پیامبر علاوه بر پرداخت زکات واجب اموال خود، به انفاق اموال ارزشمند و بهادار خود روی آوردند. از جمله روایت شده که ابو طلحه پس از شنیدن این آیه، به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد: من حیاطی دارم که آن را صدقه قرار دادم. پیامبر به او فرمود: آن را برای فقیران خاندانت صدقه قرار ده؛ و او آن را به حسّان بن ثابت و ابی بن کعب اختصاص داد.

راوندی پس از ذکر این ماجرا گفته: ظاهر آیات زیادی در قرآن به وقف و صدقه تشویق می‏کند و این آیه را را شاهد آورده که خداوند فرموده است: «وَ افْعَلُواْ الْخَیرَ» [55] . ؛ و گفته که: این دستوری است به طاعت و انجام اعمالی که انسان را به خداوند نزدیک می‏ کند.

وی آنگاه به اشکالی که ممکن است به نحوة استدلال به آیة «وَ افْعَلُواْ الْخَیرَ» برای وقف وارد شود پرداخته و گفته که ممکن است ایراد بگیرند که استدلال به این آیه برای امثال وقف درست نیست؛ زیرا خیر پایانی ندارد و در آیه برای انجام کاری که پایان مشخصی ندارد و تمام شدنی نیست دستور داده شده و محال است که خداوند چیزی را واجب کند که پایان مشخصی ندارد و در نتیجه محقق شدنی نیست؛ و زمانی که واجب کردن همة آن ممکن نبود، واجب کردن بخشی از آن هم به طریق اولی درست نیست. بنا بر این، استدلال به این آیه برای وقف باطل است.

و جواب داده: استدلال به اینکه «واجب کردن کاری که پایان مشخصی ندارد، درست نیست» دلیل درستی نیست؛ زیرا اگر فرض کردیم که شخصی چیزی را وقف فقیری کرد، او کنندة کار خیر به حساب می ‏آید و انجام کار خیر به صورت یک بار، هم شدنی است و هم درست، و محال نیست که کار خیر، برای یک بار انجام شود؛ پس مشمول آیه می‏ شود.

راوندی آنگاه چگونگی استدلال به این آیه را برای مشروعیت وقف تشریح کرده و گفته است:

استدلال ما به آیه برای وقف و امثال آن چنین است که: آنچه را که می ‏شود وجوب و استحباب شامل آن شود معین می ‏کنیم و آنگاه آن را تحت عموم آیه می ‏آوریم که فرموده: خیر انجام دهید [56] .

ابن العربی ماجرای ابو طلحه را نقل کرده است که وقتی این آیه نازل شد، ابو طلحه به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد: ای رسول خدا، من این فرمودة خدا را شنیدم که: «لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتّی تُنفِقوا» و محبوب‏ترین مال‏هایم که در یرحا [57] . است، برای رضایت خدا صدقه می‏دهم و آرزو دارم که در پیشگاه خدا نیکی و ذخیره باشد [58] . هر جا که خدا به تو رهنمود داده قرارش بده. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: آفرین به تو! آفرین به تو! این مال، سودمند است. آنچه گفتی شنیدم و نظر من این است که آن را برای خویشان خودت قرار دهی. ابو طلحه آن را میان خویشان و عموزادگانش تقسیم کرد.

نسائی (م 303 ق) در خبری ماجرا را با اندکی تفاوت از دو خبر پیش چنین آورده که وقتی این آیه نازل شد، ابوطلحه به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد که خداوند از مال های ما چیزی می‏خواهد؟ پس ای رسول خدا! گواه باش که من آنها را در راه خدا قرار دادم. پیامبر به وی فرمود: «اِجعَلها فی قَرابتک؛ اِجعَلها فی حسّان بن ثابت و أبی بن کعب»؛ آن را برای خویشانت قرار بده؛ آن را برای حسان بن ثابت و اببی بن کعب قرار بده [59] .

اما روایت دارقطنی (306ـ385 ق) ماجرا را تنها دربارة این آیه نمی ‏داند و از آیة قرض هم یاد می‏ کند که وقتی آیة بِرّ و یا قرض نازل شد، ماجرای ابو طلحه پیش آمد [60] .

دیگر فقیهان و محدثان اهل سنت هم در «کتاب الوقف» اثرشان این آیه را ذکر کرده و ماجرای ابو طلحه را در ذیل آن آورده و به همان بسنده کرده‏ اند و گویی پایه و اساس وقف، همین آیه و آن سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و صدقة ابو طلحه است. شرابینی (م 977 ق) در کتابش گفته است: «و الأصل فیه قوله تعالی: لَنْ تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتّی تُنْفِقوا»؛ و در ادامه ماجرای ابو طلحه را ذکر کرده و نیز از این آیه یاد کرده است: «وَ ما یفْعَلوا مِنْ خَیرٍ فَلَنْ یکْفَرُوهُ» [61] . ؛ و خبر مسلم را از پیامبر نقل کرده که: «إذا مات ابنُ آدمَ انقطع عمله إلّا من ثلاث...» و در توضیح آن افزوده: «و الصدقة الجاریة محمولة عند العلماء علی الوقف؛ و أما غیره من الصدقات، فلیست بجاریة. فحمْل الصدقة فی الحدیث علی الوقف أولی»؛ صدقة جاری، به نظر علما وقف است، اما صدقات دیگر جاری نیستند، پس بهتر است که صدقه در این روایت حمل بر وقف شود [62] .

و بدین ترتیب، چگونگی تشریع وقف از یک آیه و تفسیر و فرمان پیامبر شکل گرفته است. شبیه همین تعبیرها را دربارة منبع تشریع وقف، دمیاطی (م 1310 ق) هم گفته است [63] . در تعبیر دیگری از پیامبر رسیده که ایشان پس از نزول آیه فرمود: «تَصَدَّقْ بأصله»، و همین تعبیر پیامبر را اصل و بنیاد وقف دانسته ‏اند [64] .

دیگری به صراحت گفته که وقف ذُرّی از همین آیه گرفته شده و متداول گشته و نام واقفان را به نیکی جاودان گردانده و گروه ‏هایی از مردم، با خیر چنین واقفانی زندگی خوبی دارند و هر گاه از آن اموال استفاده می ‏کنند برای واقفان آنها دعا می‏ نمایند. این، همان صدقة جاری است که پاداشش تمام ‏شدنی نیست؛ و ابو طلحه نخستین کسی است که به اشارة پیامبر سنت وقف را بنا نهاد و بنا به فرمودة پیامبر: «مَن سَنّ سنّةً حسنةً، فله أجرُها و أجرُ مَن عمل بها»؛ هر کس سنت نیکویی بنا نهد، پاداش آن و پاداش هر کس که به آن عمل می ‏کند، نصیب وی می‏ شود، تا روز رستاخیز از پاداش آن برخوردار است [65] .

مالک در روایتی آورده که ابو طلحه بیشترین ثروت را در میان انصار در مدینه داشت و مالی را که بیش از همه دوست داشت، زمین یرحا در برابر مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که پیامبر داخل آن می‏ شد و از آب گوارای آن می‏ نوشید. آنگاه آیه نازل شد. به خدمت پیامبر عرض کرد که من آن را صدقه قرار دادم و... [66] .

نیز از محمد بن منکدر نقل است که وقتی این آیه نازل شد، زید اسبی را که داشت و به آن سبل گفته می ‏شد، خدمت پیامبر آورد و عرض کرد: «هذا یا رسولَ الله فی سبیل الله». پیامبر به وی فرمود: خودت آن را بگیر [67] .

و بدین سان، خداوند از انفاقی سخن گفته که خود و آثارش ماندگار است و در برابرش خداوند پاداشی عظیم را برای آن در نظر گرفته است. در بخش پایانی آیه از دانایی خدا به انفاق انفاق کننده سخن رفته، که بشارتی است به وقف کننده تا بداند عملش بیهوده و هدر نیست. در این آیه به جای اعلام نتیجه و پاداش برای انفاق و وقف، از اطلاع خدا سخن گفته تا به این وسیله تضمینی باشد برای هر آنچه خدا برای واقف در نظر گرفته است.

آیة دیگری که مفسران و فقیهان در موضوع حبس مال و وقف آن دانسته اند این آیه است: «وَ ما تُقَدِّموا لِأَنفُسِکُمْ مِنْ خَیرٍ تَجِدوهُ عِنْدَ اللهِ هُوَ خَیرًا وَ أَعْظَمَ أَجْرًا وَ اسْتَغْفِرُوا اللهَ إِنَّ اللهَ غَفورٌ رَحیمٌ» ؛ هر چه خیر برای خودتان پیش فرستید، آن را در پیشگاه خداوند خواهید یافت. آن برای شما بهتر است و پاداشی بزرگ‏تر دارد. از خدا درخواست آمرزش کنید که خداوند آمرزندة مهرورز است [68] .

مشابه همین آیه با تفاوت در تعبیر و اضافاتی در سورة بقره هم آمده است [69] . «ما» موصوله و متضمن معنای شرط است که با صله ‏اش مبتداست. «تجدوه» خبر مبتدا و به منزلة جزاست. «هـ» مفعول اول و «عند» ظرف آن و «خیراً» مفعول دوم است. منظور از «وَ ما تُقَدِّموا» به قرینة «ما»ی موصول که از ادات عموم است، همة خیرات و عطایا و صدقات و هر گونه عمل خیر و اندیشه و عقیده‏ای است که می‏تواند به انسان در عالم پس از دنیا یاری رساند.

بر اساس این آیه، بر انسان لازم است که خود پیش از آن که به دیار ابدی سفر کند ذخیره بیندوزد و هرگاه به پیشگاه الهی بار یافت آن را دریافت کند؛ از این ذخیره‏ اندوزی در روایتی از امام صادق ( علیه السلام) چنین تعبیر شده است: «کُن وصی نفسک و لا تقُلْ لغیرک یبعثْ إلیک ما یصلِحُک»؛ خود وصی خودت باش و به دیگران مگو که برایت چیزی بفرستند تا امورت را با آن به‏ سامان کنی [70] .

گفته شده که منظور از «وَ ما تُقَدِّموا» خیرِ هر چیزی است که در دنیا باقی گذاشته می‏ شود؛ زیرا تفاوت بسیاری است میان امکانات دنیوی و نعمت فراوان اخروی [71] . ؛ و از آن، «به آنچه پس انداختید» هم تعبیر شده است [72] .

در آیة سورة بقره احتمال داده شده که به دلیل ذکر عفو و صفح در آیة قبل آن، مراد از «ما تُقَدِّمُوا»، گذشت از بدکاران و احسان به آنها باشد [73] . در آیة پیش از آیة سورة بقره از علاقه ‏مندی اهل کتاب به کفر مسلمانان سخن گفته و سفارش گردیده که از آنها گذشت شود تا فرمان خدا برسد. هر چند ممکن است اندوختن خیرات برای خود شامل گذشت از دیگران هم باشد، اما هرگز به آن اختصاص ندارد و عموم آیه به آن انصراف پیدا نمی‏ کند.

به هر حال، مفسران و فقیهان بر اساس روایتی، به استفاده از این آیه در موضوع وقف رهنمون شده اند(صلی الله علیه و اله و سلم) فرمود: کدام‏یک از شما مالش را از مال وارثش بیشتر دوست دارد؟ عرض کردند: ای رسول خدا! هیچ‏یک از ما نیست که مال خود را از مال وارثش بیشتر دوست بدارد. فرمود: «اِعلَموا ما تقولون»؛ بفهمید چه می ‏گویید! گفتند: ای رسول خدا! ما جز این را نمی‏دانیم. فرمود: «إنّما مالُ أحدکم ما قُدِّم و مال وارثِه ما اُخِّر»؛ مال شما آن است که پیش فرستاده شده و مال وارث آن است که پس انداخته شده [74] .

بر اساس تقدیم مال که در کلام رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده، وقف مال از زمرة آنها دانسته شده و در نتیجه، آیه مستند حکم آن گردیده است؛ از همین روست که مفسران به ‏صراحت از آن سخن گفته‏ اند. جرجانی (م 976 ق) دربارة این آیه و آیات مشابه آن گفته است: آیات مذکوره دلالت می ‏کند بر فضیلت عطایای منجزه مطلقاً؛ مثل وقف و صدقه و سکنی و غیر آن؛ خواه در حال صحت و خواه در حال مرض. و مراد از مطلق، مطلق احسان و انفاق در راه خداست و وقف و صدقه و هبه بر ارحام و یا سایرین و سکنی و بر و خیرات است [75] .

وی در ادامه افزوده که «ما»ی موصول اشاره به دو فراز قبل می‏کند که اقامة نماز و قرض و یا انفاق را مورد اشاره قرار داده است. یعنی این دو خیرند و برای خود شما می‏ باشند و بهتر از اینها را در پیشگاه خدا خواهید یافت. ذکر دو نمونة نماز و زکات و یا قرض، بیان دو نمونه ممتاز از خیرات و توجه دادن به آنهاست. تعبیر «قرض به خدا»، که منظور از آن، قرض به مردم است، بهترین تعبیر ممکن در انفاق و قرض است. نسبت قرض به خدا به خاطر لطافت در کلام است و چون پاداش آن را خدا می‏دهد، قرض به خدا نسبت داده شده است.

به تعبیر اصولی، ذکر عام پس از خاص است. یعنی این فراز علاوه بر این که آن دو دستور عبادی و مالی را در بر می ‏گیرد، همه خیرها را هم شامل می ‏شود. و اختصاص یافتن این فراز به دو فراز پیشین، خلاف ظاهر و خلاف اطلاق کلام است.

حاصل این که عموم «وَ ما تُقَدِّموا» بر اقدام به هر کار خیری از جمله وقف دلالت می ‏کند و روایتی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در ذیل آیه، برای این عمومِ آیه مصداق خاص تعیین می‏کند و بدین ترتیب، آیه از مستندات قرآنی وقف به ‏شمار آمده است.

بخش پایانی این آیه قابل تأمل است؛ چرا که در آن به ‏صراحت آمده که هر کس هر خیری از جمله مالش را برای خود پیشاپیش بفرستد (در راه خدا وقف کند)، قطعاً آن را در پیشگاه خدا خواهد یافت. یعنی مال برایش در نامة اعمالش ثبت می شود. تعبیر به ماندگاری مال وقفی در پیشگاه خدا، خود نکتة مهمی را در بر دارد. یعنی آن مال هیچ گاه از میان رفتنی نیست و حتماً به صاحبش باز می گردد. به ‏علاوه از آن با قید «خَیراً» سخن گفته شده است. در آیة دیگری هم پس از فرمان به اقامة نماز و پرداخت زکات گفته شده که اگر برای خود پیشاپیش خیری بفرستید، آن را در پیشگاه خدا خواهید یافت [76] . فرستادن یعنی آن مال به ‏واقع، خیری است که اندوخته شده است. از پاداش چنان مالی به «أعظم أجراً» یاد شده است. برترین پاداش ممکن و قابل تصور که برای اعمال خیر مدّ نظر است، برای چنین عملی در نظر گرفته شده است.

در ادامه خداوند فرمان به استغفار داده که می تواند ناظر به این نکته باشد که اگر کوتاهی کردید، از خداوند بخواهید از شما در گذرد و آن جبران کنید. حاصل اینکه: با توجه به این دو دسته آیه در قرآن کریم دربارة مال و ثروت و اندوختن آن به دست می آید که سرمایه و مال و ثروت برای تداوم حیات فردی و جمعی مردمان است، و هر کسی آن را از دست انسان ها خارج کند و مال را بدون استفاده بگذارد، و یا در بهترین حالت، آن را در راه خدا هزینه نکند و یا سهم درماندگان را از آن نپردازد، ستم کرده و در قیامت گرفتار عذابی سهمگین خواهد شد، اما اگر همان مال و ثروت را به گونة دیگری بیندوزد که همواره در چرخش باشد و بخشی از نیازهای مادی نیازمندان و یا نیازهای معنوی مردمان را تأمین کند، نه تنها نکوهیده نیست و وعدة عذابی به آن نشده که از بهترین جایگاه و پاداش و خشنودی خداوند برخوردار است. در حقیقت در ذخیره سازی مال به صورت دوم سرمایه ابدی می شود و همواره ادامه می یابد و هرگز از میان نمی رود، در حالی که در غیر این صورت، با مصرف کردن مال و یا تقسیم آن میان وارثان و یا حتی دفن آن به منظور نگه داری، مال به تدریج از میان می رود و در نتیجه اثر و نقشش نیز کمرنگ و کمرنگ تر می شود و از دسترس خارج می گردد؛ و این با فلسفة وجودی آن سازگار نیست.

محمد مرادی / تابستان 1389

منابع و مآخذ

آلوسی، سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن و السبع المثانی، تحقیق عبدالباری عطیه، دار الکتب العلمیة، 1415 ق.

ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، تحقیق اسعد محمد طیب، مکتبة نزار مصطفی، 1419 ق.

ابن اثیر، مجد الدین مبارک، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، تحقیق ظاهر احمد الزاوی، محمود محمد الطناحی، مؤسسة اسماعیلیان، 1364 ش.

ابن ادریس، محمد بن منصور، السرائر، تحقیق لجنة التحقیق، مؤسسة النشر الاسلامی، 1410 ق.

ابن البرّاج، المهذب البارع، مؤسسة النشر الإسلامی، 1406 ق.

ابن حیان، محمد بن یوسف، البحر المحیط، تحقیق: عادل احمد عبد الموجود و دیگران، دارالکتب العلمیة، 1422 ق.ابن عربی، محمد بن عبد الله، أحکام القرآن، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، دارالفکر، 1996 م.

ابن شبه، عمر، تاریخ المدینة المنورة، تحقیق فهیم محمود شلتوت، قم، دارالفکر، 1410 ق.

ابن عاشور، محمد طاهر، التحریر و التنویر، بیروت، مؤسسة التاریخ العربی.

ابن عطیة اندلسی، المحرر الوجیز فی تفسیر القرآن العزیز، تحقیق عبدالسلام عبدالشافی محمد، دار الکتب العلمیة، 1413 ق.

ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغة، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، مکتبة الإعلام الإسلامی، 1404 ق.

ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، قم، نشر أدب الحوزة، 1405 ق.

بحرانی، یوسف، الحدائق الناضرة فی أحکام العترة الطاهرة، مؤسسة النشر الإسلامی، 1377 ق.

بیضاوی، عبد الله بن عمر، أنوار التنزیل، تحقیق محمد بن عبدالرحمن المرعشلی، دار إحیاء التراث العربی، 1418 ق.

بیهقی، احمد بن حسین، السنن الکبری، دارالمعرفة، بی تا.

جنابذی، سلطان محمد، بیان السعادة، بیروت، مؤسسة الأعلمی، 1408 ق.

جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح، تحقیق احمد عبد الغفور عطار، بیروت، دارالعلم للملایین، 1407 ق.

حسینی جرجانی، سید امیر ابوالفتح، تفسیر شاهی یا آیات الاحکام، تحقیق ولی الله اشراقی، تهران، نوید، 1362 ش.

حکیمی، محمد و محمد رضا و علی حکیمی، الحیاة، انتشارات دلیل ما.

حمیدی، عبد الله بن زبیر، المسند، تحقیق حبیب الرحمن الاعظمی، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1409 ق.

دار قُطنی، علی بن عمر، السنن، تحقیق: محمد بن منصور سید الشوری، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1417 ق.

دمیاطی بکری، ابوبکر، إعانة الطالبین، دارالفکر، 1418 ق.

رازی، أحمد بن علی (معروف به جصّاص)، أحکام القرآن، تحقیق محمد صادق القمحاوی، دار إحیاء التراث العربی، 1405 ق.

راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن، تحقیق صفوان عدنان داوودی، بیروت، دار القلم، 1996 م.

راوندی، سعید بن هبة الله، فقه القرآن فی شرح آیات الأحکام، تحقیق سید احمد حسینی اشکوری، کتابخانه آیت الله مرعشی، 1405 ق، چاپ دوم.

زحیلی، وهبة بن مصطفی، المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج، دار الفکر المعاصر، 1418 ق چاپ دوم.

سایس، محمد علی، تفسیر آیات الأحکام، بی جا، بی تا.

سرخسی، محمد بن ابی سهل، المبسوط، تحقیق جمع من العلماء، بیروت، دار المعرفة، 1414 ق.

شرابینی، محمد بن احمد، مغنی المحتاج، دار إحیاء التراث العربی، 1377ق.

شوکانی، محمد بن علی، فتح القدیر، عالم الکتب، بی تا.

صنعانی، عبد الرزاق، المصنف، تحقیق و تخریج وتعلیق حبیب الرحمن الأعظمی، منشورات المجلس العلمی.

طباطبایی، سید علی، ریاض المسائل، تحقیق و نشر مؤسسة النشر الإسلامی، 1421 ق.

طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت: مؤسسة الأعلمی، 1391 ق.

طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تحقیق لجنة من العلماء و الخصّیصین، بیروت، مؤسسة الأعلمی، 1415 ق.

طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تأویل آی القرآن، تحقیق الشیخ خلیل المیس، دارالفکر، 1415 ق.

طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین و مطلع النیرین، تحقیق سید احمد حسینی، مکتب نشر الثقافة الإسلامیة، 1408 ق.

طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، تحقیق احمد قصیر العاملی، مکتب الإعلام الإسلامی، 1409 ق.

علم الهدی، شریف مرتضی، الانتصار، تحقیق: مؤسسة النشر الإسلامی، 1415ق.

فاضل مقداد، جمال الدین بن عبد الله، کنز العرفان فی فقه القرآن، تحقیق سید محمد قاضی، مجمع جهانی تقریب بین مذاهب اسلامی، 1419 ق.

فخر رازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، دار إحیاء التراث العربی، 1420 ق، چاپ سوم.

قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، تهران، ناصر خسرو، 1354 ش.

کاشانی، ابوبکر بن مسعود، بدائع الصنائع، المکتبة الحبیبة، 1409 ق.

کاظمی، جواد بن سعید، مسالک الأفهام إلی آیات الأحکام، المکتبة المرتضویة، 1365 ش.

کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق علی اکبر الغفاری، دار الکتب الإسلامیة، 1367 ش.

مقدس اردبیلی، احمد بن محمد، زبدة البیان فی أحکام القرآن، تحقیق محمد باقر بهبودی، مکتبة المرتضویة، بی تا.

ملا حویش، سید عبدالقادر، بیان المعانی علی حسب ترتیب النزول، مطبعة الترقی 1382 ق.

نسائی، محمد بن عیسی، السنن، تحقیق عبدالرحمن محمد عثمان، دارالفکر ، 1403ق.

نوری، حسین، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، تحقیق مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث، قم 1408 ق.

یزدی، سید محمد کاظم، العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء، 1417ق.

پانویس

  1. معجم مقاییس اللغة، مادة کنز .
  2. الصحاح، مادة کنز .
  3. المصباح المنیر، مادة کنز .
  4. مجمع البحرین، مادة کنز .
  5. لسان العرب، مادة کنز.
  6. النهایة، باب الراء مع الکاف، واژة رکز .
  7. لسان العرب، فصل الراء، مادة رکز .
  8. الانتصار، ص209 .
  9. النهایة، باب الکاف مع النون، مادة کنز .
  10. توبه (9)، 25 .
  11. همان .
  12. توبه(9)، 35 .
  13. هود(11)، 12؛ کهف(18)، 82؛ فرقان(25)، 8 .
  14. کهف(18)، 82 .
  15. شعراء(26)، 58؛ قصص(28)، 76 .
  16. توبه(9)، 35 .
  17. قصص(28)، 76.
  18. شعراء(26)، 57و58 .
  19. التبیان، ج8، ص25؛ مجمع البیان، ج7ص333.
  20. هود(11)، 12 .
  21. فرقان(25)، 8.
  22. کهف(18)، 80و81 .
  23. نساء(4)، 5 .
  24. بقره(2)، 180 .
  25. «دخل علی بن ابی طالب علی رجل من بنی هاشم یعوده.فقال: أوصی؟ فقال علی: انما قال الله تبارک وتعالی: «إن ترک خیرا»، وإنما ترکت مالاًیسیرا، فدعه لولدک.ضمنعه أن یوصی» المنصف، ج9، ص63.
  26. همان.
  27. توبه(9)، 34.
  28. طبری در تفسیر آیه می نویسد:«واختلف أهل العلم فی معنی الکنز»(جامع البیان، ج14، ص217) .
  29. البحر المحیط، ج5، ص411 .
  30. صحیح بخاری، ج2، ص111؛ الجامع لأحکام القرآن، ج8، ص123و124؛ بیان المعانی، ج6، ص429 .
  31. البحر المحیط، ج5، ص411 .
  32. بیان المعانی، ج6، ص430.
  33. توبه(9)، 103.
  34. البحر المحیط، ج5، ص411 .
  35. بدائع الصنایع، ج2، ص2.این سخن در منابع، بیشتر به عبدالله بن عمر ودیگران منسوب است تا پیامبر .ببینید:الأم، ج2، ص3 .
  36. التبیان ج5، ص210 .
  37. مجمع البیان، ج5، ص6 .
  38. التفسیر الکبیر، ج8، ص45-46 .
  39. البحر المحیط، ج5، ص411، ابن عطیه بعد از نقل این نظر گفته است .
  40. الحیات، ج4، ص160تا 182.
  41. البحر المحیط، ج5، ص411.
  42. تاریخ المدینة المنورة، ج2، ص104 .
  43. المیزان، ج9، ص251.
  44. همان، ص261-266 .
  45. المیزان، ج9، ص263 .
  46. تفسیر الوسیط، ج8، ص857 .
  47. الجامع لأحکام القرآن، ج8، ص28.