اصلاح

از ویکی خیر
پرش به: ناوبری، جستجو

برطرف کردن فساد و تباهی از شیء و ایجاد سلامت و بهبودی در آن را اصلاح گویند. از اصلاح در باب‏هاى زکات، نکاح و قضاء سخن گفته شده است.

مراد از اصلاح

مراد از اصلاح (در مقابل افساد)، انجام كارى است كه يا افساد را برطرف كند و يا زمينه بروز آن را از بين ببرد كه به لحاظ نوع موضوع فرق مى‏كند مانند اصلاح نفس، اصلاح ذات البین و اصلاح ساختمان كه به ترتيب به معناى پیرایش نفس از صفات زشت و آراستن آن به صفات نيكو، آشتى و پيوند ميان متخاصمین و رفع كدورت از آنان، و ترميم خرابی‏هاى ساختمان است. [۱]

معنای لغوی اصلاح

اصلاح مصدر باب افعال از ریشه «ص‌ـ‌ل‌ـ‌ح» و نقطه مقابل افساد [۲] است و در منابع واژه‌نگاری فارسی [۳] [۴] و عربی [۵] [۶] به معنای به‌صلاح آوردن، بهبودی بخشیدن، تعمیر کردن، آشتی‌دادن، نیکویی کردن و آراستن و سامان‌دادن آمده است. معنای مشترک در همه مشتقات این واژه، سلامت از فساد است که شامل سلامت در ذات [۷] [۸] [۹] و گاه به بازگشت به حالت اعتدال حاصل می‌شود. [۱۰] واژه انگلیسی Reform بیشتر با رویکرد اجتماعی و سیاسی به معنای درست کردن، آشتی، تعمیر و‌... به‌کار‌می‌رود. [۱۱]

واژگان مربوط به اصلاح

واژه اصلاح و دیگر مشتقات ماده صلح از جمله صلاح، صالح، مصلح و صُلح، نزدیک به‌۸۰ بار در قرآن به‌کار رفته که گاه در برابر فساد [۱۲] [۱۳] [۱۴] و گاه در برابر سوء [۱۵] [۱۶] [۱۷] آمده است. این مجموعه موارد را می‌توان در یک دسته‌بندی موضوعی چنین‌برشمرد: مصالحه و گذشت [۱۸] [۱۹] ، رفع نزاع بین دو نفر یا اصلاح میان انسانها [۲۰] [۲۱] [۲۲] [۲۳] [۲۴] [۲۵] [۲۶] ، رفع اختلافات خانوادگی [۲۷] [۲۸] ؛ جوان ساختن پیر و رفع نازایی [۲۹] [۳۰] [۳۱] ، احسان به والدین [۳۲] [۳۳] ، توبه و جبران گذشته [۳۴] [۳۵] [۳۶] [۳۷] [۳۸] [۳۹] [۴۰] [۴۱] ، تقوا و انجام دادن عمل صالح [۴۲] [۴۳] [۴۴] [۴۵] ، امر به معروف و نهی از منکر [۴۶] [۴۷] و قبولی اعمال. [۴۸] [۴۹] [۵۰] [۵۱]

گستره معنایی اصلاح

حوزه معنایی اصلاح: در نگاهی کلی، اصلاح در قرآن گاه به خداوند نسبت داده شده است: «و اَصلَحَ بالَهُم» [۵۲] ، «اِنَّ اللّهَ لا یُصلِحُ عَمَلَ المُفسِدین» [۵۳] ، «یُصلِح لَکُم اَعمــلَکُم» [۵۴] و گاهی به بندگان نسبت داده شده که بیشترین کاربرد آن در قرآن از این قسم است. [۵۵] [۵۶] [۵۷] [۵۸] در مواردی که اصلاح از طرف خداست به معنای بهتر‌کردن وضع زندگی یا قبولی اعمال است. «و‌اَصلَحَ بالَهُم» یعنی دنیای آنان را یا دین و دنیای آنان را بهبود بخشید تا در دنیا بر دشمنانشان پیروز شده و در آخرت وارد بهشت گردند [۵۹] ؛ اما اصلاح از طرف بندگان به معنای ادای تکلیف است و این تکلیف در هر موقعیتی مصداق خاصی می‌یابد. اگر اصلاح را همراه با ریشه آن «صلاح» در نظر بگیریم با بسیاری از مفاهیم دیگر قرآنی مانند احسان، فلاح،خیر و برّ، و مفاهیم متضاد با آنها همانند فساد و سیئه رابطه بسیار نزدیکی خواهد‌یافت.

اشتراک و افتراق احسان و اصلاح

اصلاح و احسان: این دو واژه افزون بر اشتراک معنایی در مواردی، دارای کاربردهای ویژه‌ای نیز هستند. مفهوم صلاح گاه در برابر سوء به‌کار می‌رود و یکی از معانی احسان نیز در مقابل اسائه است. [۶۰] [۶۱] اصلاح به معنای بهبودی بخشیدن روابط اجتماعی می‌آید و احسان نیز به معنای نیکی کردن به دیگران است [۶۲] [۶۳] [۶۴] ، جز آنکه احسان به معنای مطلق «کار نیکو کردن» می‌آید: «اِنَّ‌اللّهَ یَأمُرُ بِالعَدلِ والاِحسـنِ» [۶۵] ، در‌حالی که اصلاح به رفع نقص در کار اختصاص دارد؛ وقتی خداوند به کسی احسان می‌کند می‌تواند تفضلی از خداوند باشد؛ نه آنکه لزوماً رفع نابسامانی کرده‌باشد.

تقابل افساد با اصلاح

اصلاح و افساد: در برخی آیات، اصلاح در برابر افساد به‌کار رفته است؛ مانند آیه ۸۱ سوره یونس [۶۶] که در آن از قول موسی خطاب به ساحران تأکید می‌کند که خداوند عمل مفسدان را اصلاح نمی‌کند: «اِنَّ اللّهَ سَیُبطِـلُهُ اِنَّ اللّهَ لا‌یُصلِحُ عَمَلَ المُفسِدین». [۶۷]

نظر علامه طباطبائی

علامه طباطبایی معتقد است که صلاح و فساد دو امر متقابل و ضد یکدیگر است و سنت الهی بر آن است که اثر متناسب و ویژه هریک از صلاح و فساد را بر صالح و فاسد مترتب کند و اثر عمل صالح سازگاری و هماهنگی با سایر حقایق عالم و اثر عمل فاسد ناسازگاری با سایر حقایق عالم است، پس این پدیده استثنایی به‌طور طبیعی بر اثر واکنش سایر اسباب عالم با همه قوا و وسائل مؤثرش، محکوم به نابودی است. بنابراین، باطل در نظام آفرینش دوام نمی‌یابد و سرانجام جهان روبه بهبودی و اصلاح است: «واللّهُ لا یَهدِی القَومَ الظّــلِمین» [۶۸] ، «انّ اللّهَ لا‌یَهدِی القَومَ الفـسِقین» [۶۹] ، «اِنَّ اللّهَ لا‌یَهدی مَن هُوَ مُسرِفٌ کَذّاب» [۷۰] ، «اِنَّ اللّهَ لایُصلِحُ عَمَلَ المُفسِدین». [۷۱] [۷۲]

اصلاح یک امر فطری

بنابر دیدگاه پیشگفته، انسان نیز که جزئی از عالم آفرینش است از این قانون کلی بیرون نیست، پس اگر طبق هدایت فطرتش رفتار کرد به آن سعادتی که برایش مقدر شده می‌رسد و اگر از حدود خود تجاوز کرد، یعنی در زمین فساد پیشه کرد، خدای سبحان به قحط و گرفتاری و انواع عذابها و نقمتها گرفتارش می‌کند، تا شاید به سوی صلاح و سداد بگراید: «ظَهَرَ الفَسادُ فِی البَرِّ والبَحرِ بِما کَسَبَت اَیدِی‌النّاسِ لِیُذیقَهُم بَعضَ الَّذی عَمِلوا لَعَلَّهُم یَرجِعون». [۷۳] و اگر همچنان بر انحراف وفساد خود بماند و بر اثر اینکه فساد در دلش ریشه دوانیده از آن دل برنکند، به عذاب استیصال گرفتارش می‌کند: «ولَو اَنَّ اَهلَ القُرَی ءامَنوا واتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَیهِم بَرَکـت مِنَ السَّماءِ والاَرضِ ولـکِن کَذَّبوا فَاَخَذنـهُم بِما کانوا یَکسِبون» [۷۴] ، «و ما کانَ رَبُّکَ لِیُهلِکَ القُری بِظُـلم واَهلُها مُصلِحون» [۷۵] ، «اَنَّ الاَرضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّــلِحون». [۷۶] و این بدان جهت است که وقتی انسان صالح شد، قهراً عملش هم صالح می‌شود، و چون عمل صالح شد، با نظام عمومی جهان سازگار می‌شود و با این اعمال صالح، زمین برای زندگی صالح می‌شود. [۷۷] در آیاتی دیگر از منافقانی یاد شده که ادعای اصلاح می‌کنند، درحالی‌که ماهیت عملشان افساد است:«واِذا قیلَ لَهُم لاتُفسِدوا فِی الاَرضِ قالوا اِنَّما نَحنُ مُصلِحون». [۷۸]

منظور از اصلاح در امور دنیوی و اخروی

اصلاح و اضلال: قرآن گاه اصلاح را در برابر اضلال قرار می‌دهد: «اَلَّذینَ کَفَروا وصَدّوا عَن سَبیلِ اللّهِ اَضَلَّ اَعمــلَهُم والَّذینَ ءامَنوا وعَمِلوا الصّــلِحـتِ وءامَنوا بِما نُزِّلَ عَلی مُحَمَّد وهُوَ الحَقُّ مِن رَبِّهِم کَفَّرَ عَنهُم سَیِّـاتِهِم و اَصلَحَ بالَهُم». [۷۹] در این آیه دو تعبیر «اَضَلَّ اَعمــلَهُم» و «کَفَّرَ عَنهُم سَیِّـاتِهِم و اَصلَحَ بالَهُم» در برابر هم قرار گرفته است، بنابراین، ایمان و عمل صالح که به سوی سعادت راهبرند، جز با هدایت اعمال و رفع زشتیها از سوی خداوند به انجام نمی‌رسد. [۸۰] ذکر اصلاح در برابر اضلال گویای آن است که کفر و حق ستیزی، سبب نابودی اعمال گشته [۸۱] و ایمان و اعمال صالح، سبب اصلاح امور دنیایی و دینی می‌گردد. [۸۲] [۸۳] برخی نیز اصلاح را در دنیا به نصرت الهی در عبادت [۸۴] و در آخرت به ورود به بهشت معنا کرده‌اند. [۸۵] [۸۶] و گروهی دیگر به معنای اصلاح نیّات گرفته‌اند؛ یعنی خداوند نیّاتشان را اصلاح می‌کند. [۸۷]

رابطه توبه با اصلاح

اصلاح و توبه: این دو مفهوم گاه در قرآن به یکدیگر عطف می‌شود: «تابوا واَصلَحوا» [۸۸] [۸۹] ، «اِلاَّ الَّذینَ تابوا مِن‌بَعدِ ذلِکَ واَصلَحوا فَاِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحیم» [۹۰] ، «فَاِن تَابا واَصلَحا فَاَعرِضوا عَنهُما». [۹۱] برخی مفسران در توضیح این آیات گفته‌اند: انسان باید بعد از توبه خود را اصلاح کند؛ یعنی اعمال نیک به جا آورده و کارهای زشت را ترک گوید. [۹۲] [۹۳] [۹۴] در مقابل، شمار فراوانی از مفسران معتقدند که منظور خداوند در این آیات این است که توبه افراد باید واقعی و راستین باشد [۹۵] ، در نتیجه اگر فردی با خلوص نیت توبه کرد؛ اما قبل از انجام دادن عمل صالح درگذشت، بنا به رأی نخست توبه او ناقص و طبق قول دوم توبه او کامل است، زیرا نفس توبه خالص، مصداقِ «اصلحوا» است. [۹۶] [۹۷] در همین باره خداوند در آیه‌ای دیگر آمرزش را به اصلاح مشروط می‌کند: «اَنَّهُ‌مَن عَمِلَ مِنکُم سوءًا بِجَهــلَة ثُمَّ تابَ مِن بَعدِهِ واَصلَحَ فَاَنَّهُ غَفورٌ‌رَحیم». [۹۸] اگر بنده توبه کند و پس از توبه عمل صالح انجام ندهد و به اصرار بر گناه باز گردد و اگر بعد از توبه، اعمال واجب را انجام ندهد و اعمال حرام را ترک نکند، اساساً توبه نکرده است. [۹۹] [۱۰۰]

لغو کیفر دنیوی با توبه

حتی در برخی موارد کیفرهای دنیوی با توبه و اصلاح برداشته می‌شود: «...‌والَّذینَ یَرمونَ المُحصَنـت‌... اِلاَّ الَّذینَ تابوا مِن بَعدِ ذلِکَ واَصلَحوا فَاِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحیم» [۱۰۱] ، «والَّذانِ یَأتِیـنِها مِنکُم فَـاذوهُما فَاِن تَابا واَصلَحا فَاَعرِضوا عَنهُما اِنَّ اللّهَ کَانَ تَوّابـًا رَحیما». [۱۰۲] در آیه‌ای دیگر رابطه اصلاح و توبه این گونه بیان شده که ریشه‌های کفر و نفاق نمی‌خشکد، مگر توبه و اصلاح با هم باشد: «اِنَّ‌المُنـفِقینَ فِی‌الدَّرکِ الاَسفَلِ مِنَ النّار... اِلاَّ الَّذینَ تابوا واَصلَحوا واعتَصَموا بِاللّهِ واَخلَصوا دینَهُم لِلّه». [۱۰۳]

نتیجه توبه خالص اصلاح واقعی

به این معنا که بازگشت به سوی خدا هنگامی مفید است که فرد آنچه را تاکنون تباه ساخته، اصلاح کند و این اصلاح نیز نتیجه نمی‌دهد، مگر آنکه انسان خودش را از لغزش و خطا به خدا بسپارد:«وَاعْتَصَمُوا بِاللّه» و از او عصمت و مصونیت بخواهد و باز این اعتصام به سرانجام نمی‌رسد، مگر اینکه انسان دین خود را برای خدا خالص کند، زیرا شرک ظلم است و بخشیده نمی‌شود. پس وقتی که بیماردلان توبه کرده و مفاسد خود را اصلاح کردند و به خدا اعتصام جستند و دین خود را برای خدا خالص کردند، آنگاه مؤمن حقیقی خواهند بود [۱۰۴] [۱۰۵]

«...‌الَّذینَ تابوا واَصلَحوا واعتَصَموا بِاللّهِ واَخلَصوا دینَهُم لِلّهِ فَاُولـئِکَ مَعَ‌المُؤمِنینَ وسَوفَ یُؤتِ اللّهُ المُؤمِنینَ اَجرًا‌عَظیمـا».

[۱۰۶] [۱۰۷]

شروط اصلاح

اصلاح و ایمان، عمل صالح و تقوا: سه مفهوم ایمان، عمل صالح و تقوا در تعامل نسبتاً نزدیکی با یکدیگر در قرآن به‌کار رفته است؛ گاه ایمان و عمل صالح با هم می‌آیند: «ءامَنوا و عَمِلوا الصّــلِحـتِ» [۱۰۸] [۱۰۹] [۱۱۰] و گاه ایمان و تقوا [۱۱۱] [۱۱۲] [۱۱۳] گاه نیز تقوا در کنار اصلاح یاد شده است: فَمَنِ اتَّقی واَصلَحَ فَلا خَوفٌ عَلَیهِم ولا هُم یَحزَنون [۱۱۴] و در مواردی نیز هر سه با هم: «لَیسَ عَلَی الَّذینَ ءامَنوا وعَمِلوا الصّــلِحـتِ جُناحٌ فیما طَعِموا اِذا مَا اتَّقَوا وءامَنوا وعَمِلوا الصّــلِحـتِ ثُمَّ اتَّقَوا وءامَنوا». [۱۱۵] ایمان، عمل صالح و تقوا در قرآن در نقش مقدمه اصلاح مطرح شده است و ازاین‌رو در آیه ذیل، آنها شرط اصلاح اعمال معرفی شده است: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اتَّقُوا اللّهَ وقولوا قَولاً سَدیدا یُصلِح لَکُم اَعمــلَکُم». [۱۱۶] رابطه ملازمه بین این دو (قول سدید و اصلاح اعمال) بیانگر این نتیجه است که پایبندی به نیکوکاری انسان را به سوی اصلاح اعمال کشانیده و به آمرزش گناهان منتهی می‌کند. [۱۱۷]

اصلاح عمل

مفسران در تفسیر «اصلاح اعمال بندگان» گفته‌اند: خداوند به آنها در مورد اعمالشان لطف و عنایت کرده تا به روشی سالم و دور از فساد بر راهایمان استقامت ورزند. [۱۱۸] در آیه‌ای دیگر مصادیق اعمال صالح را برشمرده و صاحبان آنها را از مصلحان برمی‌شمارد: «والَّذینَ یُمَسِّکونَ بِالکِتـبِ واَقاموا الصَّلوةَ اِنّا لا نُضیعُ اَجرَ المُصلِحین». [۱۱۹] در کنار این مجموعه در آیاتی دیگر، از منافقانی یاد شده که از روی ایمانی ظاهری برای فریب خدا و مؤمنان ادعای اصلاحگری می‌کنند: «و مِنَ النّاسِ مَن یَقولُ ءامَنّا بِاللّهِ وبِالیَومِ الأخِرِ وما هُم بِمُؤمِنین یُخـدِعونَ اللّهَ والَّذینَ ءامَنوا...» [۱۲۰] ، درحالی‌که ماهیت عمل آنان در تناسب با کفر باطنی آنها، افساد و نه اصلاح است:«واِذا قیلَ لَهُم لاتُفسِدوا فِی الاَرضِ قالوا اِنَّما نَحنُ مُصلِحون» [۱۲۱]

موارد اصلاح در فقه

موارد اصلاح در فقه بسيار است مانند اصلاح مال كه مقابل اسراف و تبذیر است، اصلاح مال یتیم، اصلاح قرائت، اصلاح ساختمان، اصلاح زمین، چشمه و باغ و اصلاح معابد کفار كه درباره هر يك، در مدخل مربوط سخن رفته است. [۱۲۲]

گستره‌ی اصلاح

حوزه‌های اصلاح: کاربردهای‌اصلاح در قرآن را می‌توان در سه رده رابطه انسان با خدا، انسانهای دیگر و جهان طبیعت دسته‌بندی کرد:

اصلاح در رابطه انسان با خدا

رابطه انسان با خدا: در پاره‌ای از آیات از نماز در نقش رابطه‌ای عبادیمیان خدا و انسان و از مصادیق اصلاحگری یاد شده است: «والَّذینَ یُمَسِّکونَ بِالکِتـبِ واَقاموا الصَّلوةَ اِنّا لا نُضیعُ اَجرَ المُصلِحین». [۱۲۳] بین انسان و بازگشت به خدا (توبه) در ارتباط با اصلاح اعمال نیز رابطه‌ای مستقیم برقرار‌است، زیرا توبه از سویی شرط اصلاح اعمال و از سوی دیگر از راههای برقراری ارتباط با خداوند، شمرده شده است: «اِنَّ الَّذینَ یَکتُمونَ ما اَنزَلنا مِنَ البَیِّنـتِ والهُدی مِن بَعدِ ما بَیَّنّـهُ لِلنّاسِ فِی الکِتـبِ اُولـئِکَ یَلعَنُهُمُ اللّهُ ویَلعَنُهُمُ اللّـعِنون اِلاَّ‌الَّذینَ تابوا واَصلَحوا وبَیَّنوا فَاُولـئِکَ اَتوبُ عَلَیهِم و اَنَا التَّوّابُ الرَّحیم». [۱۲۴] همچنین از کاربردهای اصلاح در حوزه ارتباط انسان با خدا، درخواست اصلاح و نیکی برای ذریّه و نسل، از خدای سبحان است: «...‌واَصلِح لی فی ذُرِّیَّتی...». [۱۲۵]

اصلاح در روابط مردم

رابطه انسان با انسانهای دیگر: بیشترین موارد کاربرد اصلاح در قرآن به این حوزه مربوط می‌شود که گاه در دامنه محدودتری به اصلاح امور خانواده مربوط می‌شود و گاه در سطح روابط اجتماعی به آن پرداخته می‌شود:

اصلاح در روابط خانودگی

۱. رفع اختلافات خانوادگی: قرآن برای حل اختلافات داخلی خانواده پیشنهاد می‌کند که هنگام ترس از جدایی دو همسر از یکدیگر، داوری از سوی مرد و داوری از طرف زن تلاش کنند تا میان این زن و شوهر دوستی و آشتی ایجاد کنند [۱۲۶] [۱۲۷] [۱۲۸]

«واِن خِفتُم شِقاقَ بَینِهِما فَابعَثوا حَکَمـًا مِن اَهلِهِ وحَکَمـًا مِن اَهلِها اِن یُریدا اِصلـحـًا یُوَفِّقِ اللّهُ بَینَهُما...».

[۱۲۹] و در صورتی نیز که زن بداند شوهرش به عللی مانند پیری یا بیماری از او رویگردان شده پیشنهاد اولیه قرآن، برقراری صلح و آشتی میان آنهاست. مراد از صلح در این آیه سازش و مصالحه است که با چشم‌پوشی زن از برخی یا تمام حقوق همسری حاصل می‌شود و حتی چنین سازشی از مفارقت و جدایی بهتر است [۱۳۰] [۱۳۱] [۱۳۲]

«و اِنِ امرَاَةٌ خافَت مِن بَعلِها نُشوزًا اَو اِعراضـًا فَلا جُناحَ عَلَیهِما اَن یُصلِحا بَینَهُما صُلحـًا والصُّلحُ خَیرٌ واُحضِرَتِ‌الاَنفُسُ الشُّحَّ و اِن تُحسِنوا و تَتَّقوا فَاِنَّ اللّهَ کَانَ بِما تَعمَلونَ خَبیرا».

[۱۳۳] و در آیه ۱۲۹ سوره نساء [۱۳۴] نیز به مردانی که بیش از یک همسر برگزیده‌اند سفارش می‌کند که از مراعات عدالت میانشان روی نگردانده، همواره درصدد اصلاح و برقراری محبت میانشان باشند [۱۳۵] [۱۳۶]

«واُحضِرَتِ الاَنفُسُ الشُّحَّ واِن تُحسِنوا وتَتَّقوا فَاِنَّ اللّهَ کَانَ بِما تَعمَلونَ خَبیرا... فَلا تَمیلوا کُلَّ المَیلِ فَتَذَروها کالمُعَلَّقَةِ واِن تُصلِحوا وتَتَّقوا فَاِنَّ اللّهَ کَانَ غَفورًا رَحیمـا».

[۱۳۷] و در صورت وقوع طلاق نیز تنها هنگامی شوهر حق بازگشت به همسرش را دارد که خیرخواهانه درصدد اصلاح اختلافات برآمده باشد؛ نه آنکه قصد آزار و اذیت او را داشته باشد [۱۳۸] [۱۳۹]

«والمُطَـلَّقـتُ یَتَرَبَّصنَ... وبُعولَتُهُنَّ‌اَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فی ذلِکَ اِن اَرادُوا اِصلـحــًا...».

[۱۴۰]

اصلاح در وصیت

۲. اصلاح در وصیّت: در آیه ۱۸۰ سوره بقره [۱۴۱] درباره وصیت، به محتضر سفارش شده که به معروف و نیکی وصیت کند و حق را در نظر بگیرد و به‌گونه‌ای وصیت نکند که موجب اختلاف و نزاع خانوادگی شود:«کُتِبَ عَلَیکُم اِذا حَضَرَ اَحَدَکُمُ المَوتُ اِن تَرَکَ خَیرًا الوَصِیَّةُ لِلولِدَینِ والاَقرَبینَ بِالمَعروفِ حَقًّا عَلَی‌المُتَّقین». [۱۴۲] و در آیه ۱۸۲ سوره بقره [۱۴۳] یادآوری شده که اگر میت برخلاف وظیفه شرعی خود، به‌گونه‌ای اختلاف‌انگیز وصیتی کرد، وصی می‌تواند آن را اصلاح کرده، به شیوه مناسب تغییر دهد و از این جهت گناهی بر او نیست [۱۴۴]

«فَمَن خافَ مِن موص جَنَفـًا اَو اِثمـًا فَاَصلَحَ بَینَهُم فَلاَ اِثمَ عَلَیهِ اِنَّ اللّهَ غَفورٌ‌رَحیم».

[۱۴۵]

اصلاح در امور یتیم

۳. اصلاح در امور یتیم: آیه ۲۲۰ سوره بقره [۱۴۶] به سرپرستان یتیمان سفارش می‌کند که به اصلاح امورشان همت گمارده آن را نسبت به دیگر مسائل مانند استقلال اقتصادی آنان در اولویت قرار دهند و البته خداوند به روشنی قصد اصلاح حقیقی را از دیگر مقاصد باز می‌شناسد [۱۴۷]

«و‌یَسـَلونَکَ عَنِ الیَتـمی قُل اِصلاحٌ لَهُم خَیرٌ واِن تُخالِطوهُم فَاِخونُکُم واللّهُ یَعلَمُ المُفسِدَ مِنَ المُصلِح».

بسیاری از فقها براساس آیه مزبور فتوا‌داده‌اند که ولیّ یتیم باید دقت کند که اگر آمیختن اموال او با اموال خودش به نفع یتیم است به آن اقدام کند. [۱۴۸] [۱۴۹] [۱۵۰]

اصلاح در آشتی دادن بین مردم

۴. آشتی دادن بین مردم: از دیگر مصادیق اصلاح، آشتی دادن بین مردم (اصلاح ذات‌ البین) است، چنان‌که در آیه ۱۱۴ سوره نساء [۱۵۱] آمده است: «لاَ‌خَیرَ فی کَثیر مِن نَجوهُم اِلاّ مَن اَمَرَ بِصَدَقَة اَو مَعروف اَو اِصلـح بَینَ النّاسِ ومَن یَفعَل ذلِکَ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللّهِ فَسَوفَ نُؤتیهِ اَجرًا عَظیمـا» که نجوا را تنها در صورتی مُجاز می‌داند که قصد اصلاح و آشتی دادن بین مردم در میان باشد. اصلاح میان مردم به ایجاد مودت و رفع نزاع و به‌طور کلی هر چه در بردارنده خیر و نیکی به دیگران باشد تفسیر شده است. [۱۵۲] در‌این آیه از اصلاح در ردیف صدقه و کار نیک یاد‌شده و برای آن، پاداش بسیار بزرگ وعده داده شده‌است. در آیه ۹ سوره حجرات [۱۵۳] نیز دستور داده شده که در صورت وقوع درگیری میان دو گروه از مؤمنان، میانشان آشتی برقرار شود: «و اِن طَـائِفَتانِ مِنَ المُؤمِنینَ اقتَتَلوا فَاَصلِحوا بَینَهُما». مفسران در بیان مبنا و مفاد این آشتی از نصیحت و دعوت به حق و فرمان خداوند [۱۵۴] و رضایت به حکمقرآن [۱۵۵] [۱۵۶] یاد کرده‌اند. سپس در ادامه آیه به بررسی کیفیت اصلاح بین گروههای متخاصم چنین پرداخته می‌شود که اگر یکی از آن دو گروه سرکشی کرد و پیشنهاد آشتی را نپذیرفت در آن صورت با آن گروه بجنگید تا در برابر فرمان خداوند سر خم کرده، آنگاه بر مبنای عدل و داد به داوری میانشان بپردازید [۱۵۷] [۱۵۸] [۱۵۹]

«فَاِن بَغَت اِحدهُما عَلَی الاُخری فَقـتِلوا الَّتی تَبغی حَتّی تَفیءَ اِلی اَمرِ اللّهِ فَاِن فاءَت فَاَصلِحوا بَینَهُما بِالعَدلِ واَقسِطوا اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ المُقسِطین».

مفسران در تفسیر کلمه «بالعدل» گفته‌اند: پس از شکست قوم سرکش باید از ستم به آنها و تضییع حقوقشان پرهیز شود. [۱۶۰] [۱۶۱] [۱۶۲] فقهای شیعه ذیل این آیه فتوا داده‌اند که مراد از قوم ستمگر طایفه‌ای است که بر امام معصوم خروج کنند و بر عموم مسلمانان، دفع طاغی، واجب کفایی است. ] [۱۶۳] [۱۶۴] گروهی از فقهای اهل سنت نیز تعبیر «فَاَصلِحوا بَینَهُما بِالعَدلِ» را چنین تفسیر کرده‌اند که حقوق‌افراد را از ستمگران باز ستانید. [۱۶۵] ضرورت اصلاح بین مردم در آیه‌ای دیگر در قالب تأکید بر اصل برادری مورد توجه قرار گرفته است:«اِنَّمَا المُؤمِنونَ اِخوَةٌ فَاَصلِحوا بَینَ اَخَوَیکُم». [۱۶۶] توسعه پیوندهای برادری میان سایر مؤمنان به نوعی طرفهای درگیری را به آشتی فراخوانده و دیگران را به‌واسطه شدن در این امر برمی‌انگیزاند. [۱۶۷] [۱۶۸] قرآن در تکمیل فرایند اصلاح میان مردم سفارش می‌کند که انسانها در درگیریهای روز مره همواره گذشت و بخشش را بر انتقام ترجیح داده، زمینه اصلاح را گشوده و از پاداش الهی برخوردار شوند:«جَزؤُا سَیِّئَة سَیِّئَةٌ مِثلُها فَمَن عَفا واَصلَحَ فَاَجرُهُ عَلَی اللّهِ». [۱۶۹] و البته این نه از آن جهت است که خداوند ستمگر را دوست داشته باشد: «اِنَّهُ لا یُحِبُّ الظّــلِمین». [۱۷۰] [۱۷۱]

اصلاحگری رهبران

۵. اصلاحگری رهبران: موسی در ماجرای سفر به کوه طور پس از جانشینی هارون برای رهبری بنی اسرائیل به وی سفارش کرد که در این مسیر از پیروی آرای مفسدان پرهیز کرده، به اصلاح در میانشان برخیزد [۱۷۲] [۱۷۳]

« وقالَ موسی لاَِخیهِ هـرونَ اخلُفنی فی قَومی واَصلِح ولا‌تَتَّبِع سَبیلَ المُفسِدین».

[۱۷۴]

اصلاح در امور اقتصادی

۶. اصلاح در روابط اقتصادی: رعایت انصاف و عدالت در روابط اقتصادی، از جمله خرید و فروش از دیگر مصادیق اصلاح در قرآن است: «واِلی مَدیَنَ اَخاهُم شُعَیبـًا قالَ یـقَومِ اعبُدُوا اللّهَ... ولا تَنقُصُوا المِکیالَ والمیزانَ...». [۱۷۵] شعیب در گفتوگوهای خود با مردم مدین از آنان خواست کم فروشی نکنند، ترازوها را عادلانه تنظیم کرده و از اتلاف حق مردم بپرهیزند و در پایان با شمردن همه کارهای مذکور در زمره افساد، از گرایش به آن منع کرد: «ویـقَومِ اَوفُوا المِکیالَ والمیزانَ بِالقِسطِ ولا تَبخَسوا النّاسَ اَشیاءَهُم ولا تَعثَوا فِی الاَرضِ مُفسِدین». [۱۷۶] سپس وی در پاسخ تمسخر قوم خود گفت: من قصد مخالفت و درگیری با شما را ندارم، بلکه به اندازه توان در پی اصلاح برخاسته‌ام و در این مسیر تنها به خداوند تکیه کرده، از او آرزوی موفقیت دارم: «...‌وما اُریدُ اَن اُخالِفَکُم اِلی ما اَنهـکُم عَنهُ اِن اُریدُ اِلاَّ الاِصلـحَ مَااستَطَعتُ وما تَوفیقی اِلاّ بِاللّهِ عَلَیهِ تَوَکَّلتُ واِلَیهِ اُنیب». [۱۷۷]

اصلاح در طبیعت

رابطه انسان با طبیعت: در آیاتی از قرآن با پرهیز از خرابی و افساد در طبیعت به لزوم اصلاح و آبادانی آن توجه داده شده است: «و‌مِنَ النّاسِ مَن یُعجِبُکَ قَولُهُ فِی الحَیوةِ الدُّنیا و یُشهِدُ اللّهَ عَلی ما فی قَلبِهِ و هُوَ اَلَدُّ الخِصام و اِذا تَوَلّی سَعی فِی الاَرضِ لِیُفسِدَ فیها و یُهلِکَ الحَرثَ و النَّسلَ واللّهُ لایُحِبُّ الفَساد». [۱۷۸] در آیاتی دیگر از اسراف و تبذیر نیز به عنوان مصداق فساد یاد شده است: «کُلوا واشرَبوا مِن رِزقِ اللّهِ ولا تَعثَوا فِی الاَرضِ مُفسِدین». [۱۷۹] که به قرینه تقابل میان افساد و اصلاح، نشان دهنده ضرورت محافظت از طبیعت است.

نتایج اصلاح

نتایج و پیامدهای اصلاح: یکی از پیامدهای اصلاح جلوگیری از نزول عذاب الهی است: «و ما کانَ رَبُّکَ لِیُهلِکَ القُری بِظُـلم و اَهلُها مُصلِحون». [۱۸۰] تعبیر «مصلح» نشان می‌دهد که صالح بودن افراد کافی نیست، بلکه بایداصلاح گر نیز باشند؛ همچنین از آیه استظهار می‌شود که تنها زمانی عذاب الهی نازل می‌شود که فساد همگانی شود [۱۸۱] و بر گروه مصلح غیر ظالم، بلا و عذاب نازل نمی‌شود، هرچند مشرک باشند. [۱۸۲]

منابع

دانشنامه موضوعی قرآن

فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت، ج۱، ص۵۴۴.


پانویس

  1. فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت، ج۱، ص۵۴۴.
  2. الصحاح، ج‌۱، ص‌۳۸۴، «صلح».
  3. لغت‌نامه، ج‌۲، ص‌۲۳۹۱.
  4. فرهنگ فارسی، ج‌۱، ص‌۲۹۳، «اصلاح».
  5. لسان‌العرب، ج‌۲، ص‌۵۱۶.
  6. ترتیب‌العین، ص‌۴۵۴‌ـ‌۴۵۳، «صلح».
  7. ترتیب العین، ص‌۴۵۴، «صلح».
  8. لسان‌العرب، ج‌۲، ص‌۵۱۷.
  9. التحقیق، ج‌۶، ص۲۶۵، «صلح».
  10. لسان‌العرب، ج۲، ص۵۱۷.
  11. اقرب الموارد، ج‌۳، ص‌۲۷۲.
  12. تاج‌العروس، ج‌۴، ص‌۱۲۵، «صلح».
  13. مفردات، ص‌۳۷۹، «فسد».
  14. فرهنگ معاصر، ص‌۳۷۸.
  15. اعراف/سوره۷، آیه۵۶.
  16. اعراف/سوره۷، آیه۱۴۲.
  17. یونس/سوره۱۰، آیه۸۱.
  18. غافر/سوره۴۰، آیه۵۸.
  19. عنکبوت/سوره۲۹، آیه۷.
  20. مفردات، ص‌۴۸۹‌‌۴۹۰.
  21. مجمع‌البحرین، ج‌۲، ص‌۶۲۴، «صلح».
  22. التبیان، ج‌۳، ص‌۱۹۲.
  23. بقره/سوره۲، آیه۲۲۴.
  24. نساء/سوره۴، آیه۳۵.
  25. نساء/سوره۴، آیه۱۱۴.
  26. حجرات/سوره۴۹، آیه۱۰-۹.
  27. بقره/سوره۲، آیه۲۲۸.
  28. احقاف/سوره۴۶، آیه۱۵.
  29. التحقیق، ج‌۶، ص‌۲۶۶‌ـ‌۲۶۵، «صلح».
  30. المیزان، ج‌۱۴، ص‌۳۱۶.
  31. انبیاء/سوره۲۱، آیه۹۰.
  32. المیزان، ج‌۱۸، ص‌۲۰۱.
  33. احقاف/سوره۴۶، آیه۱۵.
  34. انعام/سوره۶، آیه۵۴.
  35. مائده/سوره۵، آیه۳۹.
  36. بقره/سوره۲، آیه۱۶۰.
  37. نساء/سوره۴، آیه۱۶.
  38. نساء/سوره۴، آیه۱۴۶.
  39. نور/سوره۲۴، آیه۵.
  40. اعراف/سوره۷، آیه۳۶.
  41. یوسف/سوره۱۲، آیه۹.
  42. مجمع‌البیان، ج‌۴، ص‌۶۴۱.
  43. اعراف/سوره۷، آیه۳۵.
  44. اعراف/سوره۷، آیه۱۷۰.
  45. بقره/سوره۲، آیه۱۱.
  46. تفسیر المنار، ج‌۱۲، ص‌۱۴۵.
  47. هود/سوره۱۱، آیه۸۸.
  48. مجمع‌البیان، ج‌۸، ص۵۸۴.
  49. الصافی، ج۴، ص‌۲۰۶.
  50. تفسیر الجلالین، ص‌۴۳۰.
  51. احزاب/سوره۳۳، آیه۷۱.
  52. محمّد/سوره۴۷، آیه۲.
  53. یونس/سوره۱۰، آیه۸۱.
  54. احزاب/سوره۳۳، آیه۷۱.
  55. بقره/سوره۲، آیه۱۶۰.
  56. آل‌عمران/سوره۳، آیه۸۹.
  57. نحل/سوره۱۶، آیه۱۱۰.
  58. نور/سوره۲۴، آیه۵.
  59. مجمع‌البیان، ج‌۹، ص‌۱۴۶.
  60. لسان‌العرب، ج‌۳، ص‌۱۸۰‌ـ‌۱۷۹.
  61. القاموس‌المحیط، ج‌۲، ص‌۱۵۶۴، «حسن».
  62. المصباح، ص‌۱۳۶.
  63. الصحاح، ج‌۵، ص‌۲۰۹۹.
  64. لسان العرب، ج‌۳، ص‌۱۷۹، «حسن».
  65. نحل/سوره۱۶، آیه۹۰.
  66. یونس/سوره۱۰، آیه۸۱.
  67. یونس/سوره۱۰، آیه۸۱.
  68. بقره/سوره۲، آیه۲۵۸.
  69. منافقون/سوره۶۳، آیه۶.
  70. غافر/سوره۴۰، آیه۲۸
  71. یونس/سوره۱۰، آیه۸۱.
  72. المیزان، ج‌۱۰، ص‌۱۱۱‌‌۱۱۰.
  73. روم/سوره۳۰، آیه۴۱.
  74. اعراف/سوره۷، آیه۹۶.
  75. هود/سوره۱۱، آیه۱۱۷.
  76. انبیاء/سوره۲۱، آیه۱۰۵.
  77. المیزان، ج‌۱۵، ص‌۳۰۶‌‌۳۰۵.
  78. بقره/سوره۲، آیه۱۱.
  79. محمّد/سوره۴۷، آیه۲-۱.
  80. المیزان، ج‌۱۸، ص‌۲۲۴‌‌۲۲۳.
  81. المیزان، ح‌۱۸، ص‌۲۲۳.
  82. التبیان، ج۹، ص‌۲۹۲.
  83. مجمع‌البیان، ج‌۹، ص‌۲۹۲.
  84. تفسیر غریب القرآن، ص‌۴۴۷.
  85. جامع‌البیان، مج‌۱۳، ج‌۲۶، ص‌۵۱.
  86. تفسیر غریب القرآن، ص‌۴۴۷.
  87. تفسیر قرطبی، ج‌۱۶، ص‌۱۴۹.
  88. بقره/سوره۲، آیه۱۶۰.
  89. نساء/سوره۴، آیه۱۴۶.
  90. آل‌عمران/سوره۳، آیه۸۹.
  91. نساء/سوره۴، آیه۱۶.
  92. التبیان، ج‌۲، ص‌۵۲۶.
  93. التبیان، ج‌۴، ص‌۱۵۰.
  94. مجمع‌البیان، ج‌۲، ص‌۷۹۰.
  95. المیزان، ج‌۳، ص‌۳۴۰.
  96. مجمع البیان، ج‌۱، ص‌۳۱۱.
  97. مجمع البیان، ج‌۳، ص‌۲۰۰.
  98. انعام/سوره۶، آیه۵۴.
  99. التبیان، ج‌۲، ص‌۵۲۶.
  100. التبیان، ج‌۴، ص‌۱۵۰.
  101. نور/سوره، آیه۵-۴.
  102. نساء/سوره۴، آیه۱۶.
  103. نساء/سوره۴، آیه۱۴۶-۱۴۵.
  104. التبیان، ج‌۳، ص‌۳۶۹.
  105. المیزان، ج‌۵، ص‌۱۲۴.
  106. نساء/سوره۴، آیه۱۱۴.
  107. نساء/سوره۴، آیه۱۴۶.
  108. بقره/سوره۲، آیه۲۵.
  109. آل‌عمران/سوره، آیه۵۷.
  110. نساء/سوره۴، آیه۱۷۳.
  111. مائده/سوره۵، آیه۶۵.
  112. اعراف/سوره۷، آیه۹۶.
  113. بقره/سوره۲، آیه۱۰۳.
  114. اعراف/سوره۷، آیه۳۵.
  115. مائده/سوره۵، آیه۹۳.
  116. احزاب/سوره۳۳، آیه۷۱-۷۰.
  117. المیزان، ج‌۱۶، ص‌۳۴۸‌‌۳۴۷.
  118. التبیان، ج‌۸، ص‌۳۶۶.
  119. اعراف/سوره۷، آیه۱۷۰.
  120. بقره/سوره۲، آیه۹-۸.
  121. بقره/سوره۲، آیه۱۰.
  122. فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت، ج۱، ص۴۵۵.
  123. اعراف/سوره۷، آیه۱۷۰.
  124. بقره/سوره۲، آیه۱۶۰-۱۵۹.
  125. احقاف/سوره۴۶، آیه۱۵.
  126. التبیان، ج‌۳، ص‌۱۹۲.
  127. مجمع البیان، ج‌۳، ص‌۸۱.
  128. تفسیر المنار، ج‌۵، ص‌۷۹‌ـ‌۷۸.
  129. نساء/سوره۴، آیه۳۵.
  130. مجمع‌البیان، ج۳، ص۱۸۳.
  131. الصافی، ج‌۱، ص‌۵۰۷.
  132. المیزان، ج‌۵، ص‌۱۰۶.
  133. نساء/سوره۴، آیه۱۲۸.
  134. نساء/سوره۴، آیه۱۲۹.
  135. مجمع‌البیان، ج۳، ص‌۱۸۵.
  136. المیزان، ج‌۵، ص۱۰۶.
  137. نساء/سوره۴، آیه۱۲۹-۱۲۸.
  138. مجمع البیان، ج‌۵، ص‌۱۰۶.
  139. تفسیر ابن‌کثیر، ج‌۱، ص‌۲۷۸.
  140. بقره/سوره۲، آیه۲۲۸.
  141. بقره/سوره۲، آیه۱۸۰.
  142. بقره/سوره۲، آیه۱۸۰.
  143. بقره/سوره۲، آیه۱۸۲.
  144. جامع‌البیان، مج‌۲، ج‌۲، ص‌۱۷۲‌ـ‌۱۷۱.
  145. بقره/سوره۲، آیه۱۸۲.
  146. بقره/سوره۲، آیه۲۰۰.
  147. المیزان، ج‌۲، ص‌۱۹۸‌‌۱۹۷.
  148. تذکرة‌الفقهاء، ج۲، ص‌۸۲.
  149. المغنی، ج‌۴، ص‌۲۹۴.
  150. المجموع، ج‌۱۳، ص‌۳۵۵.
  151. نساء/سوره۴، آیه۱۱۴.
  152. زبدة البیان، ص‌۵۸۲‌ـ‌۵۸۱.
  153. حجرات /سوره۴۹، آیه۹.
  154. الصافی، ج‌۵، ص‌۵۰.
  155. جامع‌البیان، مج‌۱۳، ج‌۲۶، ص‌۱۶۷.
  156. تفسیر قرطبی، ج‌۱۶، ص‌۲۰۸.
  157. التبیان، ج۹، ص‌۳۴۶.
  158. مجمع‌البیان، ج‌۹، ص‌۲۰۰.
  159. المیزان، ج‌۱۸، ص‌۳۱۵.
  160. جامع‌البیان، مج‌۱۳، ج‌۲۶، ص‌۱۶۴.
  161. تفسیر قرطبی، ج‌۱۶، ص‌۳۱۶.
  162. الصافی، ج‌۵، ص‌۵۰.
  163. مجمع‌الفائده، ج‌۷، ص‌۵۲۴.
  164. جواهرالکلام، ج‌۲۱، ص‌۳۲۳‌‌۳۲۲.
  165. المجموع، ج‌۱۹، ص‌۲۰۹‌ـ‌۲۱۰.
  166. حجرات/سوره۴۹، آیه۱۰.
  167. التبیان، ج‌۹، ص‌۳۴۶.
  168. المیزان، ج‌۱۸، ص‌۳۱۵.
  169. شوری/سوره۴۲، آیه۴۰.
  170. شوری/سوره۴۲، آیه۴۰.
  171. مجمع‌البیان، ج‌۹، ص‌۵۱.
  172. تفسیرالمنار، ج‌۹، ص۱۲۱
  173. المیزان، ج‌۸‌، ص۲۳۶.
  174. اعراف/سوره۷، آیه۱۴۲.
  175. هود/سوره۱۱، آیه۸۴.
  176. هود/سوره۱۱، آیه۸۵.
  177. هود/سوره، آیه۸۸.
  178. بقره/سوره۲، آیه۲۰۵-۲۰۴.
  179. بقره/سوره۲، آیه۶۰.
  180. هود/سوره۱۱، آیه۱۱۷.
  181. مجمع البیان، ج‌۵، ص‌۳۰۹.
  182. کشف الحقائق، ج‌۲، ص‌۱۰۸.