انسانیت

از ویکی خیر
پرش به: ناوبری، جستجو

از ویژگی‌های انسان مومن داشتن انسانیت است.

تعریف انسانیت

یکی از ویژگی‌های انسان که با حساب‌های مادی جور در نمی­‌آید تفکیک انسانیت از انسان است؛ یعنی انسان چیزی است و انسانیت چیز دیگری است و این خاص انسان است؛ زیرا هر حیوانی از صفتش انفکاک‌ ناپذیر است؛ مثلاً نمی­‌شود پلنگی را پیدا کنیم که صفت پلنگی و پلنگ بودن را نداشته باشد اما این امکان وجود دارد که انسان‌هایی یافت شوند که صفت انسانیت نداشته باشند و اتفاقا از این قبیل آدم‌ها به وفور یافت می‌شود. یعنی این‌که یا از صفت انسانیت دورند یا از این صفت ارزنده بی­‌بهره­‌اند. سر مطلب این است که: اولاً: معیار انسانیت و آن‌چه به انسان شخصیت می­‌دهد مادی و محسوس و همراه با بدن انسان نیست تا هر کسی که بدن دارد آن را داشته باشد بلکه غیر مادی و از سنخ معنویات است. ثانیاً: این اموری که انسانیت انسان را تشکیل می­‌دهند فقط به سعی خود انسان ساخته می­‌شود نه به دست طبیعت، از این روست که می­‌توان انسان منهای انسانیت یافت.

ملاک و معیار انسانیت

به راستی به چه کسی می­‌توان انسان گفت: آیا کسی که فقط ظاهر و صورتی از انسانیت را دارد به او می­‌توان نام انسان نهاد. به بیان دیگر ملاک‌ها و معیارهای انسانیت کدام است؟ به طور کلی انسان‌ها از لحاظ فیزیکی و زیست‌شناسی با یکدیگر مساوی هستند اما آن‌چه که این ظواهر یک‌سان را از یکدیگر متمایز می­کند امور اکتسابی شامل مسایل فکری، روحی و روانی است که دراین باره نظریات مختلفی ارائه شده و ما در این‌جا به نحو اجمال مهم‌ترین آن‌ها را بیان می­‌کنیم:

علم و دانش

براساس این نظریه هر اندازه که انسان آگاهی و دانش بیشتری پیدا کند انسان­‌تر است و هر اندازه که از علم و دانش بی­‌بهره­‌تر باشد از انسانیت بی­‌بهره­‌تر است. با این مقیاس باید بگوییم که در زمان ما انیشتن که از همه دانشمندان عالم شهرتش بیشتر است انسان­‌ ترین انسان­‌های زمان ما بوده است. این معیار اگرچه می‌تواند یک عامل فضیلت و برتری انسان نسبت به دیگران باشد اما به طور مسلم نمی‌تواند نظر جامعی برای انسانیت انسان تلقی گردد.

خلق و خوی

براساس این نظریه انسانیت به علم و دانش نیست. اگرچه علم و دانش شرطی برای انسانیت و یکی از پایه­‌های انسانیت است اما مسلما کافی نیست. انسانیت به خلق و خوی انسان است نه به علم و دانش او. ممکن است یک انسان همه چیز را بداند و علم و دانش او نیز زیاد باشد اما خلق و خوی او حیوانی بوده و انسانی نباشد. حال اگر بپذیریم که این نظریه طرفداران بیشتری دارد سؤالی که در اینجا مطرح می­‌شود این است که کدام خلق و خوی معیار انسانیت است؟ در پاسخ باید گفت آن خلق و خویی معیار انسانیت است که در محبت و انسان دوستی تجلی پیدا می­‌کند که مادر همه صفات ارزشمند انسانی است. حضرت علی(ع) در این زمینه می­‌فرماید: «« فَأَحْبِبْ لِغَیْرِکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَ اکْرَهْ لَهُ مَا تَکْرَهُ لَهَا؛ پس آن‌چه را که برای خود دوست داری برای دیگران نیز دوست بدار و آن‌چه را که برای خود نمی‏پسندی برای دیگران مپسند» [۱] براساس همین عامل است که ما شیعیان، علی(ع) را یک انسان کامل می­‌دانیم. برای این‌که درد اجتماع را حس کرده و «من» او تبدیل به «ما» شده بود. و خود او خودی بود که همه انسان‌ها را جذب می‌کرد. درد مردم را از درد خودش بیشتر احساس می­‌کرد. ستایش امیرالمومنین(ع) نه فقط به خاطر این است که باب علم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده که فرمود: «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا» [۲] بلکه بیشتر از این جهت ستایش می­‌کنیم که انسان بود. این رکن از انسانیت را داشت که به سرنوشت انسان‌های محروم می­‌اندیشید.

اراده

مکتب دیگر می­‌گوید: معیار انسانیت «اراده» است؛ اراده مسلط کننده انسان بر نفس است. به عبارت دیگر معیار انسانیت، تسلط انسان است بر خودش، بر نفس خود، بر اعصاب خود، بر غرایز خود، بر شهوات خود، به طوری که هر کاری که از انسان صادر می­‌شود به حکم عقل و اراده باشد نه به حکم میل. میان میل و اراده فرق است. میل در انسان یک کشش و جاذبه است، جنبه بیرونی دارد، یعنی رابطه‌ای است بین انسان و شئ خارجی که آن شئ انسان را به سوی خودش می­‌کشد. ولی اراده بیشتر جنبه درونی دارد و بر عکس میل است. انسان را از کشش امیال آزاد می­‌کند و امیال را در اختیار انسان قرار می­‌دهد. هر طور که اراده می­‌کند کار می­‌کند نه هر طور که میلش می­‌کشد. بنابراین کسی انسان است که بر خودش مسلط باشد و به هر اندازه که انسان بر خودش مسلط نباشد از انسانیت بدور است.

انسان از نظر عرفای اسلامی

عرفای اسلامی کمال انسان را در سیر و سلوک الی الله و رسیدن به لقاءالله می­‌دانند و از نظر فیلسوفان و حکمای اسلامی کمال انسان، یکی در حکمت است و دیگر در عدالت. مقصودشان از عدالت، عدالت اخلاقی است (عدالت اجتماعی تابع عدالت اخلاقی است) یعنی در میان قوا و غرائز انسان تعادل و توازن بر قرار باشد و این قوا و غرائز تحت حکومت قوّه عاقله باشد؛ یعنی عقل مسلّط بر سائر قوا و غرائز باشد. پس انسان کامل از نظر حکما، انسانی است که عقلش در مسائل علمی و نظری حکیمانه باشد و در مسائل عملی انسانی معتدل باشد؛ یعنی دارای اخلاق نیک باشد. از طرفی می­‌توان گفت همه این موارد، معیارهای انسانیت است و نباید تنها یک معیار را ملاک قرار دهیم. در آموزه­‌های دینی اسلام به همه این موارد اشاره شده و به برخی از موارد که اهمیت بیشتر دارد تأکید بیشتری شده است.

مراد از انسانیت انسان

اگر مراد از سؤال «انسانیت انسان در چیست» شناخت حقیقت انسان است در جواب باید عرض کنیم که انسانیت انسان به روح او است؛ چون از نظر فلسفی برای ما ثابت شده که «شیئیّت شیء به صورت او است» تا آن هست شیء باقی است و چون از بین رفت شیء هم از میان خواهد رفت. شکی نیست که قرآن انسان را مرکّب از روح و بدن می­‌داند و آیه «فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» [۳] «هنگامی که کار آن را به پایان رساندم و در او از روح خود (یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم». از این آیه و آیات دیگر استفاده می‌شود که حقیقت روح چیزی غیر از بدن است و تا آن نباشد انسان به وجود نمی‌آید. [۴] پس هر چیزی که کمال برای روح باشد، کمال انسانی محسوب می شود.

تفاوت اساسی انسان با حیوان

انسان یک تفاوت اساسی با حیوان دارد و آن این است که انسان از هر حیوانی بیشتر بالقوه است و کمتر بالفعل. مثلا یک اسب، اسب است و بالفعل؛ یعنی هر چه از اسب بودن باید داشته باشد، دارد. مقدار کمی از اسب بودن هست که مثلا باید با تمرین به دست آورد. اسب یک اسب بالفعل به دنیا می­‌آید. یک گربه، بالفعل گربه به دنیا می­‌آید و همین‌طور سایر حیوانات. ولی انسان است که به صورت یک موجود صد در صد بالقوه به دنیا می‌آید؛ یعنی اولی که به دنیا می­‌آید اصلا معلوم نیست که در آینده چه می­‌شود. ممکن است واقعیت او در آینده واقعیت یک گرگ باشد، ممکن است واقعیت یک گوسفند باشد، در صورتی که شکل، شکل انسان است. هم‌چنین ممکن است واقعیتش واقعیت یک انسان باشد. صدرالمتالهین، فیلسوف بزرگ اسلامی و ایرانی روی این مطلب اصرار دارد که اشتباه است که مردم خیال می­‌کنند افراد انسان همه افراد یک نوعند. می­‌گویند: به عدد افراد انسان، انواع انسان‌ها وجود دارد. چون انسان جنس است نه نوع. البته او یک فیلسوفاست. از نظر زیست شناسی نگاه نمی­‌کند. از نظر یک زیست شناس که فقط اندام‌ها را می­‌بیند همه افراد انسان یک نوع هستند. ولی یک فیلسوف که انسان را مطالعه می­‌کند و واقعیت انسان را وابسته می­‌داند به ملکاتش و آن‌چه که انسانیت نامیده می‍‌شود، نمی­‌تواند باور کند که همه افراد انسان، افراد یک نوع هستند. می­‌گوید: به عدد افراد انسان، انواع مختلف وجود دارد؛ لذا می­‌گوییم ارزشهای انسان ارزشهای بالقوه هستند. بعضی از افراد انسان به آن مقام واقعی می­‌رسند و بسیاری از افراد انسان اساسا به مقام انسان واقعی نمی­‌رسند. به تعبیر امیرالمؤمنین(ع) «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیوَانٍ» [۵] یعنی شکل، شکل انسان است اما باطنش باطن یک حیوان درنده است؛ یک پلنگ است، یک خوک است، یک شیر است، یک گرگ است و اما این‌که باطن متناسب با ظاهر باشد یعنی واقعا انسان باشد در همه افراد مردم نیست. [۶]

منبع

سایت پژوهه

پانویس

  1. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، نامه۳۱.
  2. بحارالانوار، ج۱۰، ص۱۲۰.
  3. حجر/سوره۱۵، آیه۲۹.
  4. معارف قرآن، ص۴۴۷.
  5. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه۸۷.
  6. مجموعه آثار شهید مطهری، ج۲۳، ص۶۷۳.