دیدگاه‌های مختلف درباره نهاد مسئول در برابر تخریب محیط زیست

از ویکی خیر
پرش به: ناوبری، جستجو

پژوهش های اقتصاد سیاسی دارای سنتی با بیش از دو قرن سابقه است و در طول تاریخ خود دیدگاه های مختلفی را در زمینه ماهیت اقتصاد سیاسی شاهد بوده است. بر این اساس، با توجه به دیدگاه های فلسفی متفاوت، دیدگاه های مختلفی نیز در زمینه چگونگی وقوع تخریب زیست محیطی و افراد و نهادهای مسئول به وجود آمده اند. گیپلین و گیپلین [۱] (۱۹۸۷) سه فلسفه گسترده در حوزه اقتصاد سیاسی را در این زمینه نام می برد که عبارت اند از: لیبرالیسم، مارکسیسم و رئالیسم.

هرچند هر رویکرد، دیدگاه کاملا متفاوتی را در زمینه الگوهای یکپارچگی اقتصادی بازتاب می دهد، با این حال نظرات مشترکی درباره چگونگی دستیابی به آنها وجود دارد. به عنوان نمونه دیدگاه های لیبرال و مارکسیستی از راهبردهای صنعتی سازی بهره می گیرند، در حالی که دیدگاه های رئالیستی و ليبرال، ایده های جهانی سازی را ترویج می کنند.

دیدگاه لیبرال

اقتصادهای توسعه یافته و به خصوص نهادهای آمریکایی - انگلیسی و بین المللی مانند بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی بیشتر متأثر از فلسفه لیبرال بوده و ترویج آزادسازی تجارت جهانی، بازارهای آزاد و رشد اقتصادی از طریق بهره برداری از مزیت های رقابتی را پیگیری کرده اند( استیگلیتز[۲] ، ۲۰۰۲).

در این دیدگاه، محیط زیست می تواند به عنوان یک کالای تجاری در نظر گرفته شده و تحت قواعد بازار آزاد تلقی شود. نمونه ای از این مطلب، انتقال پسماندهای خطرناک، شامل مواد سمی، قابل اشتعال، انفجاری و هسته ای به وسیله کشورهای توسعه یافته است (اليوت، ۱۹۹۹). در ظاهر تجارت غیرقانونی پسماندهای خطرناک در سراسر جهان صورت می گیرد و کشورهای آسیب دیده را با آسیب بیشتری روبه رو می سازد. هرچند کشورهای توسعه یافته، مبالغی را به کشورهای مقصد می پردازند، ولی این مبالغ در مقایسه با صرفه جویی های صورت گرفته در کشور مبدأ قابل چشم پوشی هستند و از سوی دیگر، کشورهای مقصد در مقایسه با کشورهای توسعه یافته، اغلب تجهیزات، دانش و اطلاعات کمتری در زمینه نحوه برخورد با پسماندهای خطرناک دارند و درنتیجه تخریب زیست محیطی تشدید می شود (اليوت، ۱۹۹۹).

درنتیجه، بسیاری از پژوهشگران، وضعیت فعلی تخریب زیست محیطی را شکستی برای بازار میدانند که نشانه ای از نامناسب بودن راه حل های مبتنی بر بازار برای رسیدگی به مسائل زیست محیطی است (ایوامی[۳] ، ۲۰۰۱). دست کم دو دلیل برای این مطلب وجود دارد: اول آنکه ماهیت آلودگی زیست محیطی پیچیده است و اجرایی سازی و پایش ایده «پرداخت توسط آلوده کنند» است. درواقع از منظر اقتصاد سیاسی لیبرال، آلودگی به عنوان یک هزینه تحمیلی[۴]درنظرگرفته می شود؛ به این معنا که منافع آلودگی تولید محصول، اغلب برای تولید کننده است، در حالیکه هزینه های آلودگی به کل جامعه تحمیل می شود. در نتیجه تا زمانی که هزینه های آلودگی می تواند به بیرون تحميل شود، مشوق اندکی برای در پیش گرفتن الگوهای دوستدار محیط زیست در تولید و مصرف و نیز توسعه فناوری مناسب برای کاهش تخریب محیط زیست وجود خواهد داشت (شفیق[۵] ۱۹۹۴). علاوه بر این، هر چه احتمال جذب آلودگی در محیط زیست بیشتر باشد، مصرف کنندگان تمایل کمتری به پرداخت هزینه بیشتر، اعم از اجتماعی یا اقتصادی، برای بهبود محیط زیست جهانی خواهند داشت (توماس و بلت، ۱۹۹۷).

فلسفه های مارکسیستی

از دیدگاه مارکسیستی فرآیند سرمایه داری به طور مشابه به استثمار منابع طبیعی و انسانی منجر شده است. اگر این فرآیند تا فروپاشی گریزناپذیر خود ادامه یابد، آنگاه «رهایی سازی[۶] » به معنای آزاد شدن از سرکوب اجتماعی و زیست محیطی خواهد بود (اکرسلی[۷] ، ۱۹۹۲). در اقتصادهای برنامه ریزی شده، به جای استفاده از بازار برای تخصیص کارآمد منابع از طریق سازوکار قیمتی، یک برنامه ریز مرکزی سطوح ستاده ها و تکنیک های تولید را در همه بخش ها تعیین می کند. ولی همانطور که تاریخ نشان می دهد مسئله ای که برنامه ریزان مرکزی با آن روبه رو هستند، مربوط به «دانشی» است که در میان افراد پراکنده است یا به صورت بیان نشده و ضمنی باقی مانده است و تنها در مهارت های گوناگون و عاملین اقتصادی متخصص نهفته است. این نقص دانش، به بهره گیری ناکارآمد از منابع یا شکست برنامه ریزی منجر می شود.

مارکسیسم ارتدوکس، عنوان می دارد که انسان ها باید در پی حفاظت از دنیای غیر انسان باشند و این کار را تا جایی که ارزشی ابزاری برای آنها در پی داشته باشد، ادامه دهند. این فلسفه همچنین تخریب کلی محیط زیست را ناشی از انباشت سرمایه شخصی به صورت پویا می داند. ادعای مارکسیسم ارتدوکس این است که چیرگی نابرابر بر طبیعت تحت سرمایه داری باید با تسلط برابر و عمومی بر طبیعت تحت کمونیسم جایگزین شود (اکرسلی، ۱۹۹۲). با این حال، تجربه اقتصادهای برنامه ریزی شده شوروی سابق نشان می دهد که مدیریت منابع عمومی به هیچ وجه پاسخ اثربخشی به آلودگی و مسائل مشابه نیست. زیرا به دلیل بوروکراسی انعطاف ناپذیر، فقدان شفافیت و کنترل بر روی آزادی بیان و فعالیت افراد، منافع اقتصادی بر ملاحظات زیست محیطی ترجیح داده میشوند. همچنین دی لورنزو[۸] (۱۹۹۳) عنوان می کند که اگر یک دارائی دارای مالکیت عمومی و حکومتی باشد و به عنوان یک منبع رایگان با آن برخورد شود، استفاده بیش از اندازه از آن صورت گرفته و پیامدهای آتی کمتر مورد توجه قرار خواهند گرفت.

نئومارکسیسمی که مسائل زیست محیطی را مورد توجه قرار میدهد، اکو- مارکسیسم[۹]«انسان گرا[۱۰] » نامیده می شود و بیان می دارد که طبیعت باید به عنوان «بدن غیرزنده انسانیت» نگریسته شود (اکرسلی، ۱۹۹۲).

بر این اساس، یک جنبش سوسیالیستی، انسان ها و غیرانسان ها را از سرمایه داری رها می سازد تا انسان ها بتوانند مراقبت از بدن خود را بر عهده گیرند و مراقبت از محیط زیست را به عنوان وسیله ای که در خدمت كل انسانیت است، عهده دار شوند.

فلسفه رئالیستی

فرض فلسفه رئالیستی بر این است که محیط زیست، مانند هر منبع دیگر، باید به وسیله دولت و برای نفع رسانی به همه ملت مدیریت شود (اليوت، ۱۹۹۹). با این حال، ماهیت آلودگی، این مسئله را به مسئله ای جهانی تبدیل کرده است که نمی توان به تنهایی به آن رسیدگی کرد و باید همکاری های بین المللی اثربخشی صورت گیرند (اليوت، ۱۹۹۸). علاوه بر این شواهدی از ناکامی حکومت ها در بهبود وضعیت زیست محیطی وجود دارد که ناشی از ناکافی بودن مؤسسات موجود برای ایجاد تعهدات لازم هستند (ایوامی، ۲۰۰۱). با این حال، بعضی از پژوهشگران مدعی هستند که رویکرد رئالیستی دشواری ها را بزرگنمایی کرده و دستاوردهای همکاریهای بین المللی را نادیده می گیرد (گارنر[۱۱] ، ۱۹۹۶). تاکنون، پیشرفتهای اندکی در زمینه رویکرد رئالیستی صورت گرفته است (اليوت، ۱۹۹۸). با این حال، جزئی تر کردن خط مشی ها (شامل مسئولیت اجتماعی در سطح بین المللی) نشان دهنده نوعی از حکومت چندلایه است که در آن، قدرت به سازمانهای بین المللی و شرکتهای چندملیتی منتقل میشود (هلد و همکاران[۱۲] ، ۱۹۹۹).

راه حل مبتنی بر ترکیب دیدگاه ها

با توجه به پیچیدگی جوامع انسانی، نمی توان آنها را در قالب یکی از سه شرایط بازار، برنامه ریزی یا عمل متقابل قرارداد و در نتیجه یک جامعه واقعی را نمی توان براساس هیچ یک از فلسفه های اقتصاد سیاسی (لیبرالیسم، مارکسیسم و رئالیسم) بنا کرد. علاوه بر این، همه این فلسفه ها انسان ها را موجودات عقلایی در نظر می گیرند؛ در حالی که جوامع انسانی ساده و یکدست نیستند، بلکه پیچیدگی هایی دارند به طور همزمان هر سه فلسفه یاد شده را در خود جای داده اند (پولانیی[۱۳] ، ۱۹۵۷). میزان حضور و ترکیب این دیدگاه ها در یک جامعه، ویژگی های آن جامعه را مشخص می سازد. بنابراین، فهم چگونگی تخریب محیط زیست نیازمند تحلیل و توجه به موضوع از مجرای هر یک از این سه پارادایم است. به عنوان نمونه در یک اقتصاد جهانی، نیاز به مقرراتی وجود دارد که به ملتهای فقیر اجازه حمایت از صنایع نوپای خود را میدهد ولی شرکت های چندملیتی را ملزم به رعایت قوانین تجارت منصفانه می کند. علاوه بر این، از آنجا که مسئله اصلی چگونگی کنترل بر منابع است، تخصیص کثرت گرایانه و مشارکت جویانه منابع و نیز بازتوزیع مساوی آنها موردنیاز است (کاکابادسه و همکاران، ۲۰۰۶).

پانویس

  1. Giplin and Giplin
  2. Stiglitz
  3. Iwami
  4. Externality
  5. Shafik
  6. Emancipation
  7. Eckersley
  8. DiLorenzo
  9. Eco-Marxism
  10. Humanist
  11. Gamer
  12. Held et al
  13. Polanyi