نا امید نشدن دشوار است

از ویکی خیر
پرش به: ناوبری، جستجو

گفت وگو با آمنه لاجوردی؛ معلم داوطلب در منطقه محروم سرچشمه استان بیرجند

[[|اصلی|چپ]]

ساجده ابراهیمی:کار داوطلبانه در قالب کمکهای غیر مالی به مردم نیازمند تازگی ندارد.سالهاست شاهد کنش های خیرخواهانه ای هستیم که و از سوی برخی افراد و یا تشکل های کوچک اتفاق می افتد.افرادی که بدون چشم داشت مالی کمک به دیگران را وظیفه خود می دانند. آنها به هر طریقی اعم از جمع آوری كمك نقدي ونرساندن آن به افراد نیازمند و با حضور در منطلقه و انجام کارهای موردنیاز باری از دوش همنوعان خود بردارند. آمنه لاجوردی ۲۶ ساله یکی از آن هایی است که خودش برآمده از منطقه ای محروم است و اثر كمك به محرومین را با همه وجود خود احساس کرده است. از او منتظر كمك نهاد و یا موهای دولتی نمانده است. خودش دست به کار شده و داوطلبانه به روستای «مشوكي »در دوازده کیلومتری مرز افغانستان در استان بیرجند رفته است. او معلم مدرسه بی سقفی شده است که امید . بچه هایش ماننددرودیوار مدرسه نم کشیده بود. با او درباره ضرورت انجام کارهای داوطلبانه و پرداخت مدرسه به این امور به عنوان و نهادي اسهر ومتولی امرآموزشی گفت وگو کرده ایم.

لطفا کمی از سوابق خودتان و دلیل علاقه مندی تان به این کارها برایمان بگویید.

من مديرو آموزگار مدرسه ای در دوازده کیلومتری مرز افغانستان بودم که حالا به منظور ادامه تحصیل به تهران آمده ام . کل مردم روستای مشوکی روی هم یک خانوار هم نبودند. از وقتی به آنجا رفتم نگاهم به زندگی عوض شد. در دوران دانشگاهی اردوی جهادی رفته ام؛ أما آن اردوی جهادی با این که آدم در جایی محروم زندگی کند فرق میکند.

دانشجو امیدوار است که برمی گردد. موقعیتی برایش فراهم می شود که راحت باشد. اما وقتی به عنوان یکی از اعضای همان منطقه محروم به آنجا برود و بخواهد مدت طولانی با آنها زندگی کند، دغدغه هایش مانند همان ها می شود.

کار من در آنجا وظیفه ام بود و از هر معلمی انتظار می رود که وظیفه اش را انجام بدهد. البته اگر هم این طور باشد و هرکس وظیفه اش را انجام بدهد اصلا به خیریه ها نیازی نیست . در مدرسه ای که بودم کاری می کردم که هر مدیری وظیفه اش بود.

اوضاع آنجا نابسامان بود. سقف مدرسه ریخته بود. آب منطقه نیترات داشت. بچه ها می گفتند باران که می آمد، معلم قبل زیر آن کاسه می گذاشت تا آب جمع شود. چهار سال وضع همین بوده؛ اما برای کسی مهم نبوده است. چون وظیفه شان را درست انجام نمی دادند.

از نابسامانی اوضاع منطقه همین را بگویم که تا همین چند سال پیش، از افغانستان کسانی می آمدند و بچه ها را از روستا میدزدیدند. این سختی ها بود؛ اما مردمش خیلی مهربان بودند. آدم های پاکی که شاید دیگر مانندشان را نبینم علاوه بر این، از سال گذشته در موسسه ملی «ندای سلامت مرهم» عضو شدم که در حوزه سلامت کار می کنند.

برای کسانی که باید صورتشان جراحی شود و توان پرداخت هزینه اش را ندارند. این گروه به مناطق محروم می روند و کسانی را که نیازمندند رایگان عمل می کنند. من نماینده این انجمن در خراسان جنوبی هستم.

قرار است تیرماه این گروه به خراسان هم بروند. علت این تصمیم هم این بوده که دکتر کلانتر هرمزی شبی در کنار بیمارستان می بیند که همراه بیمار در خیابان خوابیده است. با خودش فکر می کند که چرا به جای اینکه آنها به اینجا بیایند او به شهرهای دیگر و بالای سر مریض ها نرود؟

اگر هر آدمی نظرش همین باشد و تلنگری بخورد، شاید کمتر فرد نیازمندی در جامعه باقی بماند. اگر هر فردی ذره ای از تخصصی که دارد را به دیگران برساند کشورمان جای بهتری خواهد بود

خیلی از افراد در برخورد با اشخاصی که داوطلبانه به مناطق محروم می روند و کار جهادی می کنند، می پرسند که اصلا چه ضرورتی دارد ما مردم این کارها را انجام بدهیم ؟ اینکارها وظیفه دولت است و هر دولتی موظف است که رفاه شهروندانش را تأمین کند. شما به عنوان کسی که خودتان در چنین اموری فعال هستید جایگاه و اهمیت آن را در جامعه چگونه ارزیابی می کنید؟ سطح توقع ما از دولت و نهادهای بالاتر چقدر باید باشد؟ درست است که بگوییم دولت این کارها را بر عهده دارد و من شهروند ولو در برابر همنوع خودم مسئولیتی ندارم؟

این که بگوییم همه مردم انتظار داشته باشند دولت کار بکند درست نیست. هیچ دولتی نمی تواند همه چیزهایی را که برای جامعه نیاز است، برآورده کند.

من چون سال ها در آن منطقه زندگی کردم می دانم که آن منطقه نیازمند رسیدگی های زیادی است. کار جهادی برای همه لازم است. کسی که کمتر محرومیت را تجربه کرده خوب است که برود و تجربه کند و زندگی آنها را ببیند. نگاه بقیه این است که این آدم جهادگر به مردم کمک می کند؛ اما به نظر من بیشترین کمک را به خودش کرده است.

چون نگاهش به زندگی تغییر میکند. سال گذشته در منطقه ای که معلم بودم ضرورت کار جهادی را احساس کردم. کاش مردانی بودند و می آمدند مدرسه را تعمیر می کردند.

من باید کارهایی برای مدرسه می کردم. باید در آن منطقه دور، گچ کار پیدا می کردم و این کارها از دست من خانم برنمی آمد. بعضی هم زیاد از حد از مردم توقع دارند. بعضی کارها را هم باید خود دولت انجام بدهد. حداقل این است مدیری که در بالا نشسته خودش درد مردم را کشیده باشد. هم مردم باید این کار را بکنند و هم دولت موظف است .

یک برداشت از کار خیر پول دادن و با همان صدقه دادن است. فرآیندی که در آن فرد نیکوکار با اشخاص نیازمند ارتباطی ندارد و نیازهای واقعی آنها را نمی شناسد. به نظر آنچه در فعالیت های جهادی هم مهم است همین کنش داوطلبانه و دخالت فعال در ماجرا است. چطور می توانیم برداشت غلط پول دادن بجای کاری کردن را حذف کنیم؟ در این زمینه نیاز به تبلیغ یا چیزی شبیه به آن داریم؟ می دانیم بین کسی که به شهر دیگری می رود و آن فردی که در منطقه محروم است رابطه ای عاطفی هم برقرار می شود؟ یعنی نیازهای عاطفی هم دراین بین برطرف می شوند. جهادگر در جریان مشکلات دیگر قرار می گیرد و کارهای دیگری هم می کند.

اصلی

باور پول دادن هم غلط نیست. قبل از اینکه خیریه ها در اندازه امروزی رشد و توسعه پیدا کنند کمک کردن را خودم فقط در صندوق های کمیته امداد می دیدیم.

شاید آن مدل کمک کردن نادرست بود؛ اما گاهی کمک دادن همان پول دادن است. گاهی رفتن و دیدن است. گاهی شنیدن درد دل است. حتی در همین تهران هم خیلی ها نیازمند کمک هستند.

وقتی توی مترو می نشینم انگار آدم ها با خودشان هم غریبه اند بلند شدن و جا دادن به آدمی که ایستاده است هم کمک است. کمک کردن جاهای مختلف مصادیق مختلف دارد.

آدمی که وضع مالی خوبی ندارد، هرچقدر هم که با او حرف بزنیم و درد دلش را بشنویم برایش فایده زیادی ندارد؛ اما باید بدانیم در کنار کمک مالی کارهای دیگری هم می شود انجام داد.

نگوییم حالا که پول ندارم پس کار دیگری هم نمی کنم. کسی هنری دارد و می تواند در آن حوزه کمکی بکند. پزشک متخصص می تواند ساعتی را برای این کار اختصاص بدهد. بدون هزینه گرفتن، از تخصص و حرفه خودش استفاده کند. من این باور را غلط نمی دانم.

با توجه به این که شما معلم هستید و با نهادهای رسمی سروکار دارید، نقش این نهادها را در نهادینه کردن روحیه نیکوکاری چقدر می دانید؟ اصلا می شود از نهاد رسمی چنین توقعی داشت؟ در سرفصل های درسی یا سیاست های کلان آموزشی این مسئله در نظر گرفته شده است؟ و چقدر مراجع آموزشی به آن توجه می کنند؟ در محتوا و متون کتاب های درسی به آن توجهی می شود؟

باید توقع داشت. یکی از چیزهایی که برای آموزش وپرورش در کل دنیا و ایران تعریف شده، این است که آموزش و تربیت مهم ترین بخش این مقطع است؛ اما این که چقدر به آنها پرداخته شده، جای تردید است.

در کتاب هدیه های آسمان خیلی روی این موضوع مانور داده اند، در کتاب قرآن هم همین طور. در کتاب اجتماعی هم به این موضوع اشاره می شود؛ اما چیزی که باید تمیزش دهیم این است که خیلی مطالب در کتاب ها آمده ، بچه ها هم خیلی خوب درباره آن صحبت می کنند؛ اما تأثیری روی همان بچه ها ندارد.

مثلا در مدرسه خودم آشغال روی زمین ریخته بود، از نه نفری که رد شدند یک نفر آن را برداشت و بقیه بی اعتنا بودند. تازه یک نفر هم به او میگفت؛ «چرا برمی داری؟ به ما ربطی ندارد.» کم کاری هایی وجود دارد؛ اما اصل مهم نهادینه کردن آن است. خیلی از ما خوب حرف می زنیم؛ اما چرا نیکوکاری نهادینه نمی شود ؟

به روش تدریس ، نگاه معلم و اینکه اصلا ابزار و موقعیتش را دارد یا نه مربوط می شود. من این مشکل را می بینم. کتاب ها را می شود با دست کاری درست کرد؛ اما این موضوع را که خود معلم اصلا اعتقادی به پرورش این روحیه نداشته باشد چطور درست می شود؟ نمی گویم همه معلم ها بی دغدغه اند؛ اما شرایطش هم فراهم نیست.

در کلاس چهل نفره نمی شود به آن پرداخت. حجم کتابها زیاد است و خانواده ها فکر میکنند باید بچه ها از مدرسه ریاضی و علوم و... یاد بگیرند. او را به کلاس زبان هم می فرستند اما برایشان مهم نیست فرزندشان دل کسی را شکسته باشد؛ یعنی اعتقادی ندارند؛ در حالی که باید از خود خانواده هم این مسئله آموزش داده شود.

یک برداشت هم این هست که هر دانش آموز مثلا روزی شش ساعت در مدرسه است و بقیه وقتش را تلویزیون با نهادهای غیررسمی دیگری پر می کنند؛ مثل هیئت، مؤسسات آموزشی و.... برای این نهادهای غیررسمی هم می توانیم سهمی در انتقال این روحیه قائل باشیم؟

وقتی از تربیت حرف می زنیم فقط شش ساعت آن در مدرسه است. خانواده مهم تر است. قبل از مدرسه اول باید خانواده را در نظر گرفت. مشکل شاید از آموزش و پرورش هم بوده است که ما بیشتر از خانواده آموخته ایم تا مدرسه و معلم. هیئت و... همه درارتباط با هم باید باشند.

من از هیچ جایی سلب مسئولیت نمیکنم؛ چون جامعه از تک تک این آدم ها تشکیل شده است. نمی توانیم بگوییم فقط مدرسه یا فقط خانواده یا فقط دولت، مسئولیت را بر عهده فقط جای خاصی نیندازیم.

اگر دانش آموز ببیند چیزی در مدرسه گفته شده و دغدغه پدرش هم هست و یا اگر دغدغه او نیست، حداقل مخالفتی هم با آن ندارد و نمی گوید تو فقط به فکر خودت باش، امر در او نهادینه می شود. پس همه باهم تأثیرگذارند.

کنش های داوطلبانه از سوی دانشجویان در قالب اردوهای جهادی زیاد مطرح می شود. در رده سنی دانش آموز هم به نظرتان می توانیم شاهد این فعالیت ها باشیم ؟ حالا شاید نه به آن شکل دانشجویی که به شهری دیگر بروند و کارهایی بکنند؛ اما همین مشارکت داشتن آنها در حوزه های محیط زیست، خیریه ها و... در مدارس قابلیت طرح شدن دارد؟ یا مثلا شاید بشود پیشنهادهایی برای بازدید دانش آموزان از مناطق محروم داشت. به فرض وقوع، این کار تأثیر مثبتی می تواند داشته باشد؟

باید دید که دانش آموز قبل آن، چه نگاهی داشته است. همه مثل هم نیستند. شاید کسانی که محروم اند از این برخوردها ناراحت شوند که کسانی که شرایط بهتری دارند آمده اند و آن ها را تماشا می کنند.

اما خب در هر شهر و محله ای می شود مصادیق را برای بچه ها تعریف کرد تا خودشان وقتی می بینند به آن مفهوم برسند. مثلا بچه ها در خیابان کودکان کار را می بینند. باید نگاهشان با همان مصداق ها تغییر کند. کمتر در مدارس این امکان وجود دارد که بچه ها را به بازدید ببریم. فیلم هایی می شود به آنها نشان داد؛ البته با رعایت شأن افراد اگر بچه ها حضوری بروند و ببینند هم خوب است.

ما در دبستان طرح کرامتی داریم که به هدف ترویج اخلاق نیکو و پسندیده ایجاد شده است؛ اما متأسفانه فقط فرمایشی است. چون برای آموزش و پرورش مهم است که این کار فقط انجام شود و روی برگه بیاید و تأثیر آن روی بچه ها برایش دیگر مهم نیست.

سازوکار هم این طور است که دانش آموز را این گونه بار می آورد که کنشگر نباشد. اگر مدارس واقع محل زندگی کردن باشند بچه ها این چیزها را هم یاد میگیرند؛ مثلا شنیده ایم که در ژاپن مدارس مستخدم ندارند و بچه ها خودشان مدرسه را تمیزمی کنند.

من اگر یاد بگیرم میدانم که این وظیفه خودم است و نباید محیط را آلوده کنم، خودم اگرجمع نکنم کسی دیگر جمع نمی کند. جداسازی در مدارس ما به این مسئله دامن می زند: بچه های استثنایی، نابینا و... از بچه های سالم جداشده اند.

بچه های زیادی مشکلات حرکتی و ... دارند؛ اما چرا این ها را نمی بینیم؟ وقتی بچه ها در مدرسه اینها را ندیده اند، نمی دانند کسی هست که نمی تواند راه برود، ببیند، اوتیسم دارد و... در جامعه هم نمی داند باید با او چه رفتاری کند؛ حتی اگر بخواهد رفتار خوبی داشته باشد؛ چون تعامل خوب و درست را یاد نگرفته اند.

همین پر کردن ساعات درسی و فقط یادگرفتن ریاضی و علوم مشکل ساز است. او نمیداند در برابر هم کلاسی و هم نوع دیگرش که نابینا و... است چطور برخورد کند.

در مدرسه که یاد نگیرد بزرگ هم که شد بلد نیست. وقتی در مدرسه تبلیغ نشده که با یک اوتیسم چه برخوردی کنیم در جامعه هم این مهارت را دانش آموز ما نخواهد داشت. اگر مدرسه محل زندگی باشد خیلی از مشکلات حل می شود. کاش نگاه کلی به آموزش و پرورش تغییر کند، نگاهی که در سند بنیادین چیزهای قشنگی نوشته است. می گوید؛دانش آموز فرد سالمی برای جامعه باشد و حیات طیبه داشته باشد؛ اما این را چقدر در مدارس به دانش آموز یاد می دهیم ؟ پاسخ به این تردیدهای زیادی به همراه دارد.

به نظر شما خیرین ضرورت تربیت نیکوکار را متوجه هستند؟ چه روش ها و یا راهکارهایی برای توجه دادن آنها به ضرورت این امر در نظر دارید؟

دوران راهنمایی من در مدرسه ای گذشت که دکتری هزینه ساخت آن را داده بود. چند بار که به مدرسه ما آمدند، ما از حضورشان خیلی خوشحال شدیم. حضورش روی من تأثیرگذار بود.

مدرسه و دانش آموزان را رها نکرده بود. میگفت اگر باز هم کمکی باشد ما می توانیم کمک کنیم و منظورشان هم فقط کمک مالی نبود. میگفت: «هزینه را دادیم و توقع داریم شما تلاش کنید موفق شوید و موفقیت تان را به اشتراک بگذارید و بقیه از آن سود ببرند.» این تجربه من بود؛ اما این که خیرین و بچه ها خودشان چه کنند را می توان از محیط زیست شروع کرد.

بچه ها باید به این باور برسند که این کاری مفید برای جامعه و خودشان است و این آموزش مثل کلاس ها، فرمایشی نشود. بچه ها خودشان باید نظر بدهند؛ چون فکرهای بکری دارند و می توانند کمک کنند.

کمی هم از سختی های کار جهادی برایمان بگویید.

من کلمه جهادی را خیلی به کار نمی بره و نمی پسندم. حتی ایستاده در اتوبوس هم می شود کار جهادی کرد؛ مثل لبخند زدن؛چون خیلی کم در مردم می بینم. وقتی از کار جهادی می گوییم، تصور همه، کار در منطقه ای محروم می شود. کار جهادی فقط منحصر به منطقه دورافتاده نیست؛چون خودم از جایی دورافتاده آمده ام میگویم. قبلا فکر می کردم مردم شهرهای بزرگ مثل تهرانمحروم و نیازمند نیستند.

منظورم هم فقط مالی نیست. حالا که خودم ساکن تهران شده ام می بینم که کار جهادی فقط آن معنای رایج را ندارد، خیلی گسترده تر است. به علاوه کار جهادی سختی زیاد دارد.

وقتی بدانی که سختی دائمی است و باید طولانی مدت آن را تجربه کنی سخت تر هم می شود. اگر فقط بخواهیم آن شرایط را تصور کنیم باید بگوییم برای چند ساعت گوشیتان را خاموش کنید.

فکر کنید هیچ راه ارتباطی ندارید. آبی که می خورید فقط همین بطری آب است و تمام، نمی توانید دوش بگیرید. کسانی که می خواهند کار جهادی کنند اگر این را بدانند خیلی زود نمی برند.

خیلی از این کارها اراده و روحیه قوی می خواهد. آدمی که کار را شروع کرده باید بداند این کار آسان نیست. سختی را هرچقدر بگویم حق مطلب ادا نشده و نمی شود. این که آدم بخواهد ناامید نشود سخت ترین کار است. ناامید نشدن سخت است و در کار داوطلبانه باید چراغ امید را روشن نگه داشت تا به نتیجه برسیم.