کارآفرینی بسیار دشوار است

از ویکی خیر
پرش به: ناوبری، جستجو

اگر تشخیص ما درست باشد، دلیل اینکه بسیاری از فقرا کسب و کار خود را رشد نمی دهند، این است که این کار برای شمار زیادی از آنها بسیار دشوار است:

آنها نمی توانند برای عبور از برآمدگی وام بگیرند و زمان دستیابی به این نقطه از محل پس انداز، بسیار طولانی خواهد شد، مگر اینکه بازده کلی کسب و کار، فوق العاده بالا باشد. برای نمونه، تصور کنید شما مانند ژی آیهوا کسب و کاری را با ۱۰۰ دلار شروع می کنید و برای خرید دستگاه های جدید نیاز است ۱۰۰ برابر سرمایه گذاری کنید تا به مبلغ ۱۰ هزار دلار برسید. فرض کنید که به ازای هر دلار سرمایه گذاری، سود بسیار جذاب ۲۵ درصدی دارید و تمام این سود را دوباره سرمایه گذاری می کنید.

پس از یک سال، ۱۲۵ دلار برای سرمایه گذاری خواهید داشت، پس از دو سال، ۱۵۶ دلار و پس از سه سال ۱۹۱۶ دلار، به این ترتیب، بیست و یک سال زمان می برد تا بتوانید از بر آمدگی گذر کنید و ماشین آلات جدیدی بخرید. اگر به مقداری از این پول برای گذران زند گی نیاز داشته باشید و در عین حال تنها نیمی از سود خود را پس انداز کنید، آشکارا به چهل سال زمان نیاز دارید. در این محاسبات، هیچ کدام از تنش های ناشی از ریسک های کسب و کار، کار سخت و روزهای طولانی انجام کار نیز به حساب نیامده اند.

افزون بر این، به محض اینکه یک خرده کارآفرین متوجه می شود که در بخش پایین منحنی S-مانند گیر افتاده است و هرگز نخواهد توانست درآمد زیادی کسب کند، احتمالا تعهد کامل او به کسب و کارش دشوار خواهد بود. کارآفرینی را تصور کنید که در شکل ۳ در زیر نقطه M قرار دارد. او می تواند دکانداری باشد که ما در گولبرگا با او دیدار کردیم. این زن می توانست با اندکی صرفه جویی و دستیابی به اندکی موجودی کالای بیشتر، سود خود را افزایش دهد. اما حتی اگر او این کار را انجام دهد، هرگز قادر نخواهد بود زیاد از نقطه M فراتر رود. آیا انجام این کار ارزش سرمایه گذاری را دارد؟ به احتمال زیاد، حتی اگر او تمام آنچه را که مایل است هم به دست آورد، زندگی او هرگز به شکل معنی داری تغییر نخواهد کرد. با توجه به اینکه کسب و کار او محکوم به کوچک ماندن است و هرگز درآمد زیادی کسب نخواهد کرد، شاید او تصمیم بگیرد توجه و منابع خود را صرف امور دیگری نماید. به همین روش است که فقرا احتمال کمتر از طبقه متوسط صرفه جویی می کنند، زیرا می دانند که پس انداز شان آن اندازه نخواهد بود که اهداف مصرفی شان را در آینده تحقق بخشد. آن ها هم چنین چندان در کسب و کار خود سرمایه گذاری (نه فقط سرمایه گذاری پولی بلکه همچنین احساسات و انرژی فکری) نمی کنند، زیرا می دانند نخواهند توانست تفاوت واقعی ایجاد کنند. این باور می تواند تفاوت بین دیدگاه بن سدان، کشاورز مراکشی، و فؤاد عبد المؤمنی را توضیح دهد. احتمالا نظر فؤاد در مورد اینکه بن سدان اصلأ در مورد امکان دامداری در انبار کاه فکر نکرده است، درست بود. یا شاید در مورد آن فکر کرده بود، اما به این نتیجه رسیده بود که کل فرایند، از دریافت وام تا ساخت یک اصطبل کاملا جدید برای تنها چهار گاو و در نهایت فروش آن ها، ارزش کافی نخواهد داشت، به ویژه که خانواده او همچنان کاملا فقیر باقی خواهد ماند. بنابراین به یک معنا، حق با هر دوی آنها است: فؤاد از این جهت که مدل کسب و کار او می تواند، بازده داشته باشد و بن سدان به این دلیل که از نظر او انجام این کار ارزش زحمتی را که لازمه انجام آن است، ندارد.

همچنین این واقعیت که بیشتر خرده کارآفرینان به محاسبه هر مبلغ ناچیزی که کسب می کنند کاملا مقید نیستند، می تواند تأثیرات نا امید کننده برنامه های آموزشی کسب و کار را توضیح دهد که بسیاری از مؤسسات تأمین مالی خرد به عنوان یک خدمت اضافه به مشتریان خود پیشنهاد می کنند. در جلسات هفتگی، به مشتریان مطالبی در مورد روش های بهتر نوشتن و ثبت حساب ها، مدیریت موجودی ها، درک نرخ بهره و غیره آموزش داده می شود. برنامه هایی از این نوع در بررسی هایی در پرو و هند مورد ارزیابی قرار گرفتند.[۲۴۸] نتایج حاصل از این پژوهش ها در هر دو کشور نشان دهنده مقداری بهبود در دانش کسب و کار بدون هیچ گونه تغییری در سود، فروش یا میزان دارایی ها بود. این گونه برنامه ها بر این پایه شکل گرفته اند که این کسب و کارها به ویژه خوب اجرا نمی شوند، اما اگر کسب و کارها بدین شیوه در حال اجرا هستند، بیشتر به دلیل نبود شور و شوق و نه به دلیل نا آگاهی است. از این رو شگفت آور نیست که این آموزش ها کمک بسیار اندکی می کنند. در جمهوری دومینیکن، در یکی دیگر از این برنامه های آموزشی تلاش شد تا در کنار برنامه آموزشی معمول و رسمی، برنامه درسی ساده ای به نام «قواعد سرانگشتی» (قواعدی نظیر جداسازی مخارج کسب و کار و هزینه های منزل، و پرداخت دستمزد ثابت به خود)، با تمرکز بر سادگی آن به کارآفرینان عرضه شود.[۲۴۹] در دومینیکن نیز آموزش معمول بی اثر بود، اما انتقال نکات راهنمای ساده شده به کار آفرینان به افزایش سودآوری آنها منجر شد. این مسأله احتمالا به این دلیل است که افراد بیشتر مایل به پیروی از قواعد سرانگشتی هستند و این قواعد به جای اینکه حتی منابع فکری بیشتری را از آنها طلب کند، واقعا به ساده سازی زندگی آنها منجر می شود.

قراردادن این شواهد در کنار یکدیگر، موجب می شود که ما به طور جدی به این ایده که مالکین کسب و کارهای کوچک «کارآفرین» طبیعی هستند، شک کنیم. در این مسیر ما این واژه را به طور کلی این گونه درک کردیم که به معنی کسب و کارهایی است که پتانسیل رشد دارند و افرادی که قادر به پذیرش ریسک ها،کار سخت و تداوم تلاش حتی در رویارویی با مشکلات بسیار هستند. ما به این ادعا باور نداریم که در میان فقرا کار آفرینان واقعی وجود ندارند، چرا که با بسیاری از آن ها دیدار کردیم، اما همچنان بسیاری از فقرا که کسب و کاری را راه می اندازند، محکوم به کوچک ماندن و زیان ده بودن هستند.