وقف، از چشم انداز نشامه شناسی
چکيده
وقف، را از منظرهاي گوناگون نگريستهاند، ولي هنوز جاي نگاه نشانهشناختي خالي است. در اين نگاه، وقف، به مثابة يک نشانة گويا با ما سخن مي گويد و از اجتماع حاضر و تاريخ گذشته گزارش ميدهد. وقف از چشمانداز نشانهشناسي، سخنان بسياري براي گفتن دارد که در اين مقاله به شش نشانه بسنده شده است. ارتباط اين نشانهها با وقف، از نوع ارتباط آيينه با اشياء است؛ آنچنان که آيينه، ما را به خود نشان مي دهد، وقف نيز تاريخ و چگونگي رفتارها و فرهنگ پيشينيان ما را براي ما، و ما را براي آيندگان مي نماياند. نشانه هايي که در اين نوشتار کوتاه به آنها اشاره ميشود، به اين قرار است:
1. ايمان به آخرت؛
2. اميد به آينده و اعتماد به فضل الهي؛
3. سنجة اخلاق و ترازوي نوعدوستي؛
4. علمگرايي؛
5. رونق اقتصادي؛
6. آزمون تعهد ديني و پايبندي به قانون.
اما به حتم، نشانه ها و علايمي ديگري نيز در وقف وجود دارد که گفت و گو دربارة آنها را بايد به قلم ها و تحقيقات ديگر سپرد. کليدواژهها وقف، نشانهشناسي، آخرتگرايي، اقتصاد، تعهد ديني، آزمونهاي تاريخي، آسيبشناسي جامعه.
مقدمه
دانش نشانهشناسي(Semiotics/Semiology)، يکي از هموارترين راهها براي شناخت پديدههاي انساني و اجتماعي است. اين دانش مدرن، از رهگذر نشانهها، پديدههاي نوپيدا و کهن را به مطالعه ميگيرد و از بيرون به آنها نظر ميافکند. نشانهها، سخنگويان خاموش و آيينهداران چابکاند و در آشکارسازي ناپيداها دستي توانا دارند. نشانهشناسي، رويکردي روششناختي در بررسي موضوعات مختلف است؛ موضوعاتي که از متون ادبي و اسطورهها تا ارتباطات انساني و هر پديدهاي را که ظهور و بروز عيني دارد، در بر ميگيرد. از جمله کساني که نخستين سخنان را دربارة فن نشانهشناسي گفتهاند، ميتوان افلاطون، ارسطو، فيلسوفان رواقي، قديس آگوستين و جانلاک را نام برد. اما واژه «سميوتيک» را نخستين بار جان لاک در اثر خود به نام رسالهاي در باب فهم بشري(1690) به کار برد. وي سميوتيک را در کنار فيزيک و اخلاق، جنبهاي از علم مي انگاشت که به ارتباط ميان مفاهيم و نشانهها ميپردازد و در واقع از نظر او نشانهشناسي معادل منطق بود.(ص110) فردينان دوسوسور زبانشناس سوئيسي، و چارلز سندرس پيرس فيلسوف و منطقي امريکايي، نظام نشانهشناسي را سامان دادند و آن را به يکي از رشتههاي مهم دانشگاهي تبديل کردند. سوسور، که او را بنيان گذار زبان شناسي جديد مي شناسند، در کتاب درس هايي در زبان شناسي عمومي(1916)، ميگويد: «مي توان علمي را تصور کرد که به بررسي نشانه ها در دلِ زندگي اجتماعي مي پردازد. اين علم مي تواند بخشي از روان شناسي اجتماعي و به تبع آن بخشي از روان شناسي عمومي باشد و من آن را نشانه شناسي مي نامم. به هر روي، دانش نشانه شناسي به ما ميآموزد که اشياء، رفتارها، پديده ها و رخدادهاي اجتماعي را ميتوان از منظر معاني بيروني يا مفاهيم دور، شناخت. مراد از مفاهيم دور، آن دسته از مفهوم هايي است که در نگاه نخست به چشم نميآيند، اما با واکاوي و بازبيني جوانب مسئله، فراچنگ انسان ميآيند. براي مثال، معنا و مفهوم نزديک «ادب» پايبندي به اصول رفتاري و عمل به هنجارهاي متعارف اجتماعي است. اما ادب، نشانة توفيق يک جامعه در تربيت يکديگر و وجود آرامش نسبي در ميان مردم نيز ميباشد. يعني آنگاه که آحاد جامعهاي را آراسته به ادب و تواضع و فروتني ديديم، ميتوانيم مطمئن شويم که در آن جامعه، موفقترين شيوههاي تربيتي رايج است و مردم نيز از آرامش و سلامت رواني برخوردارند. در اين تحليل، ادبورزي را به مثابة نشانه به کار گرفتهايم و از رهگذر آن به واقعيتهاي ديگري نيز پي بردهايم. مدعاي نوشتار حاضر، اين است که «وقف» يکي از مهمترين نشانهها براي شناخت دين، جامعه، انسان و تاريخ يک کشور است. بدين رو وقف، به لحاظ نشانهشناسي اهميتي والايي دارد و کمتر نشانة ديگري را ميتوان يافت که به اندازة آن، گويا باشد و خاصيت آيينگي داشته باشد. از همين رو است که يکي از مهمترين و کارامدترين مطالعات دربارة وقف، بايد از منظر نشانهشناسي مدرن (Semiotics/Semiology) باشد که متأسفانه جاي آن خالي است و تا کنون همت بلندي معطوف آن نبوده است. به گمان نويسنده، وقف، گنجينهاي از نشانهها است. يعني ميتوان از رهگذر آن به شناختهايي دست يافت که شايد از راههاي ديگر نتوان يا بهسختي بتوان. آنچه در زير ميآيد، اشاراتي بيش نيست و بيگزاف، اين موضوع را چندين کتاب بايد تا از عهده برآيد. نشانههايي که ميشماريم، برايندهاي نشانهشناختي وقف است؛ يعني وقف نشانة آنها است. به سخن ديگر، وقف نشانه است و اگر از منظر نشانهشناسي به آن بنگريم، ميتوانيم جامعه، مردم، دين و مسير تاريخي ملتي را بهتر بشناسيم و دربارة آن سخن بگوييم. وقف، پرده از اسرار دروني جوامع مختلف برميدارد؛ آنها را بهتر و برتر ميشناساند و گوشههاي ناگفتة تاريخ را بازمينمايد. در آيينة وقف، بخشهايي از فرهنگ، تاريخ، هويت، گرايشها و خلقيات تاريخي ما بازميتابد که از راههاي ديگر بهسختي ميتوان به شناخت و درک آنها نايل شد. به ديگر سخن، وقف از منابع مهم مردمشناسي، جامعهشناسي، تاريخپژوهي و دينشناسي تاريخي است. نوشتار حاضر، مي کوشد وقف را از اين منظر بنگرد و آن را به مثابة نشانهاي گويا و توانا به کار گيرد تا از چشمانداز آن، جامعة ديني را محک زند. به سخن ديگر، اين مقاله پاسخي است به اين سؤال مهم که «وقف، نشانة چه واقعيتهايي است؟» اما اينکه وقف چه وام و تأثيري بر اين واقعيتها دارد، سخن ديگري است که بيرون از موضوع و حوصلة اين نوشتار است. از چشمانداز وقف، واقعيتهاي بسياري آشکار ميشود؛ اما اينکه سبب و سرچشمة اين واقعيتها چيست و کجا است، بر عهدة مطالعات تاريخي و اجتماعي و تا حدي روانشناختي است. مثلا وجود دار و درخت بسيار در سرزميني، نشانة خوش آب و هوايي آن است؛ اما سبب اين هواي خوش و آب فراوان را بايد در جايي ديگر، مانند موقعيت جغرافيايي، جست. وقف نيز، نشانة پارهاي از واقعيتهاي تاريخي و شماري از خصلتهاي شخصيتي ما است؛ اما اينکه اين واقعيتها و اين خصلتها چگونه در ما و تاريخ ما جمع شدهاند، سخني است ديگر که تحقيق آن برعهدة دانشمندان علوم انساني است، نه وقف پژوهان. وقف، واجد نشانههاي بسياري است که از آن ميان به شش نشانة مهم، در زير اشاره ميکنيم:
1. آخرت باوري عمومي داستان وقف، داستان ايمان به خدا و آخرت است؛ زيرا مردمي که به جهان پسين ايمان نداشته باشند، تن به واگذاري اموال خود به ديگران و نيازمندان نميدهند؛ بهويژه ديگران و نيازمنداني که به چشم خود نميبينند تا بر اثر تحريک احساسات و سرريز عواطف، به کمک آنان بشتابند؛ زير سود و فايدت وقف، بيشتر براي آيندگان است که هنوز نيامدهاند و چشم واقف آنان را نديده است و هيچ تصوري از آنان ندارد. آنان که در وراي اين جهان مادي، به جهاني ديگر نيز عقيده دارند، ميکوشند آنجا را نيز براي خود آباد کنند و صدقات جاريه داشته باشند. بيشک، جامعهاي که از ايمان تهي است، از وقف و انفاق هم در آن خبر چنداني نيست. وقف، نشانة ايمان است و از اعتقاد راسخ، خبر ميدهد. خداوند نيز در قران ميفرمايد: فما اوتيتم من شيء متاع الحياه الدنيا و الباقيات الصالحات خير عند ربک ثوابا و خيراً؛ [۱] يعني: «آنچه از متاع دنيا به شما داديم، اندک است و آنچه نزد پروردگارت خير و ثوابخيز است، اعمال صالحي است که پس از شما باقي ميماند.» وقف از بارزترين مصاديق باقيات صالحات است؛ زيرا سالها و قرنها پس از واقف باقي است و براي او ثواب و خير ميفرستد. در روايتي از رسول گرامي اسلام(ص)، تعريف متفاوتي از مال را ميبينيم. آن گراميرسول(ص) ميفرمايند: مال واقعي آن است که براي آخرت خود ميفرستيد، نه آنچه براي وارثان خود باقي ميگذاريد. [۲] اين سخن بدان معنا است که مال واقعي و آنچه بهحق متعلق به انسان است، همان داراييها و داشتههايي است که براي او فضيلت ميآفريند، نه آنچه او را برخوردار از لذايذ زودگذر دنيوي ميکند و زمينه انواع رذيلتها را در درون او هموار ميکند. فزونخواهي و تکاثر مال، زيانهاي ديگري نيز دارد که شايد کمترين آنها اتلاف عمر باشد. به عبارت ديگر، آنکه عمر خود را ميدهد تا درهم و دينار بيندوزد، کمترين زياني که ميکند، هدر دادن عمر و ثانيههاي ارزشمند آن است. زيان بزرگتر، راه دادن فساد و تباهي به خانة روح و ايمان است. در روايات فراواني، حب مال و ثروتاندوزي مفرط، دشمن ايمان و آخرت انسان شمرده شده است که به معناي تباهي ابدي و سياهي جان است. از امام علي(ع) نقل است: المالُ وِبالٌ عَلي صاحِبِه الّا ما قُدِّم؛ [۳] «مال وبالي بر گردن صاحب آن است؛ مگر آنچه پيش فرستاده شود.» امام(ع) مال را تباهي آينده دانسته، ميفرمايد: آنچه امروز را تباه ميکند، آينده را هم سياه ميکند. [۴] از اينگونه روايات در مذمت مالاندوزي بسيار است و البته رواياتي نيز وجود دارد که نفس مالداري و زندگي آسوده را تحسين ميکنند؛ از جمله روايت مشهوري که از پيامبر(ص) نقل است و در آن فرمودهاند: «نيکو است مال صالح در دست مرد صالح.» [۵] اين روايت را مولوي، اينگونه منظوم و ممثل کرده است:
مال را کـز بهـر دين باشي حمول نعـم مـالٌ صالحٌ خواند آن رسول
آب در کشتي هلاک کشتي است آب اندر زير کشتي، پُشتي است
چون که مال و ملک را از دل براند زان سليمان خويش جز مسکين نخواند
چيست دنيا از خدا غافل بُدن نه قماش و خانه و فرزند و زن [۶] يعني همچنانکه آب در بيرون کشتي، نجات کشتي است، اما در درون آن، موجب هلاکت است، مال هم تا وقتي که به درون قلب انسان نفوذ نکرده است، بهرة الهي است؛ وگرنه دام شيطاني است. در روايت مشابهي، پيامبر گرامي اسلام(ص) غنا و مالداري را بهترين کمک به تقوا دانستهاند؛ يعني فقر و نياز، نه تنها لازمة تقوا نيست، بلکه بينيازي و برخورداري، تقواپيشگي را آسانتر ميکند. در عبارت پيامبر گرامي(ص)، از غنا به «نعمالعون علي التقوي» ياد شده است: نعم العون علي تقوي الله الغني؛ [۷] «بهترين يارِ تقواي الهي، بينيازي است.» با وجود اين، انکار نميتوان کرد که در روايات بسياري، مردم از زيادهخواهي و مالاندوزي نهي شدهاند و زهد و پارسايي، توصيه شده است. به عبارت ديگر، روايات ديني و فرهنگ اسلامي، در مجموع، مالاندوزي و جمعآوري ثروت فراوان را چندان توصيه نکردهاند و افراط در تجميع مال را قبيح دانستهاند. از طرف ديگر، انساني چارهاي جز کار و تلاش ندارد. رواياتي هم که کوشش براي کسب مال را تشويق کردهاند، اندک نيست. [۸] بنابراين هم کسب مال تشويق شده است و هم بيزاري از آن! جمع ميان اين دو حالت، چگونه ممکن است؟ چرا مؤمنان هم به کسبوکار توصيه شدهاند و هم به کنارهگيري از مالاندوزي و جمعآوري ثروت؟ آيا راهي براي جمع اين توصيههاي بهظاهر متضاد وجود دارد؟ شايد، جمع آن توصيهها که به نظر ناهمگون و ناسازگار ميآيند، دشوار نباشد؛ زيرا از راههاي بسياري ميتوان کسب مال را وسيلهاي براي تقرّب و آخرتگرايي کرد، که از آن جمله است راهکار «وقف» و مانند آن، که بهنيکي از عهدة جمع مال و مآلانديشي برميآيند. اين راهکارها، مبنايي قرآني و اخلاقي نيز دارند. به اين شرح: در قرآن مجيد، خداوند ميفرمايد: مَا عِنْدَکُمْ يَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُواْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ يَعْمَلُونَ؛ [۹] يعني: «آنچه نزد شما است، پايان ميپذيرد و آنچه نزد او است، باقي است. و بر ما است که صابران را بهتر از آنچه کردهاند، پاداش دهيم.» در اين آيه خداوند ميفرمايد، آنچه شما به کف ميآوريد، دوام و بقايي ندارد. بنابراين چرا عمري را که ارزش آن بيرون از حساب است، صرف متاعي کنيم که داومي ندارد؟ آيا هيچ عاقلي، بينهايت را در پاي امور محدود و حقير ميريزد؟ وقف راهي است که بينهايت را به بينهايت وصل کند. راهي است براي اينکه قيمت عمر خود را بگيريم و به اندازة آنچه دادهايم، نصيب بريم. وقف، کار و عمر انسان را ضايع نميکند و بابت صرف عمر که ارزش بينهايت دارد، سود ابدي ميدهد. فضيلتهايي همچون وقف و انفاق، ارزش مال را تا حد ارزش عمر انسان بالا ميبرد. کسي که بخشي از مال خود را نزد خدا باقي ميگذارد، به ارزش والاي عمر خود احترام گذاشته است. مال را از هر راهي که بيندوزيم، هزينهاي گزاف بابت آن دادهايم که همان عمر و سلامتي و فرصتهاي اندک زندگي است. بابت اين هزينة گزاف، هر چه به دست آوريم، زيان کردهايم؛ مگر آنکه بخشي از آن را نزد خدا به امانت بگذاريم و ايمان داشته باشيم که ما عند الله باقٍ. به سخن ديگر، وقف راهي است براي فرار از زيان و خسران ابدي. وقف، مصداق عمل صالحي است که سورة عصر، از آن سخن ميگويد و آن را موجب ايمني انسان از خسران ميشمرد: وَ الْعَصْرِ. إِنَّ الإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ. إِلَّا الَّذِينَ آمَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبْرِ. [۱۰] پيام اين سورة شريف آن است که انسان در زيان است، مگر آنکه به اعمال صالح روي آورد. کدام عمل صالح، عمر گرانماية انسان را بهايي در خور ميدهد؟ آن عمل، بايد ارزش بقا و ابديت داشته باشد و خداوند فرموده است که هر چه را نزد من به امانت بگذاريد، تا روز جزا براي شما نگهداري ميکنم. وقف، مال انسان را از خطر اتلاف ميرهاند و خدا را امين آن ميکند. در سورة مريم نيز، پيام ميدهد که اگر ميخواهيد عمر خود را تباه نکنيد، و از خود چيزي باقي بگذاريد، حاصل عمر و دسترنج خود را به خداوند بسپاريد: و الباقيات الصالحات خير عند ربّک ثواباً و مرداً؛ [۱۱] «... و کارهاي شايستة ماندني، نزد پروردگارت از حيث پاداش بهتر و خوش عاقبتتر است.» آيا، يکي از بهترين راهها براي سپردن مال و جان خود به خداوند، وقف نيست؟ بدين ترتيب، آنچه به قيمت عمر(ارزشمندترين سرماية انسان) حاصل شده است، هدر نميرود و اين شيوة مبارک، عمر آدمي را از گزند بيهودگي و اتلاف نجات ميدهد. خلاصه آنکه، مال به قيمت اتلاف عمر حاصل ميآيد و آنچه با چنين قيمت گزاف و هنگفتي فراهم ميشود، شايسته است که جاودانه گردد و براي جاودانگي مال، راهي بهتر از وقف و انفاق وجود ندارد. به هر روي ميتوان گفت: در هر دورهاي که وقف ميان مردم رونق بيشتري داشته است، آن دوره ايمانيتر و مردمانش مؤمنتر بودهاند. اگر بدون ايمان و عقيده، پايههاي وقف فروميريزد، هر جا که بناي وقف افراشته بود، آشکار ميشود که بنيانهاي عقيدتي و ايماني مردم نيز استوار بوده است. وگرنه چگونه ممکن است که وقف باشد و ايمان نه؟ ايمان به آخرت باشد و وقف نه؟ يکي، لازمة ديگري است. اگر يکي از آن دو نبود، ديگري هم نخواهد بود، مگر از روي ريا و تظاهر که چندان نميپايد و نميگسترد. از راه ديگري نيز ميتوان رابطة وقف و ايمانگرايي واقعي را کشف کرد، و آن نوع موقوفات است. وقتي مردمي اموال خود را براي مسجد و عبادتگاه و نماز و کتابهاي ديني و کوششهاي فرهنگي و مانند آنها وقف کردند، يعني آن مردم، از ايمان و عقيده برخوردارند. از منشر نشانهشناسي، وقف به ما نشان ميدهد که در قرون گذشته، پسندهاي ديني مردم چگونه و چقدر و در چه مسيري بوده است. ذکر نمونهاي تاريخي – ادبي در اين باره، خالي از لطف نيست. عطار نيشابوري در يکي از آثارش، نقل ميکند که گبري، براي شهر خود پلي ساخت. سلطان محمود، آن گبر را خواست و به او گفت: من دوست ندارم در سرزمينم، مردم از روي پلي بگذرند که آن را گبران ساختهاند. بهاي اين پل را از من بستان و به من واگذارش کن. گبر گفت: من اين پل را براي خدا ساختهام و وقف مردم کردهام. اگر مرا با شمشير قطعهقطعه هم کني، آن را نميفروشم. پادشاه گبر را به زندان افکند. پس از مدتي گبر، به تنگ آمد و براي شاه پيغام فرستاد:
يکي استاد با خود بر گرامي که اين پل را کند قيمت تمامي
از اين دلشاد شد شاه زمانه سوي پل گشت با خلقي روانه
چو شاه آنجا رسيد و خلق بسيار بر آن پل ايستاد آن گبر هشيار
زبان بگشاد و آنگه گفت: «اي شاه تو اکنون قيمت اين پل زمن خواه!
هلاک خود بدين سر پل کنم ساز جواب تو بدان سر پل دهم باز
ببين اينک بها، اي شاه عالي!» بگفت اين و در آب افتاد حالي
چو در آب اوفکند او خويشتن را ربودش آب و جان درباخت و تن را
تن و جان باخت و دل از دين نپرداخت چو آن بودش غرض، با اين نپرداخت
در آب افکند خويش آتشپرستي که تا در دين وي نايد شکستي
چو گبري بيش دارد از تو اين سوز مسلماني پس از گبري بياموز [۱۲] بدين ترتيب، گبر ايمان خود را نفروخت و آنچه را که وقف کرده بود، براي آخرتش خود نگه داشت. وقف براي جامعهشناسان نيز، ترازويي است براي سنجش ايمان ديني جامعه و تقواي آحاد آن. شهر يا کشوري که در آن بازار وقف گرم است و در هر کوي و برزنش، نشاني از آن است، به صدزبان تعلقات ديني و اخروي خود را فرياد ميزند. بنابراين اگر کسي وارد شهري شد و در هر جاي آن، موقوفهاي عامالمنفعه يافت، درمييابد که به ميان مردمي ديندار و دينباور و آخرتگرا آمده و تفضلات الهي در نوعدوستي شهروندان تجلي کرده است.
2. اميد به آينده و اعتماد به فضل الهي مردمي که به آيندة خود اميدي ندارند و سر در لاک نوميدي فروبردهاند، چندان به وقف و هر چه از جنس نوعدوستي است، نميپردازند. خوشبيني به آينده و اميدواري به تفضلات الهي، نشانههايي دارد که از آن ميان، وقف است. وقف، به زبان گويا و با صداي بلند ميگويد: جز اميدواران به فضل خداوند و جز مردان و زناني که گرفتار افسردگي و بدبيني به آينده نشدهاند، به سوي من نميآيند. باري؛ وقف، نشانة خوشبيني به آينده و اميدواري به قدرت و حکمت الهي است. آن که آينده را تاريک و دست خدا را بسته [۱۳] ميداند، هرگز براي آخرت خود سرمايهگذاري نميکند و چنان غرق اکنون و روزمرّگي است که آينده را نميبيند و به آن وقعي نميگذارد. زندگي و زمان حاضر، چنان جاذبهاي دارد که خداوند در قرآن کريم، براي آنکه مردم را از آن بيرون آورد تا آيندهنگر و مآلانديش شوند، صحنة قيامت را براي آنان بهدقت به تصوير ميکشد و ميگويد: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ وَ إِذَا الْجِبَالُ سُيِّرَتْ وَ إِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ وَ إِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ وَ إِذَا المَوْءُودَةُ سُئِلتْ بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ وَ إِذَا السَّمَاءُ کُشِطَتْ وَ إِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ؛ [۱۴] «آنگاه که خورشيد به هم درپيچد و آنگه که ستارگان هميتيره شوند و آنگاه که کوهها به رفتار آيند، وقتي شتران ماده وانهاده شوند و آنگه که وحوش را هميگرد آرند، درياها آنگه که جوشان گردند و آنگاه که جانها به هم درپيوندند پرسند چو زان دخترک زنده بهگور، به کدامين گناه کشته شده است و آنگاه که نامهها ز هم بگشايند و آنگاه که آسمان ز جا کنده شود و آنگه که جحيم را برافروزانند و آنگه که بهشت را فرا پيش آرند، هر نفس بداند چه فراهم ديده.» [۱۵] سخن در آية 14 است که ميفرمايد: در چنان روزي هر کس خواهد دانست که چه فراهم آورده است. از اين دست آيات، در قرآن، بهويژه در بخش مکي آن، فراوان است و همة آنها، به انسان گوشزد ميکند که فردا را هم ببين و خود را فراتر از امروز بدان و مطمئن باش که:
در پس هر گريه، آخر خندهاي است مرد آخربين مبارکبندهاي است [۱۶] اگر در مطالعات تاريخي، به اين نتيجه رسيديم که مردم دورهاي از ادوار گذشته، بيش از ساير دورهها اهل وقف و انفاق بودند، ميتوان مطمئن شد که مردم آن دوره، دچار بيماري نوميدي و پوچي نبودند و نگاهي خوش و اميدوارانه به آينده داشتهاند. از اين رو وقف، چشماندازي است که ميتوان ادوار تاريخي ملتي را رصد کرد و ويژگيهاي جامعه شناختي آن را برشمرد. همچنين گفتني است که انسان، تا آنگاه که آيندة خويش را تأمين نبيند، اموال خود را وقف نميکند. از اين رو وقف را بايد از نشانههاي تأمين اجتماعي نيز دانست. به سخن ديگر، وقت، نشانة آسودگي خيال مردم دربارة آينده است و اين آسودگي خيال براي آينده، خود نشانة وجود و حضور مديريتهاي خردمند در ادارة امور کشور و مردم است. بر اين پايه، از چشمانداز وقف ميتوان دريافت که مردم کدام دورة تاريخي، بيشتر احساس خوشبختي و آسودگي ميکردند. دربارة رابطة وقف و رونق اقتصادي بهزودي سخن خواهيم گفت.
3. سنجة اخلاق و ترازوي نوعدوستي افزون بر ايمان و اميدواري به آينده، وقف نشانة زندهدلي و پويايي جامعه، و گرايش آن به اخلاق و نوعدوستي است. در همة ادوار تاريخي و در همة جوامع انساني، از ديروز تا امروز، هماره شعار نوعدوستي و انسانگرايي و اخلاق مداري وجود داشته است؛ اما اين فضايل بزرگ اخلاقي، نشانههايي دارد که بدون آنها، چيزي جز شعار و رياکاري باقي نميماند. اگر مردمي شعار نوعدوستي سردادند، اما عملا جز به خويش و منافع خويش نينديشيدند، نشانههاي اخلاق در رفتار و کردار آنان ظاهر نميشود. نشانهها به ما ميگويند کدام ملت و مردم، بهحق اخلاقي و فضيلتگرا بودند و کدام مردم و گروههايي جز شعار و تظاهر هيچ نداشتند. از ميان نشانههاي اخلاق و نوعدوستي، وقف است. وقف، سند اخلاقمندي و انسان دوستي جوامع بشري است. اگر بود، اخلاق و آدميت نيز بوده است و اگر نبود، اخلاق و آدميت در غيبت به سر ميبرده است. بدين رو وقف را بايد، از نشانههاي اخلاقمندي واقعي دانست و با آن بر مدعيان اخلاق، احتجاج کرد؛ يعني گفت: اگر شما به اخلاق و نوع دوستي و خداپرستي پايبنديد، چرا وقف و انفاق در ميان شما، چنين نحيف و لاغر است؟ چنانکه خداوند متعال در سورة جمعه، از اهل کتاب ميپرسد: اگر شما را ايمان است و خدا را دوست داريد، چرا از مرگ ميگريزيد؟ [۱۷] از اين پرسش رازگشا، برميآيد که ادعاي دوستي خداوند، بدون نشانههاي آن پذيرفته نيست و نشانة اولياي خدا بودن، نهراسيدن از مرگ و بلکه تمناي آن است. نيز يکي از نشانههاي اخلاقمندي و فضيلتداري انسان، انفاق است، و وقف از بارزترين و کاراترين مصاديق انفاق در راه خدا است.
4. علمگرايي وقف از دو راه با علم و علمگرايي ارتباط مييابد:
>4-1. موقوفات خاص >4-2. واقفان 4-1. موقوفات خاص نوع و جنس بسياري از موقوفات در ايران يا هر کشور ديگري، نشان از علايق و گرايشهاي مردم آن کشور دارد. بنابراين از راه موقوفات، ميتوان دريافت که مردم کشورها يا شهرها و يا مناطق گوناگون، چه چيزهايي را براي زيست ديني و مدني خود مهم ميشمردند. در ايران، بيشترين موقوفات، مربوط به مراکزي ديني(مانند مساجد و حسينيهها و آستان قدس رضوي و امامزادگان) است. پس از آن، نوبت به مراکزي علمي و کالاهاي فرهنگي(مانند کتاب) ميرسد که بيشترين موقوفات را دارد. وقفهاي عامالمنفعه، مانند پلها، آبنبارها، کاروانسراها و بيمارستانها در مرتبة سوم است. [۱۸] بخش عظيمي از مراکز علمي و پژوهشي، کالاهاي فرهنگي و مدارس بزرگ جهان اسلام، در گذشته و اکنون، وقفهاي عام و خاص است. به سخن ديگر، اگر پشتيباني و حمايت بيدريغ وقف نبود، کاروان علم در ايران و جهان اسلام منازل چنداني را طي نميکرد و شايد از ايستگاه نخستين خود نيز فراتر نميرفت. کتابخانههاي غني و مدارس بزرگ با امکانات فراوان و حقوق مکفي براي مدرسان و شهريه براي محصلان، از حسنات وقف بوده است که مسلمانان را هماره در راه دانشوري مدد رسانده است. [۱۹] هنوز و همچنان نيز، وقف از بزرگترين حاميان دانش ديني و علوم جديد در ايران است. نمونه را، چندين دائره المعارف اسلامي و کتابخانة بزرگ و مرکزي در ايران بر کاکل وقف ميچرخد و جز اين راهي براي راهاندازي و مديريت مالي آنها نبود. [۲۰] نمونة تاريخي کمکهاي حياتي وقف به علم و پيشرفت دانشهاي ديني در ايران و جهان اسلام، مدارس نظاميه در دوران سلاجقه است که بيترديد اثر مهمي بر پيشرفت علمي مسلمانان نهاد. بسياري از نامداران تاريخ ايران و اسلام، همچون سعدي [۲۱] و غزالي، شاگردان اين مدارس بودند. [۲۲] به هر روي، مطالعة وقف و وقفيات، نشانههاي بسياري را پيش روي ما مينهد که به مدد آنها ميتوان ميزان دانشگرايي و علمدوستي مسلمانان را در ادوار مختلف تاريخي تخمين زد.
4-2. واقفان وقف از راه ديگري نيز وضعيت دانش و دانشوري را در جهان اسلام، آشکار ميکند و آن شمار شخصيتهاي حقوقي و حقيقي واقفان است. وقف، در ايران تنها يک عمل عبادي نبوده است؛ بلکه نوعي فعاليت علمي نيز به شمار ميآمده است. وقف و وقفگرايي، نياز به معرفت علمي و هشياري داشته است. بدين رو وقف در انديشة بسياري از مردم عادي نميگنجد. مردم عوام، کمتر به وقف اهتمام ورزيدهاند و مطابق آنچه از وقفنامهها برميآيد، اکثر واقفان يا کثيري از آنان، از قبيلة دانشمندان يا دانشدوستان بودهاند. به همين دليل است که تناسب آشکاري ميان اهتمام به وقف با ميزان دانشوري و فرزانگي جامعه وجود دارد؛ همچنانکه تناسب روشني ميان وقف و وضعيت اقتصادي مردم به چشم ميخورد. نگاهي گذرا به وقفنامهها و شخصيتهاي حقيقي و حقوقي واقفان، بهخوبي نشان ميدهد که وقف از جنس فعاليتهاي اهل علم يا دوستداران علم يا آشنايان با علوم و اهميت آن بوده است. از هر ده واقف، بيش از نيمي از آنان، يا دانشمند است يا دانشدوست يا دانشپرور. براي نمونه، خواجه نظام الملک طوسي را بايد در نظر آورد که از فرزانگان جهان اسلام نيز به شمار ميآمد و نيز ميتوان به اسامي واقفان کتاب در کتاب خانههاي بزرگ ايران، مانند کتابخانة آستان قدس رضوي و کتابخانة دانشگاه تهران و کتاخانة آيت الله مرعشي نجفي در قم اشاره کرد. [۲۳]
5. رونق اقتصادي رابطة تلازمي وقف با رونق اقتصادي، بديهي است؛ اما نه به اين معنا که وقف فقط در دوران شکوفايي اقتصادي بوده است و بس. سرچشمة وقف، اعتقاد به خدا و آخرت، و نوعدوستي در ميان انسانها است و رونق اقتصادي، فقط بر حجم و ميزان آن ميافزايد. بنابراين ميتوان، گسترش کمّي و کيفي وقف را از نشانههاي شکوفايي اقتصادي شمرد. اقتصاد از دو جهت، با وقف ارتباط ميگيرد: نخست اينکه در غيبت تأمين اجتماعي، توش و تواني براي وقفهاي آنچناني نيست و کسي که از عهدة هزينههاي زندگي خود برنميآيد، حتي اگر بخواهد، قادر به حضور در اين عرصه نيست. بنابراين هر جا و هر زمان که اقتصاد عمومي کشوري روزگار خوشي داشته باشد، مردم توان بيشتري براي وقف اموال خود دارند. از اين رو، دورههاي طلايي وقف را ميتوان دورههاي شکوفايي اقتصادي هم دانست و يکي را دليل ديگري شمرد؛ همچنانکه کسادي اقتصاد، کسادي وقف را هم در پي دارد. اقتصاد از راه ديگري نيز بر وقف اثر ميگذارد و آن، تأثير در انگيزهها است. به سخن ديگر، افزون بر آنکه توانمندي مردم براي وقف، موقف به رونق اقتصادي است، انگيزهمندي آنان نيز زير نفوذ همين عامل است. مردمي که با فقر دستوپنجه نرم ميکنند، نه تنها قادر به انفاقهاي خرد و کلان نيستند، انگيزهاي هم براي امور معنوي ندارند. از پيامبر گرامي اسلام(ص) نقل شده است که معاد، بر دوش معاش است: منْ لامعاشَ لَهُ لا معادَ لَهُ؛ [۲۴] «آنکه معاش ندارد، معاد هم ندارد.» پيام و مفاد اين سخن شگفت، آن است که تنگدستي و ناداري، انسان را از معاد و معنويت نيز غافل ميکند. در کتاب شريف خصال نيز آمده است: کادَ الفقرُ ان يکون کفراً؛ [۲۵] «نزديک است که فقر به کفر بينجامد.» همچنين از ايشان روايت شده است که در دعاي خويش ميگفت: خدايا، از کفر و فقر به تو پناه ميبرم. مردي پرسيد: آيا کفر و فقر را کنار هم ميگذاري؟ فرمود: آري. [۲۶] مراد از کفر در اين آيات، کفر اعتقادي نيست؛ بلکه مقصود کفر عملي است؛ زيرا آنچه از فقر ميزايد لزوما انکار خداوند نيست؛ بلکه گاه فقر و نداري، چنان انسان را به تنگ ميآورد که او را از تکاليف دينياش غافل ميکند و به راهي ديگر ميبرد؛ [۲۷] چنانکه امام علي(ع) ميفرمايد: فقر، انسان را فراموش کار مي کند. [۲۸] زير خيمة فقر، خبري از معنويت و خداگرايي نيست و وقف نيز در دامن معنويت ميرويد و ميبالد. بدين رو مردمي که گرفتار معيشتهاي تنگاند، چندان پرواي خدا و آخرت ندارند تا براي روز جزاي خود کاري کنند. ابوالفتوح رازي در تفسير آية يازدهم سورة جمعه مينويسد: سالي در مدينه قحطي بود. در يکي از جمعههاي آن سال، پيامبر گرامي (ص) خطبة جمعه ميخواند که ناگهان از بازار مدينه بانگ کارواني که از شهرهاي دور آمده بود، به گوشها رسيد. جز اندکي، همه نماز را رها کردند و به بازار رفتند تا از کاروان نورسيده، مايحتاج خود را خريداري کنند. [۲۹] عطار نيشابوري، اين حالت را در ضمن حکايتي شيرين، بهنيکي بازگفته است: کسي از اهل دلي پرسيد: اسم اعظم خدا چيست؟ گفت: اسم اعظم خداوند «نان» است. پرسيد: چگونه ممکن است نام مِهين خدا نان باشد؛ حال آنکه او را اسماي حسنا است و بهترين نامها براي او است؟ مرد عارف گفت: در روزگاري که قحطي به نيشابور آمده بود، چهل روز در شهر گشتم و هيچ اثري از دين و نماز نديديم. نه بانگ اذان به گوشم رسيد و نه درب مسجدي را باز ديدم. پس يقين کردم که نام اعظم خدا نان است که چون باشد، ايمان و تقوا هست و اگر نباشد، اثري از دين و آيين نباشد.
نه شنودم هيچجا بانگ نماز نه دري بر هيچ مسجد بود باز
پس بدانستم که نان، نام مهين است نقطة جمعيت و بنياد دين است [۳۰] زيباتر و گوياتر از همه رسول خدا(ص) دربارة تأثير فقر بر اخلاق و معنويت سخن گفته است. آن وجود گرامي، در مناجاتي، به آستان ربوبي عرض ميکند که خدايا، نان را براي ما فراوان گردان و ميان ما و نان جدايي ميفکن، که اگر نان نباشد، نه روزه ميگيريم و نه نماز ميگزاريم و نه واجباتت را به جاي ميآوريم: اللهمّ بارِک لنا في الخُبز و لا تُفَرِّقْ بيننا و بينَه فلولا الخبزُ ما صلّينا و لا صُمْنا و لا ادَّينا فرائضَ ربّنا. [۳۱] نيز در عبارتي کوتاه و گويا فرموده است: لولا الخُبز لما عُبدَ الله؛ [۳۲] «اگر نان نباشد، کسي خدا را نميپرستد.» شايد از همين رو است که اهل معرفت گفتهاند در روزگاري که فقر و تنگدستي بر مردم هجوم آورده است، چندان نبايد انتظار دينداري از مردم داشت و تا ميتوان بايد بر آنان آسان گرفت و مدارا کرد. بنابراين فقر، هم از آن رو که توان مادي انسان را صفر ميکند و هم از آن رو که انگيزههاي معنوي را در دل انسان ميکُشد، دشمن وقف است. بر اين پايه، هر گاه که وقف رونق گرفت، ميتوان اطمينان يافت که اقتصاد شکفته است و سفرة مردم خالي از آب و نان نبوده است.
6. آزمون تعهد ديني و پايبندي به قانون وقف و شيوة نگهداري از موقوفات، از آزمونهاي مهم تاريخي براي مردمي است که ادعاي تعهد و انضبلط اجتماعي دارند. اگر حرمت موقوفات و مفاد وقف نامهها همانگونه که ثبت و وصيت شده است، مراعات نگردد، پرده از بيمبالاتي و هرج و مرج اجتماعي برميدارد. بدين رو سرنوشت وقف، همسان سرنوشت مردم است و به مثابة آزمون بزرگ ملتها، آيينهوار در مقابل آنها ميايستد و ماهيتشان نمايان ميکند. در برخي ادوار تاريخي، حفظ و نگهداري از وقفيات، کارنامهاي اسفبار دارد و از همين رهگذر ميتوان دريافت که در آن دوران، کشور دچار هرچ و مرج بوده است و قانون عرف و شرع به محاق رفته است. مثلا بنايي که براي اهل عبادت وقف شده است، به خدمت بازاريان درآمده است يا محلي که براي محصلان بوده است، عبادتگاه شده است يا پولي که بايد صرف کتاب و کتابخانه ميشده است، براي لشکريان هزينه کردهاند. لاابالي گري در مصرف وقف، نشانة بيقانوني و استبداد کور است و نيز حاکي سرنوست کشوري که مردمش پارسايي را رها کردهاند و شرعيات را وقعي نمينهند. چنين وضعيت ناروايي است که حافظ را وادشته است که بگويد: فقيه مدرسه دي مست بود و فتوا داد که مي حرام ولي به ز مال اوقاف است اين فتوا را کسي داده است که در حال هشياري نبوده است؛ وگرنه برخورداري از اوقاف را بر خود حرامتر از شراب نميشمرد. او ميديد که در جامعة ديني آن روز شيراز، کساني از اوقاف برخوردارند که کمترين سزاواري را دارند و بدين رو از زبان فقيهي ناهشيار، فتوا ميدهد که اين پختهخواريها از شرابخواري نيز ناموجهتر و حرامتر است. به نوشتة يکي از شارحان حافظ: لطف طنز بيت در اين است که فقيه مدرسه مست بوده، سپس در عين مستي فتوا داده و چون گفتهاند «مستي و راستي» پس فتواي او راست و درست هم هست که همانا در مصرع بعد بيان شده است: مي خوردن از خوردن مال وقف بهتر است. در عين حال به گناه ديگر خود که استفادة [نامشروع] از مال وقف باشد، اعتراف يا اشارة ضمني کرده است. [۳۳] اعتراض حافظ، نه بر وقف است و نه بر بهرهوري از آن. او به استفادههاي ناروا و رياکارانه از وقف خرده ميگيرد. در ديوانش يکبار نيز به خود ميبالد که به اندازة درمي از مال وقفي در اموال او نيست:
ز دلبرم که رساند نوازش قلمي کجاست پيک صبا گر هميکند کرمي
قياس کردم و تدبير عقل در ره عشق چو شبنمي است که بر بحر ميکشد رقمي
بيا که خرقه من گرچه رهن ميکدههاست ز مال وقف نبيني به نام من درمي
او بر خود ميبالد و اين را از افتخارات خود ميداند که به اندازة يک درهم در اموال او، مال وقفي يافت نميشود. زيرا استفاده از وقف را چنان خطير و ظريف ميداند که پرهيز از آن مهمتر از پرهيز از دادن خرقه به ميکدهها است. رهن خرقه در ميکده، يعني گروگاني ايمان در دست کفر. او ميگويد من اگر مرتکب چنين گناهي هم بشوم، بهتر است تا به ناروا دست به سوي مالي برم که مستحق آن نيستم. در «آسيبشناسي وقف» بايد به اين نکته توجه بليغ شود و اعتراضهايي مانند نهيبهاي حافظ را جدي گرفت؛ زيرا استفادههاي نابجا و ناروا از اين موهبت(وقف) موجب ميگردد که اندکاندک انگيزههاي مؤمنان نيز در امر وقف، کاستي گيرد و آن رونق شايسته و بايستة وقف رو به سردي گذارد. در واقع سخنان و هشدار کساني مانند حافظ، هم ترغيب بيشتر واقفان است و هم ترهيب وقف خواران بيمبالات. همة انتقاد آنان به نوع مصرف وقف است و اينکه نبايد آن را نابجا و در غير محل آن مصرف کرد. مثلا سعدي ميگويد:
آن را که سيرتي خوش و سرّي است با خداي بي نان وقف و لقمه دريوزه، زاهد است [۳۴] يعني تا ضرورت ايجاب نکرده است، نبايد دست به سوي لقمة وقفي دراز کرد، وگرنه خلاف تقوا و زهد است. پس زاهد کسي است که از لقمة وقفي هم کناره ميگيرد؛ اگرچه مستحق آن باشد. به قول عطار نيشابوري:
مخور جز بر ضرورت لقمة وقف صفا هرگز نيارد لقمة وقف [۳۵] عطار به خود مي بالد که هرگز عيال موقوفات نبوده است و اين پرهيز را چنان مهم و ارزشمند ميداند که گويي دين يعني همين.
بود مردار مال وقف، پيشم بود اين مرتبه آيين و کيشم
اين سخن به اين معنا است که کسي که نيازي به بهرهوري از اوقاف ندارد، نبايد از آن بهره گيرد و اگر ناپرهيزگارانه لقمة وقفي در دهان گذاشت، جانش را تيره و تباه کرده است. بسياري از اعتراضها به موقوفهخواري و زندگي وقفي در ادبيات کهن ما، بازگوي همين آسيبها است. در ادب فارسي، اعتراضات معناداري به کيفيت مصرف اوقاف شده است که هشداردهنده و تأملانگيز است. اعتراض به سوء استفادههاي تاريخي از موقوفات، نوعي اعتراض به بيتقوايي و بيمبالاتي و رياکاري گروهي از حاکمان و دينبازان نيز بوده است. مثلا سعدي در گلستان نقل ميکند که از عالمي پرسيدند که نظرت دربارة نان وقفي چيست؟ در پاسخ گفته است: اگر آن نان را براي آن ميستانند که معاششان مختل نگردد و به عبادت خدا مشغول باشند، حلال است؛ اما اگر خدا را عبادت ميکنند که به آنان نان وقفي دهند، حرام است. عين عبارات سعدي اينگونه است: يکي از علماي راسخ را پرسيدند: چه گويي در نان وقف؟ گفت: اگر نان از بهر جمعيت خاطر ستانند، حلال است، و اگر جمع[= گوشه عبادت] از بهر نان مي نشينند حرام. [۳۶] نان از براي کنج عبادت گرفتهاند صاحبدلان، نه کنج عبادت براي نان
در واقع سعدي، مصرفکنندگان وقف را به دو دسته تقسيم کرده است: 1. آنان که از وقف استفاده ميکنند تا توان و فرصت عبادت خدا را داشته باشند(صاحبدلان). 2. آنان که خدا را عبادت ميکنند تا به آنان نان و آب و زندگي وقفي دهند(رياکاران). اولي را حلال و دومي را حرام ميداند. در اسرارالتوحيد هم ميخوانيم: آوردهاند که در آن وقت که شيخ ما قدّس الله روحه العزيز به نيشابور بود، استاد ِ امام بُلقاسم قشيري را قدّس الله روحه العزيز پيغام داد که ميشنويم که در اوقاف تصرّف ميکني. مي بايد که نيز[= ديگر] تصرّف نکني. استادِ امام جواب باز فرستاد که اوقاف در دست ما است، در دل ما نيست. شيخ ما جواب باز فرستاد که ما را مي بايد که دست شما چون دل شما باشد. [۳۷] معناي اين سخن آن است که با مال وقفي بايد در نهايت احتياط و تقوا رفتار کرد و مبالات بسيار داشت و تا ميتوان بايد از وابستگي به آن پرهيز کرد؛ چنانکه هيچ تعلق خاطر و ميل قلبي به آن نباشد. مجذوب تبريزي در ديوانش، بيتي دارد که مضمون آن، گويا چنين باشد: اگر مالي را وقف جايي کردند و از آن مال، بيش از آنکه مواظبت شود، استفاده گردد، بهتر آن بود که آن مال را وقف ميخانهها ميکردند؛ زيرا اگر از موقوفهاي آنگونه که ميبايست، نگهداري نشود و در راه خير به کار گرفته نشود، نشانة بيتقوايي است و بيتقوايان در ميخانه بيش از مسجد و خانقاهاند:
خانقاهي که به خرجش نکند دخل وفا صرفهّ وقف در آن است که ميخانه شود
يعني خانقاهي که خرج آن بيش از درآمدهاي وقفي آن است، جايگاه بيتقوايان است و اگر قرار است وقف در چنين مکانهايي مصرف شود، ميکدهها ترجيح دارند. صائب تبريزي هم از بيمبالاتي در حفظ موقوفات در روزگار خودش خبر ميدهد و رندانه اين بيمبالاتي را دليلي ميآورد براي آنکه خود را وقف معشوق کند تا زودتر خراب و مست شود:
چون هرچه وقف گشت بهزودي شود خراب کرديم وقف عشق تو ملک وجود خويش [۳۸] شاعر ديگري نيز گفته است:
به خير خلق مرا گشته دل دو صد پاره گليم وقف بلي زود مي شود پاره [۳۹] از ابياتي که پيشتر يادآوري شد و مشابه آنها چنين برميآيد که در قرون گذشته، گاهي در حفظ و نگهداري موقوفات اهتمام لايق و شايستهاي نميشده و پارهاي از موقوفات رو به فرسودگي ميگذاشتند. بنابراين، همين را هم ميتوان نشانهاي از آشفتگي اوضاع و بيتوجهي مردم و حاکمان در آن روزگاران به اموال وقفي قلمداد کرد. نجمالدين رازي در مرصاد العباد، ضمن تحسين وقف و شمردن فضايل آن، توصيههاي جالب و مهمي را نيز ميافزايد که نشانگر دغدغههاي مردم و مشکلات وقف در آن روزگاران است: «يکي از سعادتهاي ملوک آن است که در احياي خيرات و مبرات و ميراث و اوقاف ديگران بکوشد که به مثقال ذره، سعي در تغيير و تبديل آنها نشود و از رايزنان بد سيرت فاسد عقيدت تغيير اين معني قبول نکنند... زينهار در حضرت پادشاه اگر زاهدي يا جاهلي يا عالم فاسقي مداهنه کنند و رخصت دهد که مال خيرات و اوقاف در قسم ديگري صرف ميشايد کرد يا به لشکر توان داد يا به عمارت پلي يا رباطي يا ثغري يا سدي توان کرد، حاشا و کلا بدان مغرور نشود و اين، هيچ روا نبود الا بر مصرفي که صاحبان خيرات و اوقاف و مبرات معين نمودهاند... و ديگر آنکه بر پادشاه واجب است بر اوقاف و ميراث و خيرات و مبرات اميني صاحب ديانت مشفق منصف که اهل آن کار باشد بگمارد تا در عمارت اقاف کوشد و دست ظالمان و مستأکله را از تعدي و تجاوز کوتاه نمايد و حق به مستحق رساند... وقتي اين ضعيف در شام شنيدم که ملک صلاحالدين ايوبي عادت داشت که چون شهري گرفتي در آنجا بناي خير کردي. چون ديار مصر گرفت با قاضي فاضل که وزير بود گفت: ميخواهم که در مصر خانقاهي بسازم. قاضي گفت: من ميخواهم در ديار مصر، ملک اسلام هزار بقعهة خير بنا کند! گفت: چگونه ميسر شود؟ گفت: در ديار مصر، هزار بقعة خير، بيش بنا کردهاند و خللي عظيم بر آن خيرات و مبرات راه يافته است. اگر ملک اسلام بفرمايد تا آن خيرات و اوقاف به عمارت و صلاح آورند و از تصرف مستأکلهها بيرون کنند و به اميني عالم متدين مشفق بسپارند تا به مصرف برساند ثواب آن جمله در ديوان ملک باشد و چنان بود که آن خيرات را ملک بنا نموده است. بفرمود تا چنان کردند؛ تقبل الله و شکر الله سعيه.» [۴۰] غزالي، رعايت شرايط وقف و استفاده از موقوفات را مانند مراعات شروط نماز واجب ميداند: «از جملة آنچه حرام محض باشد، آن است که از اوقاف خورند نه بر وفق شرط واقف. پس آن کس که به تفقه اشتغال ندارد، آنچه از مدارس ميگيرد حرام است و آن کس که مرتکب معصيتي ميشود که بدان سبب شهادت وي را نپذيرند، آنچه را به اسم صوفيه - از وقف يا جز آن – ستاند، حرام است، و ما مداخل شبهات و حلال و حرام را در کتابي مفرد از کتب احياء علومالدين ياد کردهايم؛ پس بر توست که آن را طلب کني، چون معرفت حلال و طلب آن - مثل نمازهاي پنجگانه - بر هر مسلمان فرض است.» [۴۱]
پانویس
- ↑ سورة شوری، آیة 36.
- ↑ منتخب میزان الحکم، ص568.
- ↑ عیون الحکم والمواعظ، ج1493.
- ↑ غررالحکم، ج1427.
- ↑ نعم المال الصالح للرجل الصالح، (ر.ک: فروزانفر، احادیث مثنوی، انتشارات دانشگاه، ص11).
- ↑ مثنوی، دفتر اول.
- ↑ همان.
- ↑ ر.ک: کنز العمال، ج10516.
- ↑ سورة نحل، آیة 96.
- ↑ سورةعصر.
- ↑ سوره مریم، آیه 76.
- ↑ فرید الدین عطار، الهی نامه، چاپ فؤ اد روحانی، انتشارات زوار، چاپ چهارم، 1364ه ش، ص77.
- ↑ وَ قَالَتِ الیهُودُ یَدَ اللهِ مَعلُو لةُ غُلَّت أیدِیهم وَ لُعِنُوا بِمَا قَالوُا بَل یَدَاهُ مَبسُو طَبَانِ یُنفِقُ کَیفَ یَششاءُ وَ لَیزَیدَنَّ کَثیراً مِنهُم مَا أنزلَ إلَیکَ مِن رَبّکَ طُغیَاناً وَ کُفراً وَ أَ لقَینَا بَینَهُم العَدَاوَةَ والبَغضَاءَ إِلی یَوم القیامة کُلَّمَا أوفدُوا نَاراً لِلحَربِ أطفَاهاَ اللهُ و یَسعَوُنَ فِی الأرضِ فَسَاداً و اللهُ لَا یَحِبٌ المفسِدِینَ(سورة مائدة، آیة65).
- ↑ سورة تکویر، آیة 14-1.
- ↑ ترجمة محمد مهدی فولادوند.
- ↑ مولوی، مثنوی معنوی.
- ↑ سورة جمعه، آیة6: قُل یَا أَیَّهَا الذّینَ هَادُوا إِن زَعَمتُم أَنَّکُم أُولیاءُ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَتَّوُ أَ المَؤتَ إن کُنتُم صَادِقینَ.
- ↑ برای نمونه، ناصر خسرو در سفرنامة خود، از وقف چشمه وبیمارستان در کشورهای اسلامی سخن می گوید: «چون از شهر به سوی جنوب، نیم فرسنگی بروند وبه نشیبی فرو روند، چشمة آب از سنگ بیرون می آید، آن را عین سلوان گویند عمارات بسیار بر سر آن چشمه کرده اند و آب آن به دیهی می رود و آنجا عمارات بسیار کرده اند وبستان ها ساخته وگویند هر که بدان آب سرد تن بشوید، رنج ها وبیماری های مزمن از او زایل شود وبر آن چشمه وقف ها بسیار کرده اند وبیت المقدس را بیمارستانی نیک است ووقف بسیار دارد وخلق بسیار را داردوشربت دهند وطبیبان باشند که از وقف، مرسوم ستانند.»سفرنامة ناصر خسرو، تصحیح دکتر دبیر سیاقی، ص37.
- ↑ عبد الجلیل قزوینی در کتاب النقض، به تصحیح مرحوم محدث از سوی، چاپ دانشگاه تهران، شمار بسیاری از کتابخانه هاو مراکز علمی شیعه تکیه بر درآمدهای وقفی داشته اند، نام برده است.نیز برای نمونه ر .ک: تاریخ فرهنگ اصفهان، دانشگاه، 1355، ص132؛ محمد مهدی بن محمد رضا الاصفهانی: نصف جهان فی تعریف الاصفهان، به تصحیح وتحشیه منوچهر ستوده، تهران، امیر کبیر، 1368، ص69؛ محمد تقی دانش پژوه، فهرست نسخه های خطی کتابخانه موزه ایران باستان، مقاله ای در نشریه نسخه های خطی، جلد دوم(تهران، دانشگاه تهران، 1340)، ص218-217؛ محمد خلیل مرعشی صفوی، مجموع التواریخ، به تصحیح واهتمام عباس اقبال، تهران، ب، ن،1328 عبد الحسین سپنتا، تاریخچه اوقاف اصفهان، اوقاف، 1346؛ مهدی بیانی، احوال وآثار خوشنویسان، انتشارات علمی.
- ↑ فقط در یکی از کتاب خانه های وقفی قاهره در عصر فاطمیون2200 نسخه خطی، فقط از کتاب تاریخ طبری وجود داشت که یکی از آنها به خط مولف بود!
- ↑ سعدی در بوستان می گوید: «مرا از نظامیه اداربود» یعنی برای من از مدرسة نظامیه ماهانه حقوقی می رسید که با آن زندگی ام را اداره می کردم. حافظ نیز در مصراع «وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید» اشاره به همین کمک های مالی می کند.
- ↑ برای آشنایی بیشتر با مدارس نظامیه وشیوة مدیریت علمی ومالی آن، ر.ک: جلال الدین همایی، غزالی نامه، کتاب فروشی فروغی، بی جا، بی تا، ص131به بعد.
- ↑ برای تحقیق بیشتر ر.ک: ابوسعید احمد بن سلمان، مقدمه ای بر فرهنگ وقف، انتشارات سازمان اوقاف.
- ↑ سیوطی، الجامع الصغیر، ج2، ص183.
- ↑ صدوق، خصال، ج1، ص12.
- ↑ کنز العمال، ج6، ص493، ج16687: اللهم انی اعوذ بک من الکفر والفقر فقال رجل: ایعدلان؟ قال: نعم.
- ↑ سعدی در ابتدای گلستان می گوید: اغلب تهیدستان، دامن عصمت به معصیت می آلایندوگرسنگان نان می ربایند.
- ↑ ر.ک: ا لحیاه، ج4، ص286.
- ↑ تفسیر ابوالفتوح رازی، ج11، ص158؛ تفسیر طبری، ج28، ص103.
- ↑ عطار نیشابوری، مصیبت نامه، ص419.
- ↑ کلینی، کافی، ج5، کتاب المعیشه، حکیمی، الحیاه، ج6، ص122.
- ↑ میدانی، مجمع الامثال، ج2، ص258.
- ↑ بهاءالدین خرماهی، حافظنامه، شرکت انتشارات علمی وفرهنگی، چاپ پنجم، ج1، ص276.
- ↑ گلستان.
- ↑ عطار، دیوان.
- ↑ کلیات سعدی، تصحیح فروغی، انتشارات امیرکبیر، ص91.
- ↑ محمد بن منور، اسرار التوحید، تصحیح شفیعی کدکنی، انتشارات آگاه.
- ↑ دیوان صائب.
- ↑ هادی رنجی.
- ↑ نجم الدین رازی، مرصاد العباد، چاپ شمس العرفا، ص264-263.
- ↑ ر.ک: زرین کوب، با کاروان اندیشه، امیر کبیر، چاپ دوم، ص163.