نیکو کاری بخش روزمرۀ زندگی ماست

از ویکی خیر
پرش به: ناوبری، جستجو

گفت وگو با منصوره مصطفی زاده دبیر تحریریۀ مجلۀ همشهری بچه ها

اصلی

ساجده ابراهیمی:آموزش نیکوکاری در خانواده چقدر اهمیت دارد؟ خانواده به عنوان نخستین نهاد آموزش وپرورش در هر جامعه ای مطرح است. وظیفه ای که پدر و مادر در قبال كودك خود دارند با هیچ آموزش دیگری جایگزین شدنی نیت. نبود تربیت خانوادگی را هیچ نهادی نمی تواند پر کند؛ با این وجود به نظر می رسد که از آموزش نیکوکاری در جامعه امروز غفلت شده است. این امر دلایل بسیاری دارد . ترویج زیاد خود محوری، تغییر نگرش جامعه از جمع کراپي به فردگرایی و مسائلی از این دست همگی در کمرنگ شدن این مهم مؤثر بوده اند. آموزش کار خیرخواهانه بایدها و نبایدهایی دارد و از خانواده ای تا خانواده دیگر متفاوت است. در آموزش رسمی هم خلاهایی در این زمینه به چشم می آید که نیازمند تأمل وتفيراتي جدي در سطح کلان است منصوره مصطفی زاده دبیر تحریریه مجله همشهری بچه ها است. خودش مادر دو دختر است و دغدغه اموزش این مسئله را هم در خانواده دارد و هم در محیطی که مخاطبان اصلی اش بچه ها هستند، با او درباره روش هایی که خودش در خانواده به کار می گیرد و کمبودهایی که می بیند. به گفت و گو نشسته ایم.

با توجه به این که خود شما به علت شغلتان روان گسترده ای با بچه ها و خانواده را داربی آیا در جامعه و خانواده های اطرافتان ، آموزش نیکوکاری را دغدغه خانواده ها می بینید؟ در تربیت و پرورش فرزندان به این بعد اخلاقی چقدر و توجه می شود؟

نه نمی بینم، فکر می کنم در سبک های جدید تربیتی که خانواده ها اجرا می کنند، به خیلی چیزها توجه می کنند که نسل های قبل به آن بی توجه بودند. مثلا این که جرئت مندی را به بچه یاد می دهند، نه گفتن را. اعتماد به نفس و عزت نفس را یاد می دهند، چیزهایی شخصی که زندگی او را بهتر می کند.

اما در بخش عمومی، در روابط بچه با اجتماعش خیلی کمتر فعالیت کرده اند. شاید بخشی از آن به سبب دوره گذار از جامعه سنتی تر و بزرگ تر به زندگی های محدودتر و دوره مدرن باشد؛ یعنی در سیستم مدرن ، فردگرایی بیشتر به چشم می آید.

قبلا فرد معنای خاصی نداشت و در قالب خانواده و جامعه تعریف می شد، اصلا نیازی نبود که این مسئله خیلی آموزش داده شود. بچه در بستر زندگی یاد می گرفت که در برابر جمعی که در آن زندگی می کند مسئول است؛ ولی بعد که به سمت فردی شدن رفتیم حواسمان نبود این تکه را جا گذاشته ایم و آموزش جمعی جا ماند.

سخاوت را عموما یک مستنده موروئی می دانند. به نظرتان کمک به دیگران گشاده دستی سخاوت و مسائلی از این دست اموزش دادنی است؟

به نظرم باید یک گام عقب تر برویم؛ یعنی قبل از نیکوکاری، همدلی مهم است .در آموزش هایی که الان برای کودک وجود دارد این موضوع حلقه مفقوده است. نه بزرگ ترها آن را بلدند و نه به بچه هایشان یاد می دهند. حتی احساس نیاز هم نمی کنند؟

یعنی فکر نمی کنند چیز مهمی باشد. همدلی یعنی به بچه ام یاد بدهم زندگی را از دریچه نگاه دیگران هم ببیند. در بچه های دبستانی زیاد دیده ام، در بچه های مهد و سنین پایین ترهم زیاد دیده ام که همدلی ذات وجود دارد.

ولی چون تقویت نمی شود و حتی گاهی از بچه خواسته می شود که این طور نباشد؛ یعنی می گویند: «تو به خودت فکر کن و لازم نیست به فکر بقیه هم باشیا؛ بنابراین بچه این مهارت را یاد نمیگیرد .

به سن دبیرستان که می رسد می فهمد یک چیزی در حلقه های ارتباطی اش کم است؛ اما نمی فهمد آن چیست. وقتی بچه همدلی را یاد نگرفت، در غم و شادی دیگران نمی تواند شریک شود.

طبیعتا نمی توانیم از او توقع نیکوکاری داشته باشیم. نیکوکاری برای وقتی است که من در مقابل کمبودها و مشکلات دیگران احساس بدی داشته باشم. آن مشکل را بفهمم و با احساس مسئولیتی که دارم تصمیم بگیرم در غم آنها شریک شوم.

همدلی درنهایت منجر به احساس خوب می شود. درست است که در غم شریک می شویم؛ اما درنهایت احساس مثبت می آورد. چون این را به بچه یاد نداده ایم فکر می کند شراکت چیز بدی است.

می گوید « چرا باید غصه دیگری را بخورم؟». این را در گفتار نوجوانان زیاد می بینیم که می گویند طرف وقتی ناراحت است سراغ ما می آید؛ یعنی احساس می کند که اصلا قرار نیست شریک غم او باشد. یا زوج هایی که وقتی به مشکل می خورند فکر می کنند دیگر نباید باهم ادامه بدهند.

می گویند او مشکل خودش را دارد و چرا خودم را با مشکل او حیف کنم. اینها نتیجه آموزش ندادن همدلی به آدم هاست. نیکوکاری به نظر من دو بعد دارد. یکی این که در برابر بقیه احساس مسئولیت می کنیم و بخش دیگرش احساس وظیفه در برابر خدا است. خدا نعمتی به ما داده و ما در مقابلش وظیفه ای داریم، بخشی از آن وظیفه این است که خیرش را به دیگران هم برسانیم، در روش آموزشی که به شدت انسان محور و خود محور است و تحت عناوین مختلف در مهدهای کودک ترویج می شود، بچه اصلا با این مفاهیم آشنا نمی شود .

این را از نزدیک دیده ام. بچه خودم در چنین مهدی بود و بیرونش آوردم. شکل ماجرا قشنگ است. به شدت به بچه احترام می گذارند. به بچه تأکید می شود که تو همانی هستی که دنیا بر محورش می چرخد، علایق تو مهم است. استعدادهای تو مهم است.

خودت باید پرورش پیدا کنی. بچه ای که در این سیستم بار می آید اصلا لزومی نمی بیند چیزی بالاتر از خودش را ببیند. ما وقتی خدا را بالاتر از خودمان می بینیم،

اصلی

میفهمیم که باید از او تبعیت کنیم. وقتی کسی خودش را تحت نیروی جمعی می بیند، او هم می گوید حق و مسئولیت دارم: اما سیستم تربیت جدید به این سمت می رود که نه ! تو مهمی و همه چیز برای تو است.

در این صورت چطور می توانیم از این بچه توقع نیکوکاری داشته باشیم؟ مگر این که بچه بگوید برای اینکه حال خودم خوب شود می خواهم نیکوکاری کنم، یعنی نیکوکاری را به او این گونه یاد می دهیم که مثلا برویم ساندویچمان را با دوستمان نصف کنیم؛ چون حال خودمان خوب می شود. نیت قضیه چیز دیگری است.

نتیجه اش هم خودنمایی های جدی است که امروز می بینیم. طرف با بچه های سرطانی عکس می گیرد و منتشر می کند. درحالی که در سیستم قدیمی می گفتند کار نیکو آن است که کسی نفهمد. اگر همه فهمیدند که کار خوبی نیست. برچسب ریا به آن می زدند. آن را از کاری کاملا مثبت به کاری کاملا منفی تبدیل می کردند؛ اما حالا این طور شده است؛ چون برای حال خوب خودم است، باید عکس ها را هم منتشر کنم.

خود شما برای آموزش این مسئله به فرزندتان چه روشی در پیش می گیرید؟

لطفا مصداقی مواردی را بیان کنید.

اصل


همدلی را نباید با حس دلسوزی همراه کرد؛ یعنی نیازی نیست بگوییم ببین چقدر بدبخت وجود دارد، باید بگوییم ببین چقدر آدم متفاوت وجود دارد. سعی میکنم به بچه ام بگویم فکر نکن کسی که پا ندارد، پول ندارد متفاوت است. توهم با او متفاوت هستی، خودت را جای او بگذار، چیزهایی نداری که او دارد.

فکرنکن او کسری دارد که تو باید جبرانش کنی، همه ما کمبودهایی داریم که همدیگر را کامل می کنیم. باید به همدیگر کمک کنیم، این برای من خیلی مهم بود که بچه ام حس این را نداشته باشد که چقدر نیکوکار است! تلاش کرده ام حتی این حس را هم نداشته باشد.

بخش دومش این است که از جاهای کوچک شروع می کنم. مثل این که خواهرت می خواهد از خیابان رد شود کمکش بكن تا این که مثلا به خانمی که کنار خیابان ایستاده و می خواهد بالا برود کمک کنیم. از چیزهای خیلی روزمره شروع میکنم. این را به بخش عادی زندگی تبدیل می کنم. نمی خواهم بچه احساس کند که کار خاصی کرده است، باید فکر کند این اصلا وظیفه ما بوده است، کار شاقی نکرده ایم.

هر روز ده نفر برای ما کاری انجام می دهند، ما هم برای یک نفر کاری انجام می دهیم. این کارهای روزمره و وظیفه زندگی ما است و نه اینکه محبتی کرده ایم و منتی بگذاریم، در دوران بچگی به من می گفتند: «ببین خدا این را به تو داده و به دیگری نداده !». درواقع می خواستند حس دلسوزی در من به وجود بیاورند یا اینکه بگویند در برابر چیزی که داری احساس وظیفه کن.

من به شدت عذاب وجدان میگرفتم. فکر میکردم حق دیگری را خورده ام و تازه آن را خوب هم به جا نیاورده ام. سعی کردم در تربیت بچه های خودم از این موضوع احتراز کنم.

هرگاه آدم متفاوتی دیده ام، به جای گفتن نکات منفی نکته مثبت را گفته ام. مثلا ببین آن دختری که روی ویلچر است چه صورت قشنگی دارد که بچه ام حس نکند برچسب بدی به آن دختر زده ایم. درعین حال اگر او کمک خواست هم به او کمک می کنیم؛ ولی پریشان ماجرای او نیستیم، ما نیکوکاری را به عنوان بخش روزمره پذیرفته ایم. یکی دیگر از کارهایمان این است که تعریفش نکنیم ، دخترم دوست داشت برای پدرش تعریف کند که امروز کسی را رسانده ایم. از او خواستم این را تعریف نکند و فکر کند یک راز بین ماست.

با دید خدامحور با این قضیه برخورد می کنم. می گویم این رازی است بین ما و خدا. اینکه کسی آنجا نبود؛ یعنی خدا خواسته کس دیگری هم متوجه نشود. این را سعی کردم یادش بدهم که برملا کردن راز ارزش آن را هم از بین می برد.

امروزه نهادهای رسمی، امر آموزشی را برعهده گرفته اند. هم در بخش های پایین ترکه مدرسه ومعلم هست و هم در سطوح کلان که برای آموزش، سیاست هایی دارند و هر سال به مدارس ابلاغ می کنند. مثلا ما در شورای عالی انقلاب فرهنگی کمیسیونی به اسم «تعلیم و تربیت داریم. در ساختارهای کلان دیگر هم می توان کمیسیون و با نهادهایی ازاین دست دید که دغدغه شان تعلیم و تربیت است. به نظرتان در آموزش این مسائل و یا ابلاغ سیاست هایی برای آن موفق بوده اند؟ توقع ما از نهادهای رسمی در این زمینه چقدر است؟ توقع برآورده شده است؟ مدرسه چقدر توانسته شما را در آموزش این مسائل به فرزندتان یاری کند؟

این ها که شوخی است! وقتی هنوز مدارسی وجود دارند که سرویس بهداشتی ندارند، بخاری ندارند، این طور مسائل توقع خنده داری است. با همه این ها توقع داشتن وظیفه ما است. باید مطالبه کنیم. هرکس باید از مدرسه خودش شروع کند.

من مطالبه ام را می کنم اما آموزش بچهام را به مدرسه نمیسپارم. چون بخش های بدیهی ذهن ما در سنین زیر دبستان شکل می گیرد. این را به دوستانم که تازه بچه دار می شوند هم می گویم که مثلا تعریف عشق را هرچه بوده تا پنج سالگی به بچه ات یاد داده ای.

بعدش نمی توانی آن را عوض کنی. اینکه مسئولیت من در برابر جامعه و خدا چیست محتوای اصلی اش را در خانواده یاد گرفته ایم. وقتی بچه ببیند حقوق دیگران اصلا | برای خانواده اش مهم نیست و هر کاری میکنند که کار خودشان پیش بیفتد، همیشه فکر میکند دنیا باید بر مبنای خواسته او باشد؛ اما بچه ای که می بیند پدر و مادرش نیکوکار هستند و عمر و مالی را صرف این کار می کنند، در او این مسئله شکل می گیرد که مسئول است. حالا اینکه به چه شیوه ای اجرایش کند ممکن است با پدر و مادرش متفاوت باشد.

مدرسه می تواند در این راهبرد به بچه کمک کند.چند سال پیش در مدارس تیزهوشان طرح خیریه علمیه راه افتاده بود. وقف علمی می کردند. در دنیا خیلی شایع است که کرسی دانشگاهی را وقف می کنند.

می گویند هزینه پژوهشگری را می دهم. برای ما که در دینمان وقف داریم این مسئله اما کمرنگ است. در این مدارس به بچه راهبرد جدید دادند که به فلان گروه کمک کنیم که دستگاه جدید برای پروژه شان بخرند و.... این هم نیکوکاری است. مدرسه در این حوزه می تواند کمک کند؛ اما واقعا فکر نمیکنم بتواند روحیه بچه را عوض کند.| فوقش این است که مهارت را به او یاد بدهد.

اگر برای گسترش و توسعه این دغدغه راهکاری در سطح آموزش عمومی در نظر دارید و توصیه می کنید، بفرمایید. اگر کمبودها و بی توجهی هایی در مدارس، مهدکودک ها و سایر مکان ها مشاهده کرده اید هم بفرمایید.

در مدارس همه چیز کلیشه ای است. می گویند قلک بدهیم، بچه پول بیاورد و کمک کند. در نهایت هم بچه خیلی کم در این مسئله سهیم می شود. بچه فقط پول می آورد، کادر مدرسه آشپزی و توزیع را بر عهده می گیرند و به او خبر می دهند که به نیازمندان غذا دادیم. بچه لذت فرایند را نمی کشد.

مهدکودک دختر من ایده ای داشت که آش درست می کردند و برای همسایه می بردند. نخود و لوبیا را خود بچه پاک میکرد. سبزی ها را پاک می کرد. در تمام طول فرایند درباره اش حرف هم می زدند که چرا در دین ما گفته شده اطعام کنید، چرا گفته نشده بروید و فقط پول بدهید. بعضی ها پول غذا ندارند و ما که داریم باید کمک کنیم یا مثلا این دستی را که کمک می کند، خدا می بیند. چیزهای خیلی کوچکی که به زبان

اصلی

فلسفی و سخت هم نبود و توضیحشان به بچه آسان بود. بچه طی یک فرایند لذتبخش با چند تا جمله متوجه می شد که به این کار می گویند اطعام کردن و... این مدل خیلی بهتری است از این که بگوییم پول بدهید برای زلزله زده ها و....

در دین ما هم این موضوع تأکید شده صدقه دادن اگر در برخورد مستقيم با فقیر باشد هم خوب است. الان ما خیلی وقت ها صدقاتمان را آنلاین پرداخت می کنیم و اصلا از مشکلات روحی که احتمالا افراد کم برخوردار دارند، بی خبریم. همان همدلی که شما هم گفتید شکل نمی گیرد.

در اردوهای جهادی سعی می کردند این کار را انجام بدهند. مدرسه مفید و علامه حلی این کارها را می کردند. جهادی های علمی برگزار می کردند.

بچه های دبیرستانی می رفتند و به بچه های مناطق کم برخوردار درس می دادند. بچه از نزدیک وضعیت را می دید و از چیزی که داشت، سوادش و هوش و مدرسه خوبش به دیگری هم می بخشید.

این مدل ها برای بچه خیلی جذاب تر است. مدل های درگیرکننده تری است. سر ماجرای زلزله کرمانشاه فراخوان لوازم التحریر و اسباب بازی دادیم. پدیده ای که ما را ناراحت کرد این بود که اسباب بازی ها و لوازم التحریر بسیار خراب به ما رسید، اسباب بازی های کهنه، مدادهای کوچک.

اینها شأن هدیه دادن نبود. من بچه های خودم را می بردم تا خودشان انتخاب کنند که چه وسیله ای را هدیه بدهند. بعد میگفتم از بین اینها انتخاب کن که کدامشان در شأن هدیه دادن است. تمیزش کنیم و.... این هم آموزش بود در حالی که اصلا در آموزش های کلیشه ای مدارس ما توجهی به این مسائل نیست.