موانع تقوا (قرآن)

از ویکی خیر
پرش به: ناوبری، جستجو

بر اساس فرهنگ قرآن، عوامل بازدارنده تقوا عبارتنداز:

اسراف، استکبار، تکذیب، کفر، غرور، جهل، انحراف، کوردلی، سوگند دروغ، دنیاطلبی، گناه و شیطان .


مقدمه: حقیقت تقوا

تقوا در اصل از ماده “وقی، یقی، وقایه” به معنای قرار دادن خویش در پناهگاه است. [۱] و در اصطلاح شرع، به معنای خویشتن داری در برابر گناهان است. به عبارت دیگر تقوا یک نیروی بازدارنده‌ای است که به صورت یک ملکۀ نفسانی و نیروی درونی در وجود انسان به وجود می‌آید و او را در برابر طغیان شهوات و ارتکاب کارهای خلاف حفظ می‌کند. کمال تقوا آن است که علاوه بر دوری از گناهان و محرمات، از مشتبهات نیز اجتناب شود. در آیات و احادیث، از جمله در کلمات امام علی علیه‌السّلام تشبیهات فراوانی برای تقوا بیان شده است که به بعضی از آنها اشاره می‌شود: ۱- زاد و توشه: قرآن تقوا را به زاد و توشه تشبیه کرده و آن را بهترین زاد و توشه شمرده و می‌فرماید:«و تزودوا فان خیر الزاد التقوی:توشه بر گیرید پس به درستی که بهترین توشه تقوا است» . [۲] ۲- لباس: قرآن تقوا را به لباس تشبیه کرده و آن را بهترین لباس دانسته است:«و لباس التقوی ذلک خیر:لباس تقوا، بهترین لباس برای انسان است» [۳] ۳- دژ نیرومند در برابر خطرات گناه : امام علی علیه‌السّلام می‌فرماید:«اعلموا عباد الله ان التقوی دار حصن عزیز:ای بندگان خدا بدانید که تقوا دژی مستحکم و غیر قابل نفوذ است» [۴] ۴- مرکب راهوار: مولای متقیان در کلام دیگری می‌فرماید:« الا و ان التقوی مطایا ذلل، حمل علیها اهلها و اعطوا ازمتها، فاوردتهم الجنه…:تقوامانند مرکبی راهوار است که کنترل آن در دست صاحبی است که بر آن سوار است و تا دل بهشت او را پیش می‌برد». [۵] ۵- بعضی از بزرگان، تقوا را به حالت کسی تشبیه کرده‌اند که از یک سرزمین پر از خار عبور می‌کند، سعی دارد دامن خود را کاملا برچیند و با احتیاط گام بردارد مبادا نوک خاری در پایش بنشیند، و یا دامنش را بگیرد. [۶] از این تشبیه به خوبی استفاده می‌شود که تقوا به این نیست که انسان انزوا و گوشه گیری انتخاب کند، بلکه باید در دل اجتماع باشد و اگر اجتماع آلوده بوده خود را حفظ کند. [۷] تقوا، نشانۀ ایمان به مبدء و معاد یعنی خدا و رستاخیز و معیار فضیلت و افتخار انسان و مقیاس سنجش شخصیت او در اسلاممحسوب می‌شود.«ان اکرمکم عند الله اتقاکم» [۸] از نظر قرآن تقوا نور الاهی است که هر جا راسخ شود، علم و دانش می‌آفریند.«اتقوا الله و یعلمکم الله» [۹]

عوامل بازدارنده تقوا

اسراف

پیروی از اسراف گران، از موانع نیل به تقوای الهی: •«فاتقوا الله واطیعون ولا تطیعوا امر المسرفین:و فرمان مسرفان را پیروى نكنید.آنان كه در زمین فساد مى ‌كنند و (هرگز) به اصلاح نمى ‌پردازند.». [۱۰] [۱۱] مى ‌دانیم اسراف همان تجاوز از حد قانون آفرینش و قانون تشریع است، این نیز روشن است كه در یك نظام صحیح هر گونه تجاوز از حد موجب فساد و از هم گسیختگى مى ‌شود، و به تعبیر دیگر سرچشمه فساد، اسراف است و نتیجه اسراف فساد.البته باید توجه داشت كه اسراف معنى گسترده‌ اى دارد، گاه در مسائل ساده‌ اى مانند خوردن و آشامیدن است چنان كه در آیه ۳۱ سوره اعراف آمده است. [۱۲] و گاه در انتقام ‌گیرى و قصاص بیش از حد چنان كه در آیه ۳۳ سوره اسراء آمده است. [۱۳] و گاه در انفاق و بذل و بخشش بیش از اندازه چنان كه در آیه ۶۷ سوره فرقان آمده است. [۱۴] و گاه در داورى كردن و قضاوت نمودنى كه منجر به کذب و دروغ مى‌ شود، چنان كه در آیه ۲۸ سوره غافر، مسرف و كذاب" در ردیف هم قرار گرفته است. [۱۵] و گاه در اعتقادات است كه منتهى به شک و تردید مى ‌شود همان گونه كه در آیه ۳۴ سوره غافر" مسرف و مرتاب" با هم آمده است. [۱۶] و گاه به معنى برترى جویى و استکبار و استثمار آمده چنان كه درباره فرعون در آیه ۳۱ سوره دخان مى ‌خوانیم: إِنَّهُ كانَ عالِیاً مِنَ الْمُسْرِفِینَ‌:" او برترى‌جوى و مسرف بود". [۱۷] و بالآخره گاه به معنى هر گونه گناه مى ‌آید چنان كه در آیه ۵۳ سوره زمر مى ‌خوانیم: قُلْ یا عِبادِی الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى‌ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً:" بگو اى بندگان من كه بر خود اسراف كردید از رحمت خدا مایوس نشوید كه خداوند همه گناهان را مى‌بخشد".با توجه به آنچه گفتیم رابطه اسراف و فسادبه خوبى آشكار مى ‌شود. [۱۸] به گفته"علامه طباطبائی" در"المیزان" عالم هستى یك پارچه نظم و صلاح است و حتى با تضادى كه احیانا در میان اجزاى آن دیده مى ‌شود تالیف و التیام و هماهنگى فراوان دارد، این نظام به سوى اهداف صالحى در جریان است، و براى هر یك از اجزاى خود، خط سیرى تعیین مى ‌كند، حال اگر یكى از این اجزاء از مدار خود خارج شود و راه فساد را پیش گیرد، میان آن و سایر اجزاى این جهان درگیرى ایجاد مى‌ شود، اگر توانستند این جزء نامنظم اسرافكار را به مدار اصلی اش بازگردانند چه بهتر، و الا نابودش مى‌ كنند، تا نظام به خط سیر خود ادامه دهد!.انسان كه یكى اجزاى این عالم هستى است از این قانون عمومى مستثنى نیست، اگر بر اساس فطرت، بر مدار خود حرکت كند و هماهنگ نظام هستى باشد به هدف سعادت بخش كه براى او مقدر شده است مى ‌رسد، اما اگر از حد خود تجاوز كند و قدم در جاده" فساد در ارض" بگذارد، نخست خداوند او را گوشمالى داده، و با حوادث سخط و دردناك او را هشدار مى‌ دهد، چنان كه در آیه ۴۱ سوره روم مى‌ خوانیم‌ ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَیدِی النَّاسِ لِیذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یرْجِعُونَ‌:" فساد بر صفحه دریا و صحرا بر اثر اعمال مردم آشكار گشت خدا مى‌خواهد نتیجه سوء پاره‌ اى از اعمال مردم را به آنها بچشاند شاید بازگردند".اما اگر این هم مؤثر نیفتاد و فساد در اعماق جان او ریشه دوانید، خداوند با عذاب" استیصال" صفحه زمین را از لوث وجود چنین كسانى پاكسازى مى‌ كند.و از اینجا روشن مى‌ شود كه چرا در آیات فوق، خداوند" اسراف" را با" فساد در ارض" و عدم اصلاح هماهنگ ذكر كرده است. [۱۹]

استکبار

استکبار، از موانع راه یابی به تقوا: •«او تقول لو ان الله هدنی لکنت من المتقین بلی قد جاءتک ءایـتی فکذبت بها واستکبرت وکنت من الکـفرین:یا بگوید: اگر خدا مرا هدایت مى ‌كرد مسلّما از پرهیزكاران بودم.(به او گفته شود) چرا، آیات و نشانه‌ هاى من به سراغ تو آمد اما تو تکذیب و انکار كردى و تکبر ورزیدى و از كافران بودى.». [۲۰] [۲۱]

خداوند متعال در این آیه می فرماید:" و مبادا بگوید: اگر خداوند مرا هدایت مى‌ كرد از پرهیزگارانبودم" (أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ‌).این سخن را گویا زمانى مى‌ گوید كه او را به پاى میزان حساب مى ‌آورند، گروهى را مى ‌بیند كه با دست پر از حسنات به سوى بهشت روانه مى‌ شوند، او نیز آرزو مى‌ كند در صف آنان باشد و همراه آنان به سوى نعمت هاى الهى برود. باز مى‌ افزاید:" و مبادا هنگامى كه عذاب الهى را مى ‌بیند بگوید آیا مى‌ شود بار دیگر مرا به دنیا بازگردانند تا از نیكوكاران باشم"؟! (أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَى الْعَذابَ لَوْ أَنَّ لِی كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ‌).این هنگامى است كه او را به سوى دوزخ مى‌ برند و چشمش به آتش سوزان‌ و منظره عذاب دردناك آن مى ‌افتد، آهى از دل بر مى‌ كشد و آرزو مى ‌كند اى كاش به او اجازه داده مى ‌شد تا به دنیا بازگردد، تبهكاری هاى گذشته را با اعمال نیكش بشوید و در صف نیكوكاران جاى گیرد.به این ترتیب هر یك از این گفتارهاى سه‌ گانه مجرمان در قیامت در موقفى اظهار مى ‌شود:با ورود در صحنه محشر اظهار حسرت مى‌ كند.با مشاهده پاداش پرهیزكاران آرزوى سرنوشت آنها را مى ‌نماید.و با مشاهده عذاب الهى آرزوى بازگشت به دنیا و جبران گذشته مى‌ كند. قرآن در برابر این سه گفتار تنها به گفتار دوم چنین پاسخ مى‌ گوید:" آرى آیات من به سراغ تو آمد اما آن را تکذیب كردى، و تکبر ورزیدى، و از كافران بودى" (بَلى‌ قَدْ جاءَتْكَ آیاتِی فَكَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَكْبَرْتَ وَ كُنْتَ مِنَ الْكافِرِینَ‌) .یعنى اینكه مى‌ گویى" اگر هدایت الهى به سراغ من آمده بود از پرهیزگاران بودم هدایت الهى چیست؟ جز این همه كتب آسمانى و فرستادگان خدا و آیات و نشانه ‌هاى حق در آفاق و انفس؟همه این آیات را دیدى و شنیدى عكس العمل تو در مقابل آن چه بود؟ تكذیب و استكبار و کفر! مگر ممكن است خدا بدون اتمام حجت كسى را مجازات كند؟ مگر میان‌ تو و هدایت‌ یافتگان تفاوتى از نظر برنامه ‌هاى تربیتى خداوند وجود داشت؟بنا بر این مقصر اصلى خودت هستى و خود كرده ‌اى كه لعنت بر خودت باد! از میان این سه عمل" استكبار" ریشه اصلى است و به دنبال آن" تكذیب آیات الهى" و نتیجه آن" كفر و بى ایمانى" است. [۲۲]

تکذیب

تکذیب آیات خدا، مانع رسیدن به تقوا: •«او تقول لو ان الله هدنی لکنت من المتقین بلی قد جاءتک ءایـتی فکذبت بها واستکبرت وکنت من الکـفرین:یا بگوید: اگر خدا مرا هدایت مى ‌كرد مسلّما از پرهیزكاران بودم.(به او گفته شود) چرا، آیات و نشانه‌ هاى من به سراغ تو آمد اما تو تکذیب و انکار كردى و تکبر ورزیدى و از كافران بودى.». [۲۳] [۲۴]

کفر

کفرورزی، مانع نیل به تقوا: •«او تقول لو ان الله هدنی لکنت من المتقین بلی قد جاءتک ءایـتی فکذبت بها واستکبرت وکنت من الکـفرین:یا بگوید: اگر خدا مرا هدایت مى ‌كرد مسلّما از پرهیزكاران بودم.(به او گفته شود) چرا، آیات و نشانه‌ هاى من به سراغ تو آمد اما تو تکذیب و انکار كردى و تکبر ورزیدى و از كافران بودى.». [۲۵] [۲۶]

انحراف

انحراف از راه حق، مانع رسیدن انسان به تقوا: •«وان هـذا صرطی مستقیمـا فاتبعوه ولاتتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله ذلکم وصــکم به لعلکم تتقون:و (توصیه كرد به) اینكه این (دستورات) راه راست من است، پس از آن پیروى كنید و از راه ‌هاى دیگر پیروى مكنید كه شما را از راه او پراكنده سازد. اینهاست كه خدا شما را بدان سفارش نمود، شاید بپرهیزید.». [۲۷] خداوند متعال در این آیه می فرماید: راه مستقیم من، راه توحید، راه حق و عدالت، راه پاكى و تقوا است از آن پیروى كنید و هرگز در راه هاى انحرافى و پراكنده گام ننهید كه شما را از راه خدا منحرف و پراكنده مى‌ كند و تخم نفاق و اختلاف را در میان شما مى ‌پاشد" (وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِیلِهِ‌).و در پایان همه اینها تاكید مى‌ كند كه این ها امورى است كه خداوند به شما توصیه مى‌ كند تا پرهیزگار شوید (ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ‌). قابل ملاحظه اینكه خداوند، نخست از تحریم شرک شروع شده است كه در واقع سرچشمه اصلى همه مفاسد اجتماعى و محرمات الهى است، و در پایان نیز به نفى اختلاف‌ كه یك نوع شرک عملى محسوب مى ‌شود، پایان یافته است.این موضوع اهمیت مساله توحید را در همه اصول و فروع اسلامى روشن مى‌ سازد، كه توحید تنها یك اصل دینى نیست بلكه روح تمام تعلیمات اسلام مى ‌باشد. [۲۸]

جهل

جهل انسان ها به ارزش برتر پاداش های الهی، عامل بازداشتن آنان از ایمان و تقوا: •«ولو انهم ءامنوا واتقوا لمثوبه من عند الله خیر لو کانوا یعلمون:و اگر آنها ایمان مى ‌آوردند و پروا پیشه مى‌ كردند البته پاداشى كه از جانب خداوند است بهتر بود، اگر مى دانستند.». [۲۹] «تقوى» تنها به معناى پرهیز از بدى ‌ها نیست، بلكه به معناى مراقبت و تحفّظ درباره خوبى ‌ها نیز هست. مثلًا در جمله‌ «فَاتَّقُوا النَّارَ» به معنى حفاظت و خودنگهدارى از آتش، و در جمله‌ «اتَّقُوا اللَّهَ» به معنى مراقبت درباره اوامر و نواهی الهى است. چنانكه در آیه «اتقوا الله و ... الارحام» یعنى نسبت به فامیل و خویشان تحفّظ داشته باش.امام صادق علیه السلام در جواب سؤال از تقوا فرمودند: تقوا همچون مراقبت هنگام عبور از منطقه تیغ ‌زار و پرخار و خاشاك است.آنها آگاهانه به سعادت و خوشبختى خود و جامعه ‌اى كه به آن تعلق داشتند پشت پا زدند و در گرداب كفر و گناه غوطه‌ور شدند" در حالى كه اگر ایمان مى‌آوردند و تقوا پیشه مى‌كردند پاداشى كه نزد خدا بود براى آنان از همه این امور بهتر بود، اگر توجه داشتند" (وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَیرٌ لَوْ كانُوا یعْلَمُونَ‌). [۳۰] اگر این طائفه از یهود بجاى اینكه دنبال اساطیر و خرافات شیطان ها را بگیرند، دنبال ایمان و تقوى را مى‌ گرفتند. برایشان بهتر بود، و این تعبیر خود دلیل بر این است كه كفرى كه از ناحیه سحر مى ‌آید، كفر در مرحله عمل است، مانند ترك زکات، نه كفر در مرتبه اعتقاد، چه اگر كفر در مرحله اعتقاد بود جا داشت بفرماید: (وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا) الخ، و خلاصه تنها ایمان را ذكر مى‌ كرد و دیگر تقوى را اضافه نمى‌ فرمود، پس از اینجا مى ‌فهمیم كه یهود در مرحله اعتقاد ایمان داشته ‌اند، و لكن از آنجایى كه در مرحله عمل تقوى نداشته و رعایت محارم خدا را نمى ‌كرده ‌اند، اعتنایى به ایمان شان نشده، و از كافرین محسوب شده ‌اند.(لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَیرٌ لَوْ كانُوا یعْلَمُونَ) یعنى مثوبت و منافعى كه نزد خدا است، بهتر از آن مثوبت و منافعى است كه ایشان از سحر می خواهند، و از کفر می جویند. [۳۱]

عجب

غرور و خودپسندی، ناسازگار با مقام تقواپیشگی: •«.. فلا تزکوا انفسکم هو اعلم بمن اتقی:همان ها كه همواره از گناهان بزرگ (كه در دنیا تعزیر و براى آخرت وعده آتش دارد) و عمل‌ هاى زشت (كه در اسلام بر آنها حدى تعیین شده) دورى مى ‌جویند، مگر گناه صغیره یا گناهى كه اتفاقا رخ مى ‌دهد؛ كه حتما مغفرت پروردگارت گسترده است، او به شما آن هنگام كه شما را از این زمین بیافرید و هنگامى كه در شکم مادران تان جنین بودید داناتر است، پس خودستایى نكنید، او به كسى كه تقوا ورزیده داناتر است.». [۳۲] •«واذا قیل له اتق الله اخذته العزه بالاثم....:و چون به او گفته شود: از خدا پروا كن، تعصب و نخوت او را به گناه وادارد (و عكس العمل ظالمانه نشان دهد) پس جهنم او را كافى است و البته بد جایگاهى است.» . [۳۳] زشتى غرور و خودپسندی تا حدى است كه این مطلب به صورت یك ضرب المثل درآمده كه تزكیة المرء نفسه قبیحه:" خودستایى زشت و ناپسند است".سرچشمه اصلى این عمل ناپسند عدم شناخت خویشتن است چرا كه اگر انسان خود را به خوبى بشناسد كوچكى خود را در برابر عظمت پروردگار،و ناچیز بودن اعمالش را در برابر مسئولیت هاى سنگینى كه بر عهده دارد، و نعمت هاى عظیمى را كه خدا به او بخشیده بداند هرگز گام در جاده خودستایى نخواهد گذاشت غرور و غفلت و خود برتربینى و تفكرات جاهلى نیز انگیزه‌ هاى دیگرى براى این كار زشت است.خودستایى از آنجا كه بیانگر اعتقاد انسان به کمال خویشتن است مایه عقب ‌ماندگى او است، چرا كه رمز تكامل" اعتراف به تقصیر" و قبول وجود نقص ها و ضعف ها است.به همین دلیل اولیاى خدا همیشه معترف به تقصیر خود در برابر وظائف الهى، بودند، و مردم را از خودستایى و بزرگ شمردن اعمال خویش نهی مى ‌كردند.در حدیثى از امام باقر ع در تفسیر آیه مورد بحث (فلا تزكوا انفسكم) آمده است:لا یفتخر احدكم بكثرة صلاته و صیامه و زكاته و نسكه، لان اللَّه عز و جل اعلم بمن اتقى‌:" هیچ كس از شما نباید به فزونى نماز و روزه و زکات و مناسک حج و عمره افتخار كند زیرا خداوند پرهیزگاران شما را از همه بهتر مى ‌شناسد". [۳۴] در آیه مى ‌افزاید: هنگامى كه او را از این عمل زشت نهى كنند" و به او گفته شود از خدا بترس (آتش لجاجت در درونش شعله ‌ور مى‌ گردد) و لجاج و تعصب، او را به گناه مى ‌كشاند" (وَ إِذا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ‌). او نه به اندرز ناصحان، گوش فرا مى ‌دهد، و نه به هشدارهاى الهى بلكه پیوسته با غرور و نخوت مخصوص به خود، بر خلافكارى‌ هایش مى ‌افزاید، چنین كسى را جز آتش دوزخ رام نمى‌ كند، و لذا در پایان آیه مى ‌فرماید:" آتش دوزخ براى آنها كافى است و چه بد جایگاهى است" (فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ).در حقیقت این یكى از صفات زشت و ناپسند منافقان است كه بر اثر تعصب و لجاجت خشك و خشونت آمیز در برابر هیچ حقیقتى تسلیم نمى ‌شوند، و همین تعصب و غرور آنها را به بدترین گناهان مى‌ كشاند، بدیهی است این چوب هاى كج، جز با آتش دوزخ راست نمى ‌شوند!به گفته بعضى از مفسران، خداوند این گونه اشخاص را به پنج وصف در آیات فوق توصیف كرده نخست اینكه: سخنانى فریبنده دارند، دیگر اینكه درون قلب آنها آلوده و تاریك است، سوم اینكه سرسخت ‌ترین دشمنان ‌اند، چهارم اینكه به هنگامى كه زمینه ‌اى پیش آید، نه بر انسان ها رحم مى‌ كنند و نه بر حیوان و زراعت، پنجم اینكه بر اثر غرور و نخوت، اندرز هیچ ناصحى را پذیرا نیستند. [۳۵]

دنیاطلبی

دنیاطلبی، از موانع تقوا: •«فخلف من بعدهم خلف ورثوا الکتـب یاخذون عرض هـذا الادنی ویقولون سیغفر لنا وان یاتهم عرض مثله یاخذوه... والدار الاخره خیر للذین یتقون افلاتعقلون:پس بعد از آنها جانشینانى (ناصالح) كه كتاب (تورات) را به ارث بردند جایگزین آنها شدند، آنها متاع این جهان پست را (به رشوه یا تحریف كتاب) مى ‌گیرند و مى ‌گویند: به زودى (توبه مى ‌كنیم و) بخشوده مى‌ شویم؛ و اگر متاعى همانند آن به آنها برسد باز هم مى ‌گیرند! آیا پیمان محكم كتاب بر عهده آنها گرفته نشد كه جز حق را به خدا نسبت ندهند در حالى كه آنچه را در آن كتاب است خوانده ‌اند (و از احكام آن با خبرند)؟! و (بدانید كه) خانه آخرت براى كسانى كه تقوا مى ‌ورزند بهتر است، آیا نمى ‌اندیشید.». [۳۶] •«یـایها الناس اتقوا ربکم... فلا تغرنکم الحیوه الدنیا ولا یغرنکم بالله الغرور:اى مردم، از پروردگار خود پروا كنید و از روزى بترسید كه هیچ پدرى از فرزند خویش چیزى را (از عذاب آن روز) دفع نمى ‌كند و هیچ فرزندى دفع‌ كننده چیزى از پدر خود نیست. به یقین وعده خدا حقّ است، پس مبادا زندگى دنیا شما را مغرور كند، و شیطان فریبكار شما را نسبت به خداوند بفریبد!». [۳۷] . [۳۸] •«وزخرفـا وان کل ذلک لما متـع الحیوه الدنیا والاخره عند ربک للمتقین:و نیز (براى خانه‌ هایشان) زیور و زینت زرّین را (قرار مى ‌دادیم)، اما همه اینها جز برخوردارى (اندك) زندگى دنیا نیست، و آخرت در نزد پروردگار تو از آن پرهیزكاران است.». [۳۹] به راستى تعبیرى رساتر از آنچه در آیات فوق آمده براى درهم شكستن ارزش هاى دروغین پیدا نمى ‌شود، براى دگرگون ساختن جامعه‌ اى كه محور سنجش شخصیت افراد در آن تعداد شتران، مقدار درهم و دینار، و تعداد غلامان و كنیزان و خانه‌ ها و وسائل تجملى است، تا آنجا كه تعجب مى‌ كنند چرا محمد یتیم و از نظر مادى فقیر به نبوت برگزیده شده، اساسى ‌ترین كار این است كه این چهارچوب هاى غلط ارزشى درهم شكسته شود، و بر ویرانه آن ارزش هاى اصیل انسانى، تقوى و پرهیزگارى، و علم و دانش، ایثار و فداكارى، شهامت و گذشت بنا شود، در غیر این صورت همه اصلاحات، روبنایى و سطحى، و ناپایدار خواهد بود.و این همان كارى است كه اسلام و قرآن و شخص پیامبر اسلام ص به عالی ترین وجهى انجام داد، و به همین دلیل جامعه‌ اى كه از عقب افتاده ‌ترین و خرافى‌ ترین جوامع بشرى بود در مدتى كوتاه، آن چنان رشد و نمو كرد كه در صف اول قرار گرفت.جالب اینكه در حدیثى از پیغمبر گرامى ص در تكمیل این برنامه مى‌ خوانیم:لو وزنت الدنیا عند اللَّه جناح بعوضة ما سقى الكافر منها شربة ماء:" اگر دنیا به اندازه بال مگسى نزد خدا وزن داشت خداوند به کافر حتى یك شربت آب نمى‌ نوشانید". [۴۰] در نخستین آیه یادآور مى ‌شود كه" فرزندانى جانشین شان شدند كه کتاب آسمانی ‌ یعنى تورات را از پیشینیان خود به ارث بردند، اما با این حال فریفته متاع بى ارزش این جهان ماده شدند، حق و هدایت را با منافع مادى خویش معاوضه مى ‌كردند" (فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتابَ یأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى‌).سپس اضافه مى‌ كند: هنگامى كه آنها در كشمكش و جدان از یك سو، و منافع مادى از سوى دیگر قرار مى‌ گیرند، دست به دامن امیدهاى كاذب زده،" مى‌ گویند ما این منفعت نقد را مشروع یا نامشروع به چنگ مى ‌آوریم، خداوند رحیم و مهربان است و بزودى ما را خواهد بخشید" (وَ یقُولُونَ سَیغْفَرُ لَنا).این جمله نشان مى‌ دهد كه آنها بعد از انجام چنین كارى یك نوع پشیمانى زودگذر و حالت توبه ظاهرى به خود مى‌ گرفتند، ولى بطورى كه قرآن مى‌ گوید:این ندامت و پشیمانى آنها به هیچ وجه ریشه نداشت به همین دلیل" اگر سود مادى دیگرى همانند آن به دستشان مى‌ آمد، آن را مى‌ گرفتند" (وَ إِنْ یأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ یأْخُذُوهُ‌). [۴۱]

سوگند دروغ

نهی خداوند از دستاویز قرار دادن نام خدا در سوگندها: •«ولا تجعلوا الله عرضه لایمـنکم ان تبروا وتتقوا...:و خدا را در معرض سوگندهاى خود قرار ندهید (به خاطر بهانه‌ هایى سوگند نخورید) كه نیكى و تقوا و اصلاح میان مردم انجام ندهید و خدا را در معرض سوگندهاى (مكرر) خود قرار ندهید كه نیكى و تقوا و اصلاح كنید، (تا آنجا كه این نام را به ابتذال كشانید) و خداوند شنوا و داناست.» [۴۲] این آیه ناظر به سوء استفاده از مساله سوگند است، در نخستین آیه مى ‌فرماید:" خدا را در معرض سوگندهاى خود براى ترك نیكى و تقوا و اصلاح در میان مردم قرار ندهید و (بدانید) خدا شنوا و دانا است"سخنان شما را مى‌شنود و از نیات شما آگاه است (وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَینَ النَّاسِ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ‌)." ایمان" جمع" یمین" به معنى سوگند است، و" عرضه" (بر وزن غرفه) به معنى در معرض قرار گرفتن چیزى است، مثلا جنسى را كه به بازار براى فروش مى ‌برند و در معرض معامله قرار مى‌ دهند، عرضه مى ‌نامند، گاهى به موانع نیز، عرضه اطلاق مى ‌شود، زیرا در معرض انسان و بر سر راه او قرار دارد.بعضى نیز گفته ‌اند: منظور این است كه حتى براى كارهاى نیك، اعم از كوچك و بزرگ، قسم یاد نكنید، و نام خدا را كوچك ننمایید، و به این ترتیب سوگند یاد كردن جز در مواردى كه هدف مهمى در كار باشد عمل نامطلوب است این موضوع در احادیث زیادى نیز به چشم مى ‌خورد، از جمله اینكه در حدیثى امام صادق ع مى ‌فرماید:و لا تحلفوا باللَّه صادقین و لا كاذبین فان اللَّه سبحانه یقول‌ وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیمانِكُمْ‌:" هیچ گاه سوگند به خدا یاد نكنید چه راستگو باشید، چه دروغگو، زیرا خداوند سبحان مى ‌فرماید: خدا را در معرض سوگندهاى خود قرار ندهید". [۴۳] علامه طبرسی در مجمع البیان می فرماید:در معناى این آیه و اینكه مراد از آن چیست سه قول است: سوگند بخدا را مانع از نیكوكارى و پرهیزكارى قرار ندهید به اینكه به قسم‌ خدا استناد كرده و آن را علت قرار دهید و بگوئید: ما بخدا سوگند خورده‌ ایم .بنا بر این، «عرضه» در اینجا بمعناى اعتراض است كه مانع شدن میان دو چیز می باشد و معترض چیزیست كه مانع بین دو امر است و نمی گذارد یكى از آنها به دیگرى برسد و در اینجا منظور نیست كه قسم خوردن و علت آوردن آن را فاصله بین خود و نیكى قرار ندهید. [۴۴]

شیطان

شیطان ، درصدد برملا ساختن زشتی های آدمیان و کندن لباس تقوای ایشان: •«یـبنی ءادم قد انزلنا علیکم لباسـا یوری سوءتکم وریشـا ولباس التقوی ذلک خیر... یذکرون یـبنی ءادم لا یفتننکم الشیطـن کما اخرج ابویکم من الجنه ینزع عنهما لباسهما لیریهما سوءتهما...:اى فرزندان آدم، به یقین بر شما لباسى كه عورت‌ هاى شما را بپوشاند و لباسى كه زیب و زیور شما باشد نازل كردیم (مواد اولیه آن را در زمین آفریدیم و استعداد تهیه آن را به شما دادیم) و البته لباس تقوى بهتر است. اینها از آیات و نشانه‌ هاى خداوند (براى مردم) است، باشد كه متذكر شوند.اى فرزندان آدم، مبادا شیطان شما را بفریبد و گمراه سازد همان گونه كه پدر و مادرتان را از بهشت بیرون نمود، به طورى كه لباس از تن آنها بیرون مى‌ كرد تا عورت ‌هایشان را به خودشان بنمایاند! بى‌ تردید او و قبیله ‌اش شما را مى‌ بینند از آنجا كه شما آنان را نمى ‌بینید (و آن جایگاه جرم لطیف غیر قابل رؤیت آنها به دیده حیوانى است نظیر فرشته و روح) البته ما شیطان‌ ها را سرپرستان كسانى قرار داده‌ ایم كه ایمان ندارند.» [۴۵] [۴۶] سرگذشت آدم و درگیرى او با شیطان دورنمایى از زندگى همه انسان ها در روى زمین است، به همین جهت، خداوند از این آیات به بعد یك سلسله دستورات و برنامه ‌هاى سازنده، براى همه فرزندان آدم، بیان مى‌ كند، كه در حقیقت دنباله ‌اى است از برنامه‌ هاى آدم در بهشت است.نخست به همان مساله لباس و پوشانیدن بدن كه در سرگذشت آدم نقش مهمى داشت، اشاره كرده مى‌ فرماید:" اى فرزندان آدم، ما لباسى بر شما فرو فرستادیم، كه (اندام شما را مى ‌پوشاند و) زشتی هاى بدنتان را پنهان مى ‌سازد." (یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیكُمْ لِباساً یوارِی سَوْآتِكُمْ‌).ولى فایده این لباس كه براى شما فرستاده ‌ایم، تنها پوشانیدن تن و مستور ساختن زشتی ها نیست بلكه لباس تجمل و زینت كه اندام شما را زیباتر از آنچه هست نشان مى‌ دهد، براى شما نیز فرستاده ‌ایم (وَ رِیشاً).به دنبال این جمله كه درباره لباس ظاهرى سخن گفته است، قرآن بحث را به لباس معنوى كشانده و آن چنان كه سیره قرآن در بسیارى از موارد است، هر دو جنبه را بهم مى‌ آمیزد و مى‌ گوید:" لباس پرهیزكارى و تقوا از آن هم بهتر است" (وَ لِباسُ التَّقْوى‌ ذلِكَ خَیرٌ).تشبیه تقوى و پرهیزكارى به لباس، تشبیه بسیار رسا و گویایى است، زیرا همانطور كه لباس هم بدن انسان را از سرما و گرما حفظ مى ‌كند، و هم سپرى است در برابر بسیارى از خطرها، و هم عیوب جسمانى را مى‌ پوشاند و هم زینتى است براى انسان، روح تقوى و پرهیزكارى نیز علاوه بر پوشانیدن بشر از زشتى گناهان و حفظ از بسیارى از خطرات فردى و اجتماعى، زینت بسیار بزرگى براى او محسوب مى‌ شود. زینتى است چشم گیر كه بر شخصیت او مى ‌افزاید.در اینكه منظور از لباس تقوى چیست در میان مفسران گفتگو بسیار شده است، بعضى آن را به معنى" عمل صالح" و بعضى حیاء و بعضى" لباس عبادت" و بعضى به معنى" لباس جنگ" مانند زره و خود و حتى سپر گرفته‌ اند، زیرا تقوى از ماده" وقایة" به معنى نگاهدارى و حفظ است، و به همین معنى در قرآن مجید نیز آمده است چنان كه در سوره نحل آیه ۸۱ مى‌ خوانیم: (وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرابِیلَ تَقِیكُمُ الْحَرَّ وَ سَرابِیلَ تَقِیكُمْ بَأْسَكُمْ‌ ...)" و براى شما پیراهن ‌هایى قرار داد كه شما را از گرما حفظ مى ‌كند و هم پیراهن ‌هایى كه شما را در میدان جنگ محفوظ مى‌ دارد". [۴۷] و از آنجا كه لباس تقوى در مقابل لباس جسمانى قرار گرفته، به نظر مى ‌رسد كه منظور از آن همان" روح تقوى و پرهیزكارى" است، كه جان انسان را حفظ مى ‌كند و معنى" حیاء" و" عمل صالح" و امثال آن در آن جمع است.در پایان آیه مى ‌فرماید:" این لباس هایى كه خدا براى شما قرار داده اعم از لباس مادى و معنوى، لباس جسمانى و لباس تقوى، همگى از آیات و نشانه‌ هاى خدا است تا بندگان متذكر نعمت‌ هاى پروردگار شوند". (ذلِكَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ یذَّكَّرُون)‌ [۴۸]

کوردلی

کوردلی و پذیرا نشدن هدایت، از موانع نیل به تقوای الهی: •«واما ثمود فهدینـهم فاستحبوا العمی علی الهدی... ونجینا الذین ءامنوا وکانوا یتقون:و اما ثمود (قوم صالح) را راه نمودیم ولى آنها كوردلى را بر هدایت ترجیح دادند، پس آنها را به كیفر گناهانى كه كسب مى ‌كردند صاعقه عذاب ذلّت‌ آور و خفّت‌ بار فرا گرفت.و كسانى را كه ایمان آورده و همواره پرواپیشه بودند نجات بخشیدیم.». [۴۹] [۵۰] مى ‌دانیم هدایت بر دو گونه است:" هدایت تشریعی " كه همان" ارائه طریق" و نشان دادن راه با تمام نشانه‌ هاست، و" هدایت تکوینی " كه" ایصال به مطلوب"و رسانیدن به مقصود است.در آیات مورد بحث هر دو یك جا جمع شده است نخست مى‌ گوید:" ما قوم ثمود را هدایت كردیم" این هدایت همان هدایت تشریعى و ارائه طریق است، سپس مى‌ افزاید:" آنها نابینایى را بر هدایت ترجیح دادند" این همان هدایت تكوینى و ایصال به مقصود است.به این ترتیب هدایت به معنى اول كه وظیفه مسلم انبیاى الهى است حاصل شد، اما هدایت به معنى دوم كه به اراده و اختیار هر انسانى بستگى دارد از سوى این قوم مغرور و خود خواه حاصل منتفى شد، چرا كه آنها گمراهى را بر هدایت ترجیح دادند" فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‌ عَلَى الْهُدى‌".این خود دلیل روشن و بارزى است بر مساله" آزادى اراده انسان" و عدم اجبار او در اعمالش، و عجب اینكه با این صراحت و روشنى آیات باز بعضى از مفسران همچون" فخر رازی " به خاطر پیشداوری هایى كه در مورد ترجیح مكتب جبر داشته ‌اند در اینجا اصرار و پافشارى بر انكار دلالت آیه كرده ‌اند و سخنانى گفته ‌اند كه از شان یك محقق دور است‌ . [۵۱] خداوند در این آیه از قوم ثمود سخن به میان آورده و مى ‌گوید:" اما ثمود را هدایت كردیم (پیامبران صالح را با دلائل روشن به سوى آنها فرستادیم) ولى آنها نابینایى و گمراهى را بر هدایت ترجیح دادند"! (وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‌ عَلَى الْهُدى‌)." لذا صاعقه عذاب خوار كننده به خاطر اعمالى كه انجام مى‌ دادند دامان آنها را فرو گرفت" (فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما كانُوا یكْسِبُونَ‌).آنها گروهى بودند كه در سرزمین" وادى القرى" (منطقه‌اى میان مدینه‌ و شام ) زندگى داشتند، خداوند زمین هایى آباد و خرم و سرسبز و باغ هایى پر نعمت به آنها داده بود، در كشاورزى ابتكار و قدرت فراوان به خرج مى‌ دادند، عمرهایى طولانى، اندام هایى قوى و نیرومند داشتند، در ساختن بناهاى محكم و پیشرفته چنان ماهر بودند كه قرآن در آیه ۸۲ سوره حجر مى‌ گوید: در دل كوه‌ ها خانه‌ هاى امن و امان مى‌ ساختند. [۵۲] پیامبر بزرگشان با منطق نیرومند و توام با محبت فراوان، و همراه با معجزه الهی، به سراغ آنان آمد، اما این قوم مغرور و از خود راضى نه تنها دعوت او را نپذیرفتند بلكه براى او و یاران اندكش، ناراحتی هاى فراوان به وجود آوردند نتیجه آن این شد كه خداوند این مغروران را به عذابى سخت و خوار كننده گرفتار ساخت.در سوره اعراف آیه ۷۸ مى‌ خوانیم زمین لرزه ‌اى شدید آنها را فرو گرفت، و صبحگاهان جسم هاى بی جانشان در خانه ‌هاشان باقى مانده بود" فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ‌". [۵۳] و در سوره حاقه آیه ۵ آمده است كه" قوم ثمود به وسیله یك عامل ویرانگر نابود شدند"" فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِیةِ". [۵۴] و در سوره هود آیه ۶۷ مى‌ خوانیم كه" قوم ستمگر ثمود به وسیله صیحه آسمانی از میان رفتند، در خانه‌ هاشان به رو افتادند و مردند"" وَ أَخَذَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیحَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دِیارِهِمْ جاثِمِینَ‌". [۵۵] اما در آیات مورد بحث چنان كه دیدیم تعبیر به" صاعقه" شده است.ممكن است در ابتدا تصور شود كه میان این تعبیرات منافاتى وجود دارد، ولى كمى دقت نشان مى‌ دهد كه چهار تعبیر فوق‌ یعنی رجفه" و" طاغیه" و" صیحه" و" صاعقه"به یك حقیقت بازگشت مى‌ كند:زیرا" صاعقه" هم داراى صداى وحشتناكى است‌ كه از آن مى‌ توان به" صیحه" آسمانى تعبیر كرد، و نیز آتش سوزانى همراه دارد، و هم بر نقطه‌ اى كه فرود مى‌ آید تولید لرزه شدید مى‌ كند، و هم یك وسیله ویرانگر است.در حقیقت بلاغت قرآن ایجاب مى‌ كند كه ابعاد مختلف یك عذاب را با تعبیرات گوناگون در آیات مختلف بیان كند تا در نفوس انسان ها تاثیر عمیق ترى بخشد، در واقع آنها با عوامل مختلف مرگ‌ آور در یك حادثه روبرو شدند كه هر كدام به تنهایى براى نابودیشان كافى بود" صیحه ‌اى مرگبار"" زمین لرزه‌اى كشنده"" آتشى سوزان" و بالآخره" صاعقه ‌اى وحشتناك". [۵۶]

گناه

ارتکاب گناه، برخاسته از غرور و نخوت، مانع تقواپیشگی: •«واذا قیل له اتق الله اخذته العزه بالاثم...:و چون به او گفته شود: از خدا پروا كن، تعصب و نخوت او را به گناه وادارد (و عكس العمل ظالمانه نشان دهد) پس جهنم او را كافى است و البته بد جایگاهى است.» [۵۷] در آیه بعد مى ‌افزاید: هنگامى كه او را از این عمل زشت نهی كنند" و به او گفته شود از خدا بترس (آتش لجاجت در درونش شعله ‌ور مى‌ گردد) و لجاج و تعصب، او را به گناه مى‌ كشاند" (وَ إِذا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ‌). او نه به اندرز ناصحان، گوش فرا مى‌ دهد، و نه به هشدارهاى الهى بلكه پیوسته با غرور و نخوت مخصوص به خود، بر خلافكارى‌ هایش مى‌ افزاید، چنین كسى را جز آتش دوزخ رام نمى‌ كند، و لذا در پایان آیه مى‌ فرماید:" آتش دوزخ براى آنها كافى است و چه بد جایگاهى است" (فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ).در حقیقت این یكى از صفات زشت و ناپسند منافقان است كه بر اثر تعصب و لجاجت خشك و خشونت آمیز در برابر هیچ حقیقتى تسلیم نمى‌ شوند، و همین تعصب و غرور آنها را به بدترین گناهان مى‌ كشاند، بدیهى است این چوب هاى كج، جز با آتش دوزخ راست نمى‌ شوند!به گفته بعضى از مفسران، خداوند این گونه اشخاص را به پنج وصف در آیات فوق توصیف كرده نخست اینكه: سخنانى فریبنده دارند، دیگر اینكه درون قلب آنها آلوده و تاریك است، سوم اینكه سرسخت‌ ترین دشمنان‌ اند، چهارم اینكه به هنگامى كه زمینه ‌اى پیش آید، نه بر انسان ها رحم مى‌ كنند و نه بر حیوان و زراعت، پنجم اینكه بر اثر غرور و نخوت، اندرز هیچ ناصحى را پذیرا نیستند. [۵۸]

منبع

فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «موانع تقوا».

پانویس

  1. لمفردات فی غریب القرآن، الراغب الأصفهانی، ج۱، ص۵۳۰، ماده وقی.
  2. بقره/سوره۲، آیه۱۹۷.
  3. اعراف/سوره۷، آیه۲۶.
  4. نهج البلاغه، محمد دشتی، خطبه ۱۵۷، ج۱، ص۱۴۷.
  5. نهج البلاغه، محمد دشتی، خطبه ۱۶، ج۱، ص۱۷.
  6. تفسیر نمونه، آیت الله ناصر مکارم شیرازی، ج۱، ص۸۰.
  7. تفسیر نمونه، آیت الله ناصر مکارم شیرازی، ج۲۲، ص۲۰۳.
  8. حجرات/سوره۴۹، آیه۱۴.
  9. بقره/سوره۲، آیه۲۸۲.
  10. شعراء/سوره۲۶، آیه۱۵۰.
  11. شعراء/سوره۲۶، آیه۱۵۱.
  12. اعراف/سوره۷، آیه۳۱.
  13. اسراء/سوره۱۷، آیه۳۳.
  14. فرقان/سوره۲۵، آیه۶۷.
  15. غافر/سوره۴۰، آیه۲۸.
  16. غافر/سوره۴۰، آیه۳۴.
  17. [http://lib.eshia.ir/17001/1/497/31 دخان/سوره۴۴، آیه۳۱.]
  18. زمر/سوره۳۹، آیه۵۳.
  19. تفسیر نمونه، آیت الله ناصر مکارم شیرازی، ج۱۵، ص۳۰۷.
  20. زمر/سوره۳۹، آیه۵۷.
  21. زمر/سوره۳۹، آیه۵۹.
  22. تفسیر نمونه، آیت الله ناصر مکارم شیرازی، ج۱۹، ص۵۱۱.
  23. زمر/سوره۳۹، آیه۵۷.
  24. زمر/سوره۳۹، آیه۵۹.
  25. زمر/سوره۳۹، آیه۵۷.
  26. زمر/سوره۳۹، آیه۵۹.
  27. انعام/سوره۶، آیه۱۵۳.
  28. تفسیر نمونه، آیت الله ناصر مکارم شیرازی، ج۶، ص۳۱.
  29. بقره/سوره۲، آیه۱۰۳.
  30. تفسیر نمونه، آیت الله ناصر مکارم شیرازی، ج۱، ص۳۷۳.
  31. ترجمه تفسیر المیزان، سید محمد حسین طباطبائی، ج۱، ص۳۵۶.
  32. نجم/سوره۵۳، آیه۳۲.
  33. بقره/سوره۲، آیه۲۰۶.
  34. [http://lib.eshia.ir/50082/22/542/%D8%B6%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%AB%D9%84 تفسیر نمونه، آیت الله ناصر مکارم شیرازی، ج۲۲، ص۵۴۲.]
  35. تفسیر نمونه، آیت الله ناصر مکارم شیرازی، ج۲، ص۷۵.
  36. اعراف/سوره۷، آیه۱۶۹.
  37. لقمان/سوره۳۱، آیه۳۳.
  38. تفسیر نمونه، آیت الله ناصر مکارم شیرازی، ج۱۷، ص۹۱.
  39. زخرف/سوره۴۳، آیه۳۵.
  40. تفسیر نمونه، آیت الله ناصر مکارم شیرازی، ج۲۱، ص۵۸.
  41. تفسیر نمونه، آیت الله ناصر مکارم شیرازی، ج۶، ص۴۳۲.
  42. بقره/سوره۲، آیه۲۲۴.
  43. تفسیر نمونه، آیت الله ناصر مکارم شیرازی، ج۲، ص۱۴۵.
  44. تفسیر مجمع البیان، الشیخ الطبرسی، ج۲، ص۹۱.
  45. اعراف/سوره۷، آیه۲۶.
  46. اعراف/سوره۷، آیه۲۷.
  47. نحل/سوره۱۶، آیه۸۱.
  48. تفسیر نمونه، آیت الله ناصر مکارم شیرازی، ج۶، ص۱۳۱.
  49. فصلت/سوره۴۱، آیه۱۷.
  50. فصلت/سوره۴۱، آیه۱۸.
  51. تفسیر نمونه، آیت الله ناصر مکارم شیرازی، ج۲۰، ص۲۴۴.
  52. حجر/سوره۱۵، آیه۸۲.
  53. اعراف/سوره۷، آیه۷۸.
  54. حاقه/سوره۶۹، آیه۵.
  55. هود/سوره۱۱، آیه۶۷.
  56. تفسیر نمونه، آیت الله ناصر مکارم شیرازی، ج۲۰، ص۲۴۲.
  57. بقره/سوره۲، آیه۲۰۶.
  58. تفسیر نمونه، آیت الله ناصر مکارم شیرازی، ج۲، ص۷۵.