تفاخر
خود ستایی و فخر فروشی بر یکدیگر را تفاخر گویند.
محتویات
معنای تفاخر
تفاخر از ریشه «ف-خ-ر» به معنای فخر فروختن ، خود بزرگ بینی ، به خویش بالیدن، خود ستایی کردن به صفات (خصال)، [۱] مباهات کردن به مکارم و مناقبی چون اصل ونسب و غیر آن [۲] [۳] [۴] ، ادعای عظمت و بزرگی و شرافت در امور ذاتی یا خارج از ذات است. [۵] [۶] برخی تفاخر را مخصوص مباهات به امور بیرون از ذات انسان از قبیل مال، جاه و اولاد دانستهاند. [۷] [۸] [۹] تَفاخَرَ القومُ یعنی جمعیت بر یکدیگر فخرفروختند. [۱۰] این کلمه در اصل به معنای بزرگی است، چنانکه به درخت خرمای تناور، نخله فخور گفتهاند. [۱۱] [۱۲] و فخور، کسی است که مناقب و خوبیهای خود را برای خود نمایی برمیشمرد. [۱۳]
تعداد واژه تفاخر در قرآن
واژه تفاخر در قرآن کریم فقط یک بار در آیه ۲۰ سوره حدید [۱۴] در وصف زندگی دنیا به کار رفته است. ولی هم خانواده آن یعنی فخور که از صفات رذیله است ۴ بار در سورههای [۱۵] [۱۶] [۱۷] [۱۸] آمده است. همچنین از همین ریشه واژه «فخّار » فقط یکبار در [۱۹] به کار رفته و به معنای گِل [۲۰] خشک و پخته شده است. در وجه نامگذاری آن گفته شده است: گویا با زبان حال بر سایر خاکها به سبب پختهشدن فخر میفروشد. [۲۱]
نکوهش تفاخر در قرآن
افزون بر این، آیات دیگری نیز از این عمل ناپسند یاد و آن را نکوهش میکنند، هرچند در آنها صریح از تفاخر یا واژههای هم معنای آن استفاده نشده است. [۲۲] [۲۳] [۲۴] [۲۵] [۲۶] [۲۷] [۲۸] [۲۹] بنا به تفسیری معروف که سخنان امیر مؤمنان (علیه السلام) نیز آن را تأیید میکنند [۳۰] [۳۱] واژه «تکاثر » در سوره تکاثر درباره این صفت ناپسند فرود آمده است. [۳۲] [۳۳] [۳۴]
تفاخر در جاهلیت
تفاخر به امور مادی نظیر مال ، جاه ، حسب و نسب ، زیبایی از سنتهای رایج در میان عرب جاهلیبود. آنها هرساله در بازار عکاظ گردمیآمدند و بایکدیگر مفاخره میکردند [۳۵] [۳۶] [۳۷] همچنین بعد از اعمال حج با یادآوری فضایل و مناقب پدرانشان به مفاخره میپرداختند. [۳۸] [۳۹] [۴۰] این سنت در میان اقوام دیگر نیز رواج داشته است.
تفاخر در اقوام دیگر
قرآن کریم از فخر فروشی اشراف قوم نوح [۴۱] [۴۲] [۴۳] ، قوم عاد [۴۴] ، فرعون [۴۵] ، مترفان اقوام پیشین [۴۶] ، تفاخر اهل کتاب و مسلمانان بر یکدیگر [۴۷] [۴۸] و... یاد کرده است.
نهی از تفاخر
به هر روی، فخرفروشی به شرافت و بزرگی پدران ، اصل و نسب و قبیله به سبب شهرت یا هرگونه امتیاز دنیوی در آیات و احادیث [۴۹] [۵۰] فراوانی مذمت و پدیده جاهلی دانسته و از آن نهی شده است: آیه شریفه «فَاِذا قَضَیتُم مَنـسِککم فَاذکروا اللّه...» [۵۱] و نیز آیه ۱۳ سوره حجرات [۵۲]
- «یـاَیهَا النّاسُ اِنّا خَلَقنـکم مِن ذَکر و اُنثی...»
[۵۳] برای جلوگیری از این فرهنگ جاهلی فرود آمده است که هر ساله بعد از اعمالحج انجام میگرفت [۵۴] ؛ همچنین برخی جدال در آیه «لا جِدالَ فِی الحَجِّ» [۵۵] را تفاخر دانستهاند. [۵۶] در برخی روایات امامیه «فسوق » در همین آیه به دروغ و تفاخر تفسیر شده است. [۵۷] [۵۸] [۵۹] خدا(صلی الله علیه وآله) در حجة الوداع از این کار نهی فرمود. [۶۰]
نکوهش تفاخر در روایات
این پدیده آن قدر خطرناک است که در دعاهای معصومان (علیهم السلام) از آن به خدا پناه برده شده و از او خواسته شده است تا انسان را از ابتلای به آن نگه دارد. [۶۱] [۶۲] [۶۳] رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در پاسخ مردی که با یادآوری اجدادش فخر میفروخت فرمود: خودت به سبب تکبر و اجدادت برایکفر شان همگی در جهنم هستید. [۶۴]
تفاخر ممدوح
یادآوری نعمتها و احسان پروردگار به خودی خود فخر نیست [۶۵] ؛ چنانکهقرآن کریم میفرماید: «واَمّا بِنِعمَةِ رَبِّک فَحَدِّث» [۶۶] از اینرو برخی فخر را دو قسم باطل و غیر باطل دانستهاند و بیان صفاتی را که عقلا و شرعاً پسندیده است بدون خود ستایی ، تفاخر باطل نشمردهاند [۶۷] ، زیرا فخور کسی است که از روی خودبزرگ بینی و فخرفروشی و با انگیزه کوچک شمردن دیگران [۶۸] مناقب خود و داراییهای خدادادیاش [۶۹] را برمیشمارد؛ اما کسی که برایاعتراف به نعمتهای پروردگار آنها را میشمارد شکور است نه فخور. [۷۰]
موارد تفاخر ممدوح
یادآوری فضایلی چون ایمان [۷۱] [۷۲] [۷۳] [۷۴] ، تقوا [۷۵] [۷۶] [۷۷] ، جهاد [۷۸] ، همت بلند، وفا به پیمان ، پافشاری در کرم و جوانمردی [۷۹] [۸۰] و نیز برشمردن فضایل برای بیان حق و روشنگری [۸۱] [۸۲] [۸۳] تفاخر ممدوح است و در روایات مواردی ازاین دست از ناحیه امامان معصوم(علیهم السلام)دیده میشوند. [۸۴] [۸۵] [۸۶]
زمینه تفاخر
زمینهها و پیامدهای تفاخر: در آیات و روایات، جهل و نادانی [۸۷] ،کمظرفیتی و کوته فکری [۸۸] [۸۹] ،گذر از گرفتاری و سختی و رسیدن به ناز و نعمت و آسایش [۹۰] ،بی خردی و عدم تعقّل [۹۱] [۹۲] [۹۳] [۹۴] ، فزونی مال و فرزند و خویشان و هواداران، قدرت [۹۵] [۹۶] ،حسب و نسب ، موقعیت اجتماعی [۹۷] [۹۸] [۹۹] [۱۰۰] [۱۰۱] ، حمیت و تعصّب [۱۰۲] [۱۰۳] [۱۰۴] [۱۰۵] ،حماقت و کمارزشی [۱۰۶] [۱۰۷] علل و زمینههای تفاخر دانسته شدهاند.
تفاخر زاییده تکبر
تفاخر و تکبّر پیوند نزدیکی با هم دارند و در واقع، تفاخر بعضی از اقسام تکبّر است، از این رو اخلاقپژوهان معتقدند همه اسبابتکبّر ، تفاخر نیز میآورند. [۱۰۸] [۱۰۹]
نتایج تفاخر
قرآن کفر ، انکار دعوت انبیا ومعاد و غفلت از آن [۱۱۰] [۱۱۱] [۱۱۲] [۱۱۳] ، محرومیت از محبت خدا و نداشتن یار و یاور در برابر خداوند، همراهی و دوستی شیطان [۱۱۴] [۱۱۵] [۱۱۶] [۱۱۷] [۱۱۸] [۱۱۹] ، رعایت نکردن حقوق دوستان، خویشاوندان ، پدر و مادر، یتیمان، مسکینان و در راه واماندگان [۱۲۰] [۱۲۱] [۱۲۲] تحقیر مردم و بیاعتنایی به عزّت و کرامت آنها [۱۲۳] [۱۲۴] و نیز روایات ، کینه و دشمنی ، وسوسههای شیطانی و افتادن در دام شیطان و سقوط [۱۲۵] ، هلاکت [۱۲۶] ، ایجاد نظام طبقاتی، ناهنجاریهای سیاسی فرهنگی در جامعه ، ترویج چاپلوسی و تملّق [۱۲۷] ، سیاهی چهره در قیامت [۱۲۸] را از پیامدهای خودستایی دانستهاند.
درمان تفاخر
برخی اخلاقپژوهان به استناد روایات برای درمان این بیماری مهلک به روشهایی علمی و عملی سفارش کردهاند.
طرق علمی درمان تفاخر
مهمترین راهکارهای درمان علمی مفاخره عبارت است از: توجه به توحید در ذات و صفات و ناتوانی و مغلوب بودن انسان و سایر موجودات nدر برابر ذات پروردگار [۱۲۹] ، خودآگاهی و درک این حقیقت که انسان از پستترین چیزها یعنی خاکو نطفه آفریده شده است [۱۳۰] و سرانجام به پستترین چیزها یعنی مردار بدل میشود [۱۳۱] و نیز بسیار ناتوان است ونفع و ضرر ، مرگ و زندگی و حشر ونشر ش در اختیارش نیست و پس از مرگ باید در برابر تک تک کردارش پاسخگو باشد و هیچ از سرنوشتش باخبر نیست [۱۳۲] ، یاد قبر ، قیامت [۱۳۳] و این حقیقت که عزّت ، افتخار ، زینت و نعمت دنیا رو به زوالاند [۱۳۴] و رها کردن مفاخره از نشانههای اهل تقوا ست [۱۳۵] واهل آخرت از مفاخره با اهل دنیا دست شستهاند. [۱۳۶] [۱۳۷] [۱۳۸]
طرق عملی تفاخر
راهکارهای درمان عملی مفاخره نیز [۱۳۹] فروتنی ، اقتدا به سیره معصومان(علیهم السلام)، انفاق مالی و معنوی در راه خدا [۱۴۰] و رها کردن مفاخره است. [۱۴۱] [۱۴۲] [۱۴۳]
منبع
پانویس
- ↑ لسان العرب، ج۵، ص۴۸، «فخر».
- ↑ تاج العروس، ج۷، ص۳۴۱.
- ↑ مجمع البحرین، ج۳، ص۳۷۰-۳۶۹.
- ↑ المصباح، ص۴۶۴، «فخر».
- ↑ النهایه، ج۳، ص۴۱۸.
- ↑ التحقیق، ج۹، ص۳۸، «فخر».
- ↑ مفردات، ص۳۷۶.
- ↑ بصائر ذوی التمییز، ج۴، ص۱۷۶.
- ↑ عمدة الحفاظ، ج۳، ص۲۰۶، «فخر».
- ↑ مجمع البحرین، ج۴، ص۳۷۰-۳۶۹.
- ↑ الصحاح، ج۲، ص۷۷۹.
- ↑ لسانالعرب، ج۱۰، ص۱۹۹، «فخر».
- ↑ التبیان، ج۵، ص۴۵۴.
- ↑ حدید/سوره۵۷، آیه۲۰.
- ↑ نساء/سوره۴، آیه۳۶.
- ↑ هود/سوره۱۱، آیه۱۰.
- ↑ لقمان/سوره۳۱، آیه۱۸.
- ↑ حدید/سوره۵۷، آیه۲۳.
- ↑ الرحمن/سوره۵۵، آیه۱۴.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶، ص۶۷۱.
- ↑ التحقیق، ج۹، ص۳۸، «فخر».
- ↑ کهف/سوره۱۸، آیه۳۴.
- ↑ قصص/سوره۲۸، آیه۷۹.
- ↑ تفسیر مراغی، ج۲۰، ص۹۸.
- ↑ المنیر، ج۲۰، ص۱۶۶.
- ↑ سبأ/سوره۳۴، آیه۳۵.
- ↑ زخرف/سوره۴۳، آیه۵۲-۵۱.
- ↑ مریم/سوره۱۹، آیه۷۳.
- ↑ فصّلت/سوره۴۱، آیه۱۵.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۲۲۱.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۴۵.
- ↑ تفسیر بقاعی، ج۸، ص۵۱۶.
- ↑ المنیر، ج۳۰، ص۳۸۱.
- ↑ مجمع البیان، ج۱۰، ص۸۱۲.
- ↑ ترتیب العین، ج۲، ص۱۲۶۰.
- ↑ معجم ما استعجم، ج۳، ص۲۱۹.
- ↑ الصحاح، ج۳، ص۱۱۷۴، «عکظ».
- ↑ تفسیر مراغی، ج۲، ص۱۰۴.
- ↑ المنیر، ج۲، ص۲۱۲.
- ↑ کنزالدقایق، ج۲، ص۲۹۶.
- ↑ هود/سوره۱۱، آیه۲۷.
- ↑ شعراء/سوره۲۶، آیه۱۰۵.
- ↑ شعراء/سوره۲۶، آیه۱۱۱.
- ↑ فصّلت/سوره۴۱، آیه۱۵.
- ↑ زخرف/سوره۴۳، آیه۵۳-۵۱.
- ↑ سبأ/سوره۳۴، آیه۳۵-۳۴.
- ↑ نساء/سوره۴، آیه۱۲۳.
- ↑ مجمع البیان، ج۳، ص۱۷۵.
- ↑ الکافی، ج۲، ص۳۲۸.
- ↑ میزان الحکمه، ج۳، ص۲۳۸۱.
- ↑ بقره/سوره۲، آیه۲۰۰.
- ↑ حجرات/سوره۴۹، آیه۱۳.
- ↑ مجمع البیان، ج۹، ص۲۰۶.
- ↑ تفسیر مراغی، ج۲، ص۱۰۴
- ↑ بقره/سوره۲، آیه۱۹۷.
- ↑ تفسیر قرطبی، ج۲، ص۴۱۰.
- ↑ وسائل الشیعه، ج۹، ص۱۰۹.
- ↑ التحفة السنیه، ص۱۸۲.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶، ص۶۷۲.
- ↑ تفسیر مراغی، ج۲، ص۱۰۴.
- ↑ صحیفه سجادیه، دعاء ۲۶.
- ↑ صحیفه سجادیه، دعاء ۵۵.
- ↑ صحیفه سجادیه، دعاء ۱۲۸.
- ↑ الکافی، ج۲، ص۳۲۹.
- ↑ شرح اصول کافی، ج۱۰، ص۸۴.
- ↑ ضحی/سوره۹۳، آیه۱۱.
- ↑ التحریر والتنویر، ج۲۷، ص۴۰۲.
- ↑ احکام القرآن، ج۳، ص۴۵۹.
- ↑ جامع البیان، ج۲۱، ص۹۲.
- ↑ مجمع البیان، ج۳، ص۷۱.
- ↑ الکافی، ج۲، ص۳۲۸.
- ↑ سجده/سوره۳۲، آیه۱۸.
- ↑ فصّلت/سوره۴۱، آیه۴۰.
- ↑ توبه/سوره۹، آیه۱۹.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۱۸۲.
- ↑ المجدی، ص۷۱.
- ↑ حجرات/سوره۴۹، آیه۱۳.
- ↑ توبه/سوره۹، آیه۱۹.
- ↑ غررالحکم، ج۲، ص۳۷۴.
- ↑ مسند الرضا(علیه السلام)، ص۸۴.
- ↑ شرح الاخبار، ج۱، ص۱۹۵.
- ↑ شرح الاخبار، ج۱، ص۲۳۳.
- ↑ شرح الاخبار، ج۲، ص۲۳۱.
- ↑ تحفة الاحوذی، ج۱۰، ص۱۳۶.
- ↑ مستدرک سفینة البحار، ص۱۴۴.
- ↑ المستطرف، ج۱، ص۲۲۰.
- ↑ تکاثر/سوره۱۰۲، آیه۵-۱.
- ↑ هود/سوره۱۱، آیه۱۰.
- ↑ نمونه، ج۹، ص۳۳.
- ↑ هود/سوره۱۱، آیه۱۰.
- ↑ کهف/سوره۱۸، آیه۳۷.
- ↑ یس/سوره۳۶، آیه۷۷.
- ↑ جامع السعادات، ج۱، ص۳۹۸.
- ↑ معراج السعاده، ص۲۸۲.
- ↑ فصّلت/سوره۴۱، آیه۱۵.
- ↑ نمونه، ج۲۰، ص۲۳۳.
- ↑ کهف/سوره۱۸، آیه۳۴.
- ↑ زخرف/سوره۴۳، آیه۵۱.
- ↑ سبأ/سوره۳۴، آیه۳۵.
- ↑ مجمع البیان، ج۶، ص۸۱۳.
- ↑ نمونه، ج۱۳، ص۱۲۱.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲.
- ↑ شرح اصول کافی، ج۹، ص۳۲۲.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶، ص۶۷۳.
- ↑ حجر/سوره۱۵، آیه۳۱.
- ↑ مسندالرضا(علیه السلام)، ص۸۴.
- ↑ شرح نهجالبلاغه، ج۲۰، ص۱۵۰.
- ↑ جامع البیان، ج۱، ص۳۹۸.
- ↑ معراج السعاده، ص۲۸۲.
- ↑ فرهنگ قرآن، ج۸، ص۲۴۴.
- ↑ کهف/سوره۱۸، آیه۳۷-۳۶.
- ↑ نساء/سوره۴، آیه۳۷-۳۶.
- ↑ تکاثر/سوره۱۰۲، آیه۲-۱.
- ↑ نساء/سوره۴، آیه۳۸.
- ↑ کهف/سوره۱۸، آیه۴۳.
- ↑ قصص/سوره۲۸، آیه۷۶.
- ↑ قصص/سوره۲۸، آیه۷۹.
- ↑ قصص/سوره۲۸، آیه۸۱.
- ↑ لقمان/سوره۳۱، آیه۱۸.
- ↑ نساء/سوره۴، آیه۳۶.
- ↑ نساء/سوره۴، آیه۳۸.
- ↑ تفسیر قرطبی، ج۵، ص۱۹۲.
- ↑ کهف/سوره۱۸، آیه۳۴.
- ↑ نهج البلاغه، خ ۱۹۲.
- ↑ الخصال، ص۶۹.
- ↑ راهنما، ج۱۰، ص۳۸۱.
- ↑ فرهنگ آفتاب، ج۳، ص۱۴۴۶.
- ↑ مستدرک سفینة البحار، ج۸، ص۱۴۱.
- ↑ شرح اصول کافی، ج۹، ص۳۷۳-۳۶۹.
- ↑ جامع السعادات، ج۱، ص۳۹۹.
- ↑ المحاسن، ج۱، ص۲۴۲.
- ↑ شرح اصول کافی، ج۹، ص۳۷.
- ↑ نهج البلاغه، خ۱۹۲.
- ↑ الخصال، ص۴۸۳.
- ↑ روضة الواعظین، ص۴۴۴.
- ↑ نهج البلاغه، خبطه ۱۹۲.
- ↑ تحف العقول، ص۱۵۶
- ↑ بحارالانوار، ج۷۴، ص۴۰۹.
- ↑ دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶، ص۶۷۴.
- ↑ شرح اصول الکافی، ج۹، ص۳۷۰.
- ↑ نهج البلاغه، خبطه ۱۹۲.
- ↑ تحف العقول، ص۱۵۶.
- ↑ بحارالانوار، ج۷۴، ص۴۰۹.